00491755234725

پایان روانکاوی و عمل

پایان روانکاوی و عمل
خلاصه

نزدیک شدن به پایان روانکاوی، نزدیک شدن به ابژه «a» است. هرچه آنالیزان به ابژه «a» نزدیک تر میشود، اضطرابش بیشتر می‌شود. یعنی نزدیک شدن به ابژه زاینده اشتیاق اضطراب تولید می‌کند، و این افزایش اضطراب یکی از علائم نزدیک شدن به ابژه «a» است. در سخنرانی هایی که در انجمن روانشناسی بود از پایان روانکاوی آغاز کردیم، و در این سری از کلاسها هم از مقاله فروید « روانکاوی با پایان و بی پایان » شروع کردیم و گفتیم در مکتب لکان روانکاوی دارای پایان است و آن زمانی است که آنالیزان از میان فانتاسمش عبور کند. باید از فانتاسم بنیادی عبور کند تا در نهایت به ابژه «a» برسد. وقتی اینکار انجام شد، روانکاوی پایان یافته است.

12 4 99

درسنامه‌های دکتر کدیور: پایان روانکاوی و عمل
 جلسه مورخ ۲۸ خرداد ۱۳۸۱
از کلاس‌های عرصه فرویدی – مکتب لکان
دوره چهارم:
پایان روانکاوی و عمل

                     
پایان روانکاوی                 (End of analysis)
                                                          

نزدیک شدن به پایان روانکاوی، نزدیک شدن به ابژه «a» است. هرچه آنالیزان به ابژه «a» نزدیک تر میشود، اضطرابش بیشتر می‌شود. یعنی نزدیک شدن به ابژه زاینده اشتیاق اضطراب تولید می‌کند، و این افزایش اضطراب یکی از علائم نزدیک شدن به ابژه «a» است. در سخنرانی هایی که در انجمن روانشناسی بود از پایان روانکاوی آغاز کردیم، و در این سری از کلاسها هم از مقاله فروید « روانکاوی با پایان و بی پایان » شروع کردیم و گفتیم در مکتب لکان روانکاوی دارای پایان است و آن زمانی است که آنالیزان از میان فانتاسمش عبور کند. باید از فانتاسم بنیادی عبور کند تا در نهایت به ابژه «a» برسد. وقتی اینکار انجام شد، روانکاوی پایان یافته است. و گفتیم تفاوت روانکاوی در مکتب لکان و بقیه مکاتب روانکاوی این است که آنها هیچ نوسیونی از اینکه پایان روانکاوی چیست ندارند، و به این دلیل به معیارهای زمانی رو آورده اند. روانکاوان IPA که فروید را قبول دارند و مقالات او را می‌خوانند، پایان روانکاوی را همانند سازی با اگوی (ego) آنالیست می‌دانند، که من آنرا قبول ندارم. در مکتب لکان عبوراز فانتاسم بنیادی است که باید صورت بگیرد، و یکی از دلایل اضطراب این است.
Sinthome (سنتوم) یک اصطلاح قدیمی است. قبل از آنکه سمپتوم به شکلی که هست نوشته بشود، سنتوم نوشته می‌شده است. اما وقتی راجع به معالجه پسیکوز صحبت کردیم، گفتیم برای لکان دو نوع سمپتوم وجود دارد. یکی سمپتوم نوروتیک و یکی سمپتوم پسیکوتیک، و او سمپتوم پسیکوتیک را سنتوم می‌نامد. درواقع در پایان روانکاوی سمپتوم نوروتیک تبدیل به سنتوم پسیکوتیک می‌شود ( شبیه به آن می‌شود). یعنی چیزی است که تماماً در بعد واقع است. در معالجه پسیکوز گفتم که باید سنتوم پسیکوتیک تبدیل به سمپتوم نوروتیک بشود، یعنی چیزی که تماماً در بعد واقع است با یک پوشش سمبولیک پوشیده می‌شود. حال در پایان روانکاویِ یک آدم نوروتیک پوشش سمپتوم به کلی از بین می‌رود و آنچه که باقی می‌ماند، به طور خالص در بعد واقع است. هویت سازی (Identification) با این سنتومِ بوجود آمده، برای لکان، پایان روانکاوی است. این Identificationرا که او بکار می‌برد، اشاره‌اش به موضوع  Identification در IPA است که گفتیم آنها معتقد هستند پایان روانکاوی همانندسازی با ایگوی Ego‌‌‌‌‌‌ آنالیست است، که لکان اصلاً آنرا قبول ندارد و اینجا می‌گوید که همانندسازی با سنتوم رخ می‌دهد.
یعنی در نهایت همان چیزی که در مقاله «نارسی‌سیسم» خواندیم و گفتیم که در آخر شخص ایده‌آل خودش می‌شود. همانکه فروید می‌گوید: نهایت رضایت مندی و خرسندی برای بشر این است که خودش ایده‌آل خودش بشود. همان چیزی که بوده و از دست داده است، و حالا همانندسازی با سنتوم یعنی اینکه برای How to do و What to do با آنچه که هست کنار بیاید، و بجای آنکه در زندگی مرتب اینجا و آنجا بدنبال ایده‌آلهایی باشد، هنر زندگی کردن با خودش را با آنچه که هست به دست بیاورد و با خودش کنار بیاید و یکبار دیگر خودش ایده‌آل خودش بشود. خب، نکته مشترک در تمام این قانون سازی‌ها و تعریف‌ها این بوده است که پایان آنالیز تغییری است در موقعیت ذهنی آنالیزان، و یک تغییر مشابه در موقعیت آنالیست، یعنی از دست دادن آنالیست.
مثلاً در مورد حکمرانان، پارلمان می‌توانسته نخست وزیر، رئیس جمهور و یا شاه را برکنار کند، مستعفی کند (Destitution)، و مستعفی کردن سوبژکتیویته یعنی همین. سوبژکتیویته گفتیم که کلاً چیزی است که از گفتار جمعی ناشی می‌شود، از ارباب ناشی می‌شود. مستعفی کردن سوبژکتیویته یعنی برکنار کردن سوبژکتیویته یعنی همان چیزی که گفتیم شخص می‌رسد به بعد واقع. پس یک تغییر کلی در آنالیزان به‌وجود می‌آید. این مستعفی شدن یا برکنار کردن در موقعیت آنالیست هم به‌وجود می‌آید که قبلاً اشاره کوتاهی به آن کردیم.
سوژه‌ای که فرض می‌شود بداند، درباره‌اش خیلی صحبت کرده‌ایم و گفتیم که اساس Transference است. در تئوری لکان Transference عشقی است که به دانش معطوف است. آن کسی که تبلور این دانش است، به او عشق ورزیده می‌شود. پس بنابراین آنالیزان، آنالیست را در جایگاه کسی که فرض می‌شود بداند قرار می‌دهد و آن انتقال را نسبت به او انجام می‌دهد. در پایان روانکاوی آنالیزان هم برکناری سوبژکتیویته در مورد خودش انجام می‌دهد و هم آنالیست را از این جایگاه سوژه‌ای که فرض می‌شود بداند برکنار می‌کند.
ابژه «a»، ابژه‌ای است که اشتیاق از آن زاییده می‌شود. می‌بینیم که ترنسفرنس پایان نمی‌پذیرد. آنالیست از جایگاه کسی که فرض می‌شود بداند برکنار می‌شود و یک ابژه «a» می‌شود. البته این دو در روند روانکاوی در کنار هم هستند. یعنی اول کسی که فرض می‌شود بداند هست و بعد ابژه «a» به آن اضافه می‌شود. یعنی آنالیست در جایگاه  «semblant ) «semblant de a یعنی شبیه) قرار می‌گیرد و این دو در کنار هم پیش می‌روند، و هر چه که به پایان روانکاوی نزدیک می‌شویم این جایگاهِ شبیه ابژه a قوی‌تر می‌شود و در نهایت هم می‌شود بگوییم که اواخر کار، نقش اصلی را این «جایگاه شبیه ابژه a » دارد.
در پاسخ به سؤال:
اگر ترنسفرنس بوجود نیاید، اصلاً هیچ روانکاوی ای انجام نمی‌شود. این یک شرط لازم برای انجام روانکاوی است.
در پاسخ به سؤال:
در پایان روانکاوی اصولاً بزرگ دیگری، دیگر وجود ندارد. لکان می‌گوید: destitution بزرگ دیگری؛ یعنی بزرگ دیگری وجود ندارد، و به این دلیل است که شخص می‌تواند ایده‌آل خودش بشود. برای همین است که دیگر نیازی به بزرگ دیگری نیست. آنالیست هم که در یک جایگاه بود، از این جایگاه ساقط می‌شود. اصلاً هیچ نوع بزرگ دیگری ای وجود ندارد. پایان روانکاوی آن چیزی است که شما را برای روانکاو شدن می‌سازد، نه کمتر و نه بیشتر. در پایان واقعی یک آنالیز، یک آنالیست بوجود می‌آید، نه کمتر و نه بیشتر.
پس برای لکان فراتر رفتن از هر گونه همانندسازی است که روانکاوی را از Suggestion افتراق می‌دهد، و Suggestion در رواندرمانی است و نه در روانکاوی.
لکان می‌گوید باید همانندسازی را از ابژه «a» جدا کرد. یعنی باید بین ابژه  aو Identification یک فاصله ای ایجاد بشود تا در نهایت ( هدف از روانکاوی این است که) این دو مقوله بکلی از یکدیگر جدا بشوند.
این ایده که روند انتقال می‌تواند منحل بشود، مبتنی بر یک برداشت غلط از ماهیت این روند است که مطابق آن انتقال به عنوان نوعی ایلوژن (Illusion ) دیده شده است که می‌توان بر آن فائق آمد. چنین فکری غلط است، چون کاملاً ماهیت سمبولیک انتقال را نادیده گرفته است. انتقال بخشی از ساختار اصلی گفتار است. اگر چه روانکاوی حلّ رابطه انتقالیِ خاصِ ایجاد شده با آنالیست است، اما انتقال خودش بعد از آنالیز باقی می‌ماند. سایر مفاهیم غلط در مورد پایان روانکاوی که لکان آنها را ترک کرده است، عبارتند از، نیرومندسازی Ego، انطباق با واقعیت، و خوشبختی. پایان آنالیز ناپدیدی سمپتوم نیست، بهبودی یک بیماری بنیادی نیست، چون آنالیز اساساً یک فرآیند درمانی نیست بلکه جستجویی برای حقیقت است، و حقیقت غالباً سودمند نیست. این موضوعی است که قبلاً راجع به آن صحبت کردیم، و الان نیز گفتیم که لکان پایان روانکاوی را در خوشبختی نمی‌داند. سعدی هم این حرف را زده است، مارکس هم گفته است، فروید هم گفته است، و هر کدام به نوعی. تازه در پایان روانکاوی است که آدم می‌رسد به این گفته سعدی:
تو کز محنت دیگران بی‌غمی                       نشاید که نامت نهند آدمی
و لکان می‌گوید: تا وقتی این همه فلاکت و شوربختی وجود دارد، صحبت کردن از خوشبختی فردی بدون خوشبختی همگانی قباحت است، و فروید می‌گوید که در پایان روانکاوی فلاکت هیستریک در شوربختی عمومی حل می‌شود.
Happiness به معنای خوشبختی است. رضایت درونی در پایان روانکاوی را آدم از همان می‌گیرد که خودش ایده‌آل خودش بشود. یعنی به ابژه «a » خودش دست پیدا کرده و دیگر مجبور نباشد با گفتار اربابی بالا و پائین بپرد. حالا دیگر یک جایی قرار می‌گیرد، همان جا هست، با همان کنار آمده است و با همان هم خوشحال است. این یک نوع خوشبختی است که آدم از آن بالا و پایین رفتن هایی که در گفتار اربابی مجبور هست انجام بدهد، خلاصی می‌یابد. منتهی درنهایت برای این چهار نفر که اسم بردم و برای هر آدمی که در تاریخ و فرهنگ بشر حرفی برای گفتن داشته است، همیشه این موضوع مطرح بوده است که هیچ کس نمی‌تواند حسابش را از حساب بقیه آدمها جدا کند، و این کار اصلاً امکان‌پذیر نیست. بنابراین تا وقتی که در این دنیائیم و این همه فلاکت و بدبختی و شوربختی وجود دارد، صحبت از خوشبختی فردی همانطور که لکان می‌گوید قباحت است.
در بقیه مکاتب روانکاوی و همین‌طور روان‌درمانی‌ها، به اصطلاح دستیابی به نوعی خوشبختی و ارضا را هدف قرار داده اند که این همان چیزی است که هرگز از ذهن فروید در نرفته و لکان با آن مبارزه می‌کند، و همان چیزی است که امکان‌پذیر نیست.
موضوع پایان روانکاوی آن چیزی است که به ما نشان می‌دهد راه کجاست. یعنی وقتی هدف مشخص شد، وقتی پایان معلوم شد کجاست، مسیر هم مشخص می‌شود و این که چگونه باید رفت تا به آن مقصد رسید و قرار است به چه چیزی دست پیدا کنیم. و ما مدام برمی گردیم به این نکته که اخلاق روانکاوی این است که آنالیست، آنالیزان را هدایت کند به نقطه‌ای که بتواند به ابژه «a» خودش دست پیدا کند و از گفتار اربابی خارج شود و سوبژکتیویته‌اش مستعفی بشود. در پایان روانکاوی شخص با خودش همانند سازی می‌کند، و این به معنای دستیابی به تفاوت مطلق است.
در پاسخ به سؤال:
خب بالاخره این اولاً یک دیکشنری بیشتر نیست. پس درمورد هر مطلبی یک مقداری می تواند صحبت کند. خیلی پیش نمی رود و بعدش هم هر کسی از این دریای عظیم یک قسمتش بیشتر جلب توجه اش را می کند. حالا این شخص …آدمی هست که من به شما گفتم که در مورد بسیاری از مطالب… برای اینکه در هر مقوله‌ای که شما بخواهید درباره لکان صحبت بکنید هزاران  Reference  هست که می توانید بردارید…  و بعد برای من خیلی جالب بود که در بسیاری از موارد همان چیزهایی را Reference قرار داده که من هم قرار می دهم. خب این مثل همان روندی است که من گفتم: آموزش لکانی اصلاً بر همین اساس هست؛ یعنی اینکه ما با ناخودآگاه شما کار داریم؛ یعنی چه چیزی توی ناخودآگاه شما جرقه بزند، آنجا بماند و این برای من جالب بود که مثلاً آن چیزهایی که من برای شما می گویم… آن چیزهایی که برای من جرقه ایجاد شده که حالا دارد می آید… برای این فرد هم تقریباً مثلاً … . همین توضیحی که دادم اول چه طوری، بعد چه طوری، آخر سر وقتی که سوژه از خودش برای شما حرف زد، آنالیز رو به پایان رفته. ……. امروز یک سری «کریتر»ها  را داشتم. امروز با « این» مطابق بودم با این گفتار فلان … خب این یک جوری خشنودی است. می بینید که بالاخره آدم ها وقتی که با این «کریتر»ها هماهنگ هستند و مطابقت دارند خب یک نوع خشنودی دارند دیگر. بچه ها وقتی که تو مدرسه شاگرد اول می شوند خب یک جور خشنودی دارند. وقتی که مثلاً کسی توی کنکور قبول می شود. خشنودی واقعی… ببینید من می توانم به شما اطمینان بدهم که همچین چیزی وجود ندارد. بسیاری از مواقع شخص پس از سالها روان درمانی شدن می رسد به روانکاوی. متوجه اید؟ یعنی که وقتی همه چی دارد، وقتی که کاملاً دیگر مطابق هست با همه آن استانداردها، تازه متوجه می شود که یک چیزی اساساً کار نمی کند. یک چیزی اساساً خراب است… بخصوص در «پراتیک» من. اینجا تو ایران که خب بالاخره آدم ها دنبال یک سری چیزهایی گشتند تا رسیدند به اینجا. وقتی که کاملاً همه آن چیزهایی را که قرار بوده… تمام آن «کریتر»ها  را بالاخره به دست آوردند و خودشان را تطبیق با … تازه می‌بینند که یک چیزی به طور اساسی و بنیادی خراب هست و آن یک جور به هم ریختگی بسیار عمیق تر است… یعنی اینکه من اصلاً مطمئن نیستم روان‌درمانی حتی آن خشنودی … منتها روان‌درمانی خاصیتش این است که برای مدت کوتاهی تا وقتی که آن Transference وجود دارد… در واقع روان‌درمانی به خاطر آن تِرنسفرنسی که به وجود می‌آید، تغییر و تحول هایی در  Economy روانی به‌وجود می آورد که آن خوشایند ست. این خشنودی ایجاد می‌کند و اگر هم این وضعیت … برای همین هم هست که روان‌درمانی نباید از یک مدت زمانی طولانی تر بشود و وقتی هم میشود به عکس خودش تبدیل می شود. روان‌درمانی همان طور که قبلاً‌ هم گفتیم یک کلاهبرداری از طرف بیمار است؛ برای اینکه می آید آنجا یک پولی می‌دهد یک کاسه ترنسفِرنس می‌خرد، می‌برد یک مدتی باهاش خوش است. یک هفته‌ای، ده روزی، هر چقدر که فاصله‌ جلساتش هست. باز دو مرتبه … هیچ تغییری … چون که شخص هم خودش نمی‌خواهد از جایگاه خودش تغییر بکند. سوژه هم وقتی که مراجعه می‌کند این موقعی هست که ژوئی سانس دچار یک … ژوئی‌سانس اش دارد اذیتش می‌کند که آمده برای درمان. ولی در واقع اصلاً نمی‌خواهد از ژوئی سانس اش دست بردارد… با این تغییر و تحولی که در Economy روانی‌اش ایجاد کرده، یک نوع خشنودی برای او پدید می آورد و این تنها چیزی است که به دست می آورد. ولی اگر روان‌درمانی واقعاً موفق بشود، یعنی برساند فرد را [به] آنجایی که کاملاً با گفتار اربابی تطبیق بکند و هماهنگ بشود، آن وقت با یک جور فقدان عجیب… یعنی فرد آن وقت هست که واقعاً می‌شود گفت: کاملاً برای روان‌درمانی مناسب است. چون دیگر هر چی که قرار بوده انجام بدهد هر چی که توی دفترچه، کتابچه‌ راهنما نوشتند که این چیزها خوشبختی می آورد، خشنودی می آورد، به همه‌ آنها رسیده و تازه می‌بیند که یک چیزی به طور بنیادی
در پاسخ به سئوال:
خب این اصلاً یک فرض محال است. حالا وقتی که توی همین [مقاله] «ماوراء اصل لذت» خواندیم، متوجه می‌شوید که این چرا یک فرض محال هست و من بارها و بارها و بارها به این نکته برگشتم که اصلاً روانکاوی برای همه نیست. ولی اگر که همه افراد هم … حالا اینکه خیلی از آدم‌ها یعنی ۹/۹۹ درصد افراد هم نمی‌خواهند روانکاوی بشوند… حتی اگر که مثلاً این را هم می‌خواستند، تعداد بسیاری شان هم قابل روانکاوی شدن نبودند برای این کار؛ برای روانکاوی شدن. حالا این اولین چیزی بوده که بالاخره از وقتی آموزشم را شروع کردم در جاهای مختلف … این اولین نکته‌ای بود که من رویش دست گذاشتم. اینکه فرد، حالا آدم‌ها به گونه‌ای خوابشان آشفته می‌شود… باید اول خوابشان آشفته بشود که برسند دنبال یک راه حلی بگردند، که بسیاری از آدم‌ها اصلاً این‌طوری نیستند، یعنی زندگی می‌کنند و می‌روند و اصلاً چیزی از دنیا نمی‌فهمند و احمق می آیند و احمق می روند و … پس اول باید یک چیزی خواب [این] آدم را آشفته کرده باشد و دیگر دلش نخواهد احمق از این دنیا برود. برایش یک سؤالی پیش آمده باشد که این آدم می‌رود دنبال یک راه حلی می‌گردد، حالا می‌رسد به روانکاوی یا روان‌درمانی یا چیزهای دیگر، و راه‌های بسیار متفاوتی هم هست. یعنی همیشه هم تردید دارند آدم‌ها، بالاخره چه کنند … باز یک همچین نکته ای هست که توی «ماوراء اصل لذت» بهش خواهیم رسید. یعنی فروید بهش خواهد پرداخت. ولی حالا باز وقتی که خواب آدم‌ها آشفته شد تعداد زیادی ازآدم‌ها هستند که در موقعیتی هستند که در این موقعیت سوبژکتیو می‌گویند: من نمی‌دانم و نمی‌خواهم هم بدانم. و تعداد بسیار کمی هستند که در این موقعیت هستند که من نمی‌دانم ولی می‌خواهم بدانم. آنهایی که می گویند من نمی‌دانم، می‌دانم خوابم آشفته شده، می‌دانم یک علتی دارد، علتش را هم نمی‌دانم ولی نمی‌خواهم هم بدانم، آنها کسانی اند که خب می‌روند دارو می‌گیرند. و بسیاری از آدم‌ها اصلاً این روش را ترجیح می‌دهند. چون واقعاً نمی‌خواهند. می‌بینید که تو مطب روانپزشک‌ها می‌روید، اصلاً متدولوژی شان تغییر کرده از بس که دارو … خب آن کسی که اصلاً نمی‌خواهد بداند… تازه می‌گویم مرحله بعدی وقتی خواب آشفته شد، تازه می‌رسیم به اینکه یک کسی بخواهد بداند یا نخواهد بداند. آدم‌هایی که حالا می‌خواهند بدانند، باز یک آدم‌هایی چه کار می‌کنند: این، این راه حل نمی‌دانم چی … نمی‌دانم روان‌درمانی را انتخاب می‌کنند. یعنی اینکه خرید و فروش Transference. متوجه‌اید؟ به همان اکتفا می‌کنند. و باز این روند را یک مدت زیادی ادامه اش می‌دهند. اصولاً از لحاظ تئوریک این یک فرض محال است. تعداد بسیار کمی‌شان هستند که واقعاً بخواهند واقعاً روانکاوی بشوند. این کسانی که می آیند به روانکاوی ‌می‌رسند، تعداد بسیار اندکی‌شان به پایان روانکاوی می‌رسند. بالاخره از آنجایی که روانکاوی اثرات درمانی دارد، بالاخره اینکه یک چیزهایی را در آدم تغییر می‌دهد… کم ترینش اینکه یک مقداری زیادی از Repression ها را کم می‌کند، یک مقدار زیادی از آن  « Object cathexis» هایی را که بدرد نخور بودند و اینها انرژی بر بودند را از بین می‌برد. خب مقدار زیادی اقتصاد روانی را بهبودی می‌بخشد . این خودش یک درمان است دیگر… و خیلی ها به همین اکتفا می‌کنند و ادامه هم نمی‌دهند و این یک چیزی هست که ضمناً لکان خیلی رویش تأکید دارد که می‌گوید ما نباید اصرار به این بورزیم که روانکاوی را به اصطلاح خیلی پیش ببریم. هر وقت که آنالیزان احساس کرد که دیگر خوب است، بس است، نباید دیگر بیشتر از این اصرار ورزید. تعداد بسیار اندکی ولی ادامه می دهند… آن وقت آن کسانی که …  باید حالا دیگر مطالعه دقیق‌تر راجع به پسیکولوژی این آدم‌ها کرد چون بعد از اینکه از این مرحله اثرات مثبت درمانی گذشتند، دو مرتبه وضع خراب می‌شود. می‌دانید، دو مرتبه…  یعنی آن رفتارها جای خود؛ بهبودی و نمی‌دانم آن [کلمه نامفهوم]  را که الان صحبتش را کردیم. آن اضطراب، آن عبور از میان فانتاسم یک مرحله‌ای است که طاقت فرسا و واقعاً کمرشکن است و خب یک کسانی این مرحله‌ را طی می‌کنند و به آن اثرات درمانی که روانکاوی برایشان به ارمغان می آورد اکتفا نمی‌کنند، و این یک چیزی هست که باعث می‌شود که تعداد افراد بسیار ناچیز باشد… یعنی احتمال اینکه همه‌‌ آدم‌ها به آخر روانکاوی برسند اصلاً وجود ندارد.
 
عمل                 (Act)
خب بنابراین موضوع اینجاست که برای لکان یک تمایز اساسی بین عمل و بین رفتار وجود دارد. رفتار آن چیزی است که از همه حیوانات سر می‌زند. عمل از انسان فقط سر‌می‌زند و در آن مسئولیت شخص کاملاً هویداست. یعنی هر آدمی مسئول عمل خودش است. عمل آن چیزی است که شخص مسئولیتش را به عهده دارد و از لحاظ این مسئولیت پذیرفتن، این مسئولیت در روانکاوی خیلی فراتر از قانون است.
برای اینکه در قانون مسئولیت فقط به اعمالی تعلق می‌گیرد که شخص آنها را به اصطلاح نیت انجامشان را داشته در حالی که در روانکاوی برای اعمالی که از نیت یا یک اشتیاق ناخودآگاه سرچشمه گرفته هم همان مسئولیت وجود دارد. یعنی با این تفاوت یک کسی مثلاً‌ از لحاظ قانونی می‌تواند ادعا بکند که عملی که انجام داده از روی قصد و نیت نبوده و بنابراین مسئولیت خودش را در آن مورد به اصطلاح انکار بکند در صورتی که در روانکاوی به این‌گونه نیست و عمل … فقط عملی که قصد و نیت دارد، عمل محسوب نمی شود و در واقع … آنها Act های واقعی هستند. آنجا یک اشتیاق ناخودآگاه برآورده می‌شود. بهترین مثالی را که لکان می‌زند از خود فروید [مثال] می‌زند، که فروید در یکی از همین کنگره ها ریاست جلسه را به عهده داشته، خودش Chairman بوده، ریاست کنگره را به عهده داشته، گفته که من به این ترتیب ختم کنگره را اعلام می‌کنم و این چیزی بود که از ناخودآگاه … یعنی مسئولیت فروید در مقابل این عمل … این لغزش زبانی، این لغزش رفتاری به جا هست. چون‌که استناد لکان هم این است که فروید ته دلش با خودش می‌گفته با این آدم هایی که اینجا جمع شدند، بهتر است این کنگره تعطیل بشود. همیشه لکان به این نکته اشاره می‌کند که فروید نسبت به پیروانش یک چیزی می‌دانسته که آنها را در حدی نمی‌دانسته که… بالاخره یک جوری تحملشان می‌کرده ولی به عنوان اینکه بخواهد قبولشان داشته باشد که اینها واقعاً لیاقت شاگردی فروید را دارند … حالا در هر صورت می‌بینیم که در این عملی که بدون قصد و نیت انجام گرفته اشتیاق فروید ظاهر شده. اشتیاق اینکه کنگره را با این آدمها تعطیل کند، تمامش کند که ادامه پیدا نکند و بنابراین حالا رسیدیم به  َActe manque .
با این حال این اعمال تنها ازنقطه نظر نیت خودآگاه ناموفق‌اند. چرا که آنها در بیان اشتیاق ناخودآگاه موفق هستند (فروید ۱۹۰۱ ). در قانون سوژه نمی‌تواند مجرم شناخته شود ( برای مثال ) مگر اینکه ثابت شود عملش از روی قصد بوده. در حالی که در درمان روانکاوی سوژه با وظیفه اخلاقی در نظر گرفتن مسئولیت حتی برای اشتیاق‌های ناخودآگاهش که در اعمالش ظاهر می‌گردد روبرو می‌شود.
در واقع روانکاوی یعنی همین، در واقع روانکاوی یعنی آدم‌ها را به آن نقطه ای بیاوریم که متوجه بشوند ببینند تا چه حد در به وجودآمدن وضعیت موجود که در آن دارند زندگی می‌کنند خودشان مقصرند. خودشان دخیل بودند. اینجا حالا توی پرانتز نوشته Beautiful soul. این یک اصطلاحی است که بعداً هم می‌خوانیم که لکان از هگل گرفته «روح زیبا » و هیستریک، یعنی هیستریک یک آدمی است که اینجوری هست، یعنی مُدام دارد از جهان و از هر چه که در آن هست شکایت می‌کند، همه چیز را بد و منفور و کثیف و این چیزها می‌داند
هر کسی به یک جایگاهی رسید، هر جایگاهی یک جایگاهِ قدرت است. در هر صورت می‌شود از این جایگاه سوءاستفاده کرد. و تمام این قانون‌ها که گذاشته می‌شود و Ethic ها برای اینکه وقتی آدم‌ها رسیدند به جایگاه خاصی از … بالاخره نمی‌شود که برای هر آدمی  بیایند یک قاضی بگذارند، یک  Watcher بگذارند، یک نظاره گر بگذارند. این اخلاقیات برای اینست که این «واچرهای نظاره‌گر» در درون آدم‌ها باشد. حالا در مورد یک پزشک این اخلاق پزشکی باید رعایت بشود. او دیگر کاری به اخلاق روانکاوی ندارد. او که روانکاو نیست که بخواهد اخلاق روانکاوی را مراعات کند. متوجه‌اید؟ اخلاق روانکاوی تفاوتش با تمام اخلاقیات دیگر اینست که از یک گفتار دیگر ناشی می‌شود.
و از آنجایی که ما گفتیم همه‌ گفتارها بالاخره در چهارچوب گفتار اربابی هستند، هر عملی که شما انجام می‌دهید، در چهارچوب این گفتار انجام می‌دهید، در خدمت ارباب. درنهایت از نظر روانکاوی … هدف پزشکی حداقل نقطه مقابل هدف روانکاوی است. بنابراین جایگاه یک پزشک با جایگاه یک روانکاو فرق دارد. اما حالا حداقل در آن جایگاه که هست اخلاق پزشکی را رعایت کند.
در پاسخ به سؤال:
بله و تنها گفتاری هم هست که در این جایگاه قرار دارد. چون که گفتار اربابی، گفتار کاپیتالیسم موفق شده تمام گفتارهای دیگر را از بین ببرد یا به خدمت خودش دربیاورد.
راجع به پایان روانکاوی صحبت کردیم، این که وقتی شخص شده ایده‌آل خودش، وقتی که به ابژه aاش دست پیدا کرد، دستیابی به تفاوت مطلق میسر شد؛ یعنی بدون اینکه فریب بخورد، بدون اینکه گول بخورد، بدون اینکه حسرت بخورد، درد بکشد، در وسط این گفتار زندگی می‌کند. در هر صورت این گفتار کاپیتالیسم تمام ارکان اجتماع را توی دستش گذاشته و می‌چرخاند، و بالاخره کسی که در یک اجتماعی زندگی می‌کند چاره‌ای ندارد که اسیر این روابط باشد. اسیر این روابط هست. منتها می‌تواند به‌گونه‌ای باشد که آدم بهش اِشعار نداشته باشد، می‌تواند به گونه‌ای باشد که بهش اِشعار داشته باشد. می‌تواند آدم این اسارت را تشدید بکند. می‌تواند تا جایی که ممکن است از این اسارت دربیاید. وقتی که شما اسیر گفتار اربابی باشید، هرچه بیشتر دست و بال خودتان را ببندید، هر چه بیشتر توش نفوذ کنید … [ولی وقتی] دیگر از گفتار اربابی خارج شده باشید به عنوان یک زایده‌ای که حالا اینجا وجود دارد و شما باید به‌گونه‌ای باهاش کنار بیایید و تحملش بکنید، این‌ گونه می شود. حالا pass را که دیدید …اصلاً در واقع همان «مستعفی کردن سوبژکتیویته» یعنی همین. یعنی که استعفای این گفتار دیگر. برکنار شدن این گفتار.
نتیجه اینکه وقتی به تمامی و خودآگاه در نظر گرفته می‌شود، خودکشی تنها عمل موفق است. ( لکان، ۱۹۷۳). چرا که به تمامی نیتی را بروز می‌دهد که هم خودآگاه و هم ناخودآگاه یا تظاهر خودآگاه و سائق مرگ و ناخودآگاه است. از طرف دیگر خودکشی ناگهانی و تکانه‌ای یک عمل حقیقی نیست بلکه به احتمال passage to the act است.
پس اگر خاطرتان باشد ما قبلاً یک چند جلسه‌ای هم راجع به خودکشی صحبت کردیم در اوایل کار، همان‌طور که می‌بینید وقتی که آدم از Ethic شروع کند، بعداً به Act می‌رسد و بعداً هم نهایتاً به خودکشی، و آنجا هم برایتان صحبت کردم بیشتر هم حرف‌های توماس ساس را نقل کردم که یک آنالیست IPA است…گفتم که فرویدی های واقعی در نهایت به نتایج مشابهی می‌رسند. اگر چه ممکن است این نتایج اصلاً بر هم منطبق نباشند، یعنی یکی نباشند ولی مشابه هستند. عنوان مقاله ساس Ethic خودکشی بود: اخلاق خودکشی و اینکه اعتراضش به این بود که خب دنیای درمانی و روانپزشک‌ها چه جوری با خودکشی برخورد می‌کنند و احساس می‌کنند که باید شخص را بگیرند به زور ببرند و بستریش کنند توی بیمارستان. نمی‌دانم انواع و اقسام داروها را ببندند بهش. نمی‌دانم شوک بدهند. چی کنند … این حرف‌ها. در صورتی که آنجا یک دفاعیه‌ای از عمل خودکشی بود. ساس اصلاً نه لکان را … حالا اگر هم خوانده باشد، لکانی حداقل نیست. منتها می‌گویم وقتی یکی، یک فرویدی واقعی بود به یک نتایج مشابهی می‌رسد. و اینکه خودکشی می‌تواند یک Act باشد، می‌تواند از روی یک قصد و نیتی باشد و بعد اینجا الان می‌بینید قصد و نیتی که شخص مسئولیتش را به عهده گرفته، و وقتی که به این صورت هست هیچ کس حق اینکه در این کار مداخله بکند یا حرفی در موردش بزند را ندارد. ولی گاهی اوقات خودکشی یک Passage to the act است، آن فرق می‌کند. آن وقتی است که شخص به‌صورت عمل ناگهانی اقدام به خودکشی می‌کند. خب این یک چیز دیگر‌ است. اما وقتی یکی تصمیمش را گرفته و برایش این یک عملی ست که به تمام معنا مسئولیت اش را به عهده گرفته، هیچ کس حق دخالت در این کار را ندارد. و همین جا بود که من خودم، برای شما برای اینکه برای شما مشخص بشود که کدام یکی از اینها Act  هست و کدامش act نیست…گاهی وقت ها شخص … وقتی که شخص راجع به این عملش دارد با شما صحبت می‌کند یعنی اینکه دنبال یک کمک می‌گردد، دنبال امداد می‌گردد، تمایل به خودکشی دارد ولیکن آمده دارد از شما کمک می‌گیرد. برای خودش این یک Act نیست و او احساس می‌کند اگر هم انجام بشود یک چیزی هست که … یک Passage to the act  است. در آن صورت شما موظف هستید که بهش کمک کنید و موظف هستید که خوب هر چه در چنته دارید بروز بدهید و آنچه هم که در چنته دارید جز بستری کردنش و مثلاً … نیست دیگر، غیر از این که نیست… یک بار دیگر مسئله‌‌ اخلاق مطرح می شود که کجا شما حق دارید، کجا عمل یک پزشک اخلاقی هست حتی در این زمینه، کجا عمل یک پزشک اخلاقی نیست. حالا مثلاً‌ یک چیزی که در آمریکا اتفاق می‌افتد… هر جور خودکشی را اینها فکر می‌کنند که … اصلاً صحبت ساس هم، در انتقاد از این عملکرد در جامعه‌ آمریکا بود دیگر؛ هرجور خودکشی را فکر می‌کنند که بدنه پزشکی و بدنه قانونی و اجرایی و نمی‌دانم بدنه‌ پلیس اجازه دخالت درش دارد و بایستی دخالت کنند و جلوگیری بکنند و این چیزی بود که ساس می‌گفت که این ندیده گرفتن حقوق فردی افراد هست که شما به این نتیجه‌گیری شان و این عمل شان احترام نگذارید. پس بنابراین گفتم که خودکشی تنها عمل واقعی ست. چون که اینجا از نظر لکان، تنها Act واقعی خودکشی ست. چون در اینجا یک اشتیاق ناخودآگاه، اشتیاق ناخودآگاه غریزه‌ مرگ، سائق مرگ کاملاً از لحاظ خودآگاه پذیرفته شده و آنچه که در سطح ناخودآگاه می گذرد با آنچه که در سطح خودآگاه می‌گذرد کاملاً منطبق شدند. پس این یک act  است… تنها Act واقعی خودکشی است و ضمناً موضوع دیگر اینکه وقتی شما بیمارتان را معرفی می‌کردید. خانم دکتر بیانی صحبت کرد گفت که آیا تمایلات خودکشی دارد، گفتم که نه یک وسواسی هیچ وقت اقدام به خودکشی نمی‌کند. چون که یک وسواسی اصلاً Act ندارد. نه act دارد یک وسواسی و نه Passage to the act  و به این دلیل هم هست که یک وسواسی، نوُروز اُبسسیونل معمولاً هیچ وقت اقدام به خودکشی نمی‌کند.
در پاسخ به سؤال:
اصلاً من همین مثال را زدم دیگر. فکر می‌کنم نوارش را پیاده کردیم. مال خودکشی بود. من هم فکر می‌کنم تصحیحش کردم، دادم. ببینید اصولاً حالا، خودکشی در آنچه که ساس مطرح می کند در فرهنگ آمریکایی یا نمی‌دانم در روانپزشکی آمریکایی. … خب فقط یک کسی بردارد خودش را بکشد… در صورتی که در فرهنگ ژاپنی خودکشی انواع و اقسام دارد و اینها یک طبقه بندی های خیلی مشخص دارد. حتی اسامی متفاوتی دارند؛ یک سری اعمال قهرمانانه هست، یک سری اعمال معترضانه هست. یک سری چیزها هست که … بعد یک سری خودکشی هایی هم داریم که اینها در قالب مرگ‌های تصادفی بروز می‌کند. می‌دانید یعنی که آدم تصمیم به خودکشی دارد ولی خودکشی اش act نیست، چی کار می‌کند؛ می‌رود در یک مسابقه رانندگی شرکت می‌کند، تصادف میکند می‌میرد یا می‌رود با کایت می‌پرد. بنابراین یک سری خودکشی‌هایی هم « deguise Suicide» است، ‌خودکشی‌هایی در لباس مبدل داریم. اینها را باید اول از همدیگر تفکیک کرد و کل مطلب هم که ساس بهش اشاره می‌کرد… حالا در قالب واژه‌های خودش و در تفکر خودش… اینکه بالاخره این چیزها را باید از همدیگر تفکیک کرد. بنابراین مثلاً همان خودکشی صادق هدایت – اگر واقعاً یک خودکشی بوده باشد. همین مثال را من زدم ببینید وقتی یک آدمی می‌رود لای درز پنجره را پنبه می‌گذارد بعد می‌رود گاز را باز می‌کند یعنی که از کسی کمک نمی‌خواهد. یعنی نمی‌خواهد حتی کسی وسط کار مزاحمش بشود. متوجه‌اید؟ (البته تاکید می کنم اگر یک خودکشی بوده باشد) فرق دارد با آن کسی که می آید پیش شما … مثلاً باز خود ساس می گوید که آمارها نشان می‌دهد که بسیاری از کسانی که خودکشی می‌کنند در همان روز خودکشی‌شان به یک یا چند تا پزشک، روان‌پزشک یا روان‌شناس، پزشک عمومی، پزشک خانواده مراجعه می‌کنند. یعنی این‌ها همه کمک می‌خواهند. این فرق می‌کند و این خب یکدفعه… یک عمل ناگهانی است. خب به این آدم باید کمک بشود ولی آن که تا حالادو سه بار خودکشی کرده و بار آخر می‌رود نمی‌دانم لای پنجره را پنبه می گذارد که بوی گاز نرود بیرون، خب او دیگر تصمیمش را گرفته و هیچ کس حق ندارد توی کارش دخالت بکند. البته یک قاتل احتمالی هم دلش نمی خواهد بوی گاز بیرون برود و نمی خواهد کسی وسط کار مزاحمش شود!
در پاسخ به سؤال:
نه ناخودگاه برایش کلمه‌ پذیرفته به‌کار نمی‌بریم. چون هر چی که در ناخودآگاه هست، برای خود ناخودآگاه پذیرفته شده است. هر چی که در ناخودآگاه وجود دارد یعنی می‌گوییم که در ناخودآگاه «Contradiction » نیست. تضاد و تعارض و همه اینها که با همدیگر در واقع، در خودآگاه در تضاد هستند، در ناخودآگاه دارند در کنار همدیگر به صلح و صفا زندگی می‌کنند. Act آن چیزی است که یک عمل ناخودآگاه، یک اشتیاق ناخودآگاه، یک خواست ناخودآگاه، یک میل ناخودآگاه، هر چی که می‌خواهید اسمش را بگذارید، از طرف خودآگاه پذیرفته شده و مسئولیتش را هم پذیرفته. چون در هر صورت همان‌طوری که فروید بارها و بارها نشان داده، بالاخره اشتیاق ناخودآگاه، خواسته‌ ناخودآگاه ظهور خواهد کرد. اما به صورت یک چیز «Distorted»، یک چیزی که خوب تغییر شکل داده، تغییر فرم داده یا مبدل است. خواسته‌ ناخودآگاه آمده بیرون، وقتی که این خواسته از طرف خودآگاه پذیرفته شد و مسئولیتش را به عهده گرفت آن وقت این می شود Act.
در پاسخ به سؤال:
نه این می شود Act. خب  Act واقعی… حالا دیگر به اصطلاح واقعی، غیرواقعی ندارد. Act غیر واقعی که نداریم. اینجا اگر که لکان می‌گوید عمل واقعی خودکشی است. چون که آن اشتیاقی که به رسمیت شناخته شده اشتیاقی بوده که از سائق مرگ ناشی می شده. یعنی یک همچین اشتیاقی به رسمیت شناخته شده برای همین اینجا کلمه واقعی به کار می‌برد و اگر Act که واقعی است… حالا باز هم وقتی که به این ماوراء اصل لذت رسیدیم متوجه می‌شوید که بالاخره این سائق مرگ و این که پذیرش از طرف Ego چی هست. چون که در واقع این مسئله اساسی این است که Ego هر چیزی را که از ناخودآگاه بپذیرد از بین رفتن خودش را دیگر نمی‌پذیرد. یعنی Ego برایش آخرین چیزی که اصلاً قابل پذیرش نیست این است‌که خودش از بین برود. دیگر حالا هر کاری، هر بلایی ناخودآگاه سرش بیاورد باز ممکن است تا یک جایی بپذیرد. ممکن است آدم بیاید بگوید من ختم کنگره را اعلام می‌کنم… ولی وقتی که مرگ خودش را آدم پذیرفت، پذیرفت که از بین برود و اینجوری به ناخودآگاه احترام گذاشت به آن خواسته‌ ناخودآگاه، برای همین هم آن وقت می‌گوید act واقعی.
در پاسخ به سؤال:
برای اینکه فرد مسئولیت خودش را در قبال آن خواسته نه تنها به عهده نمی‌گیرد، بلکه act را انجام می‌دهد برای اینکه سرپوش بگذارد. Passage to the act  وActing out  اینها را بدون خودآگاهی انجام می‌دهد. ضمناً برای به اصطلاح سرپوش گذاشتن بر … یعنی درست مثل acte manque یا Bungle act  یا parapraxes حداقل همین طوری سر می‌ زده، در واقع خودآگاه شگفت زده می‌شده. می‌ماند که خوب مثلاً این چه حرفی بود من زدم. این چه کاری بود من کردم ولی acting out را شخص انجام می‌دهد برای اینکه به گونه ای جلوی اشتیاق ناخودآگاه را، آن میل واقعی را هم سد بکند. این acting out و passage to the act را هم می‌خوانیم تا متوجه بشوید.
در پاسخ به سؤال:
بله دیگه، نه act این نیست، ولی Acte manque است. Acte manque  یک کلمه‌ خیلی قشنگ و حالا … فارسیش act از دست رفته است.
در پاسخ به سؤال:
و نه اشتیاق مرگ. اشتیاق ناخودآگاه، میل باطنی افراد بالاخره بروز می‌کند. مثالش هم همین که آدم‌ها را بیاوریم توی روانکاوی بهشان نشان بدهیم. آقا ببینید وضعیتی که برای خودت به‌وجود آوردی. وضعیتی که تو داری تویش زندگی می‌کنی خودت به وجود آوردی. متوجه‌اید؟ حالا اینها هم اشتیاق ناخودآگاه است. وقتی که گفتیم آن بالاترین act و یا واقعی ترین act، آن است که ego آنقدر به این اشتیاق ناخودآگاه احترام می‌گذارد، اینقدر این را پذیرفته که از بین رفتن خودش را هم پذیرفته. آن دیگر نهایتش است. آن نهایت کار است… اینجا لکان نمی‌گوید: act واقعی، می‌گوید که … چی می‌گوید؟ … کلمه  … The only completely successful act
Act

موفق، اصلاً واقعی دیگر… خب به این ترتیب سائق مرگ با گستره‌ اخلاقی تفکر لکان پیوند نزدیکی دارد. بله این‌که سائق مرگ در تفکر لکان درباره اخلاق جایگاه ویژه ای دارد.

منبع:
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)