00491755234725

فانتاسم، کاستراسیون (اختگی). برخی اظهارات در مورد درس بیست

فانتاسم، کاستراسیون (اختگی). برخی اظهارات در مورد درس بیست
خلاصه

او اصطلاح «زن / مادر فالیک» را در درس ۲۰ که من از آن شروع به خوانش سمینار VI کردم، به کار نمی‌برد، بدین جهت [اظهار نظر من] یک «هیپوتز» است. او پیش‌تر هم جلوتر از آن در درس‌های متعدد منحصراً به این موضوع پرداخته بود.به همین جهت اهمیت دارد که در [آنچه که] لکان تا به این درس در مورد فانتاسم بنیادی بنا کرده ما متن او را از سال پیش نیز لحاظ کنیم: «دلالت فالوس». حالا من می‌توانم پیش بروم تا قدم‌های منطقی را که لکان بر می‌دارد هنگامی که در نمودار اشتیاق هر دو را قرار می‌دهد مشخص کنم: فانتاسمی که «بنیادی» نامیده می‌شود، و در جایی دیگر و در تقابل با آن، کاستراسیون (اختگی). تنها هنگامی که کاستراسیون رد نمی‌شود، یعنی هنگامی که بهایی که برای آن پرداخته شود مورد قبول قرار می‌گیرد است که آنچه نمی‌تواند گفته شود به عنوان غیر ممکن برای گفتن پدیدار می‌شود.

11 1 99

نویسنده: بوگدان وولف [۱]
ترجمه: فرزام پروا
مقابله: مرجان پشت مشهدی
ویرایش: حامد خطیب

منتشر شده به تاریخ ۳ می ۲۰۱۴ توسط NLS (اکول لکانی بین‌المللی)

من با پیشنهاد هیپوتزی، که آن‌قدرها هم جسورانه نیست، شروع می‌کنم که بر اساس آن آنچه لکان «فانتاسم بنیادی» می‌نامد و در درس ۲۰ شکل می‌گیرد، شکل زن فالیک است.

او اصطلاح «زن / مادر فالیک» را در درس ۲۰ که من از آن شروع به خوانش سمینار VI کردم، به کار نمی‌برد، بدین جهت [اظهار نظر من] یک «هیپوتز» است. او پیش‌تر هم جلوتر از آن در درس‌های متعدد منحصراً به این موضوع پرداخته بود.به همین جهت اهمیت دارد که در [آنچه که] لکان تا به این درس در مورد فانتاسم بنیادی بنا کرده ما متن او را از سال پیش نیز لحاظ کنیم: «دلالت فالوس». حالا من می‌توانم پیش بروم تا قدم‌های منطقی را که لکان بر می‌دارد هنگامی که در نمودار اشتیاق هر دو را قرار می‌دهد مشخص کنم: فانتاسمی که «بنیادی» نامیده می‌شود، و در جایی دیگر و در تقابل با آن، کاستراسیون (اختگی). تنها هنگامی که کاستراسیون رد نمی‌شود، یعنی هنگامی که بهایی که برای آن پرداخته شود مورد قبول قرار می‌گیرد است که آنچه نمی‌تواند گفته شود به عنوان غیر ممکن برای گفتن پدیدار می‌شود.

در آغاز بخش III است که لکان به رایگان، تقریباً بر ما، فرمول فانتاسم را آشکار می‌کند، a◊$. جایگاه ابژه a قرار نیست دانش شناخت را، آن طور که از ارسطو تا روابط ابژه‌ای کلاینی گسترش پیدا کرده، راضی کند. این خلاصه‌ای است از بخش‌های ۱ و ۲. ابژه a نخست به عنوان نتیجه شکست سوژه در یقین خود به عنوان یک سوژه پدیدار می‌شود. (صفحه ۴۳۴) این یقینی که در آن سوژه به عنوان یک سوژه شکست می‌خورد چیست؟ این قطعیتی است در مورد مالکیت این ابژه.

قدم دوم من تعیین جایگاه این شکست است. سوژه در تخصیص دادن آن شکست می‌خورد چرا که آن را از بزرگ دیگری دریافت نمی‌کند تا قطعیت مردّدش را جبران کند. بزرگ دیگری جایگاه دال فالیک است اما بزرگ دیگری نمی‌گوید کجا بروی. سوژه نمی‌تواند هم فالوس باشد و هم آن را داشته باشد. به عنوان یک مرد او می‌تواند آن را داشته باشد بدون این که خود، فالوس باشد. به عنوان یک زن چیزی نمی‌تواند بیشتر از این برای او اهمیت داشته باشد که آن (فالوس) را ندارد. همانطور که لکان در سمینار XVIII می‌گوید، این فقدان امری کاملاً مردانه است.

قدم سوم شامل به حساب آوردن کاستراسیون است. فقدان تخصیص دادنی [که] سوژه مصرّ است، آن طور که لکان می‌گوید، آن را جای دیگری جستجو کند. این، دیمانسیون بزرگ دیگریِ بزرگ دیگری را ـ که نیست اما قمار واقعی سوژه است ـ پیش می‌کشد. این سوژه واژه‌هایی را می‌جوید که در آن آنچه را که ندارد به خرج خود ـ یعنی با پرداخت بهای آن ـ به خود تخصیص دهد. این همان‌جایی است که کاستراسیون ظاهر می‌شود. او برای این که جایگاه خود را بر روی نقشه ناخودآگاه پیدا کند برای کاستراسیون‌اش بها می‌پردازد. بدون جایگاه‌اش در گفتار ناخودآگاه، سوژه در آن گم می‌شود گرچه لکان می‌گوید «ناپدید می‌شود». لکان نمی‌گوید با کاستراسیون بها می‌پردازد، بلکه [می‌گوید] برای کاستراسیون بها می‌پردازد، زیرا که کاستراسیون از قبل آن‌جاست و رابطه با بزرگ دیگری زبان را ساختار بندی می‌کند. اما برای به واقعیت در آوردن آن، سوژه برای کاستراسیون از طریق فقدانی که به عنوان فقدان مشخص شده، یعنی فقدان شخصی‌اش، فقدان تصویرش از معشوق و به عنوان یک معشوق، بها می‌پردازد. برای مرد دسترسی به اشتیاق و عشق تنها می‌تواند از طریق کاستراسیون صورت پذیرد.

چهارم اینکه ما می‌توانیم کاستراسیون را در این نقطه تعریف کنیم با این عنوان که سوژه قماری واقعی در ارتباطات تصویری‌اش دارد، که از طریق جانشینی، کارکرد سمبولیک دال را آشکار می‌کنند. با گذاشتن، و چرا نگوییم گره زدنِ؟، سه بُعد S [سمبولیک]، I [تصویری] و R [واقع] در یک گره، لکان فالوس سمبولیک را، در «عمیق‌ترین معنای» خود، از طریق کاستراسیون معرفی می‌کند، به عنوان عامل دلالت‌ها و عمکلردهای گره زدن. در ارجاع‌اش به هموسکسوالیته مردانه (F. Boehm)، لکان تمرکز فروید بر نارسی‌سیسم در ارتباط با ابژه‌های فالیک را به ارتباط با بزرگ دیگری که مالک فالوس است تغییر مکان می‌دهد. فالوس، که لکان قبلاً در «دلالت» از آن سخن رانده بود، می‌تواند درون واژن به عنوان با ارزش‌ترینِ ابژه‌ها یافت شود.

بنابراین (Ergo)، قدم نهایی من، فالوس مورد بحث، تصویری است و می‌تواند به عنوان ابژه کاستراسیون با علامت φ- مشخص شود. در کیس روبرت، بیمار الی شارپ، که لکان در این سمینار شش درس به او اختصاص می‌دهد، فالوس همه توان و همه جا حاضر است. در کاستراسیون، ابژه فالوس است. اما اگر فالوس تصویری در کاستراسیون ابژه است، بدان دلیل است که ابژه a تنها به عنوان اثری از کاستراسیون ظاهر می‌شود. مهم است که به این تفاوت توجه کنیم. به عنوان اثر و نتیجه، ابژه a متعاقباً به عنوان تکیه گاه سوژه در فانتزی‌اش برای به دست آوردن ژوئی‌سانس عمل می‌کند. ابژه a می‌تواند آنچه را برای سوژه انجام دهد که بزرگ دیگری ناتوان از تخصیص آن بوده است.

این من را به از هم گسیختگی بین دو بُعدی از آنچه نمی‌تواند گفته شود می‌کشاند، که به سوژه نوروتیک جهت می‌دهد. اولین بعد شامل فانتاسم است آن طور که ابژه a را به عنوان ژوئی‌سانس در بر می‌گیرد. بنابراین آنچه در بزرگ دیگری نمی‌تواند گفته شود به بُعد فانتاسم پرتاب می‌شود. این از هم گسیختگی مشخص کننده تعریف دوباره بزرگ دیگری از یک زن فالیک به بزرگ دیگری فاقد یا ناقص است، بزرگ دیگری‌ای که اشتیاق می‌ورزد یا بزرگ دیگری سخنگو که همان چیز است. از همین‌جاست تفاوت بین باور داشتن بزرگ دیگری و ایمان داشتن به بزرگ دیگری، که به سمپتوم مربوط می‌شود. به عنوان دومین بُعدِ آنچه نمی‌تواند گفته شود، آن در واقع از کاستراسیونی بر می‌خیزد که ردّ و تکذیب نمی‌شود و به دالِ نقصان در بزرگ دیگری (S (Ⱥ منتهی می‌شود. در این نقطه پیشنهاد می‌کنم که به نمودار اشتیاق به عنوان یک بازی مار و پله رو کنیم. وقتی در یک مربع خاص قدم می‌گذارید چندین خانه جلوتر می‌روید. اگر در خانه دیگری پا بگذارید، مثلاً جایی که کاستراسیون رد می‌شود، شما لیز می‌خورید و به فانتاسم برمی‌گردید. فانتاسم می‌تواند بدین روش به عنوان جایگاه یا جایگاه‌هایی بنا شود که از آن عبور می‌شود. همانطور که ژک آلن میلر در درس‌هایش در مورد سمپتوم و فانتاسم بر آن تأکید می‌کند، فرد از این که در مورد سمپتوم در آنالیز سخن بگوید لذت می‌برد، اما نه آن‌قدر که وقتی در مورد فانتاسم می‌گوید. اگر قرار است فانتاسم بر اساس خطوط ژوئی‌سانس سمپتوم ساخته شود، عبور کردن بازی نیست، به خاطر خطر و قماری که برای سوژه دارد. این‌جا لکان از یک قدم، gradus، صحبت می‌کند، [قدمی] فراتر از بازی لذت بردن از سمپتوم. این قدم تغییر جایگاه ابژه a از [چیزی که] ژوئی‌سانس را در فانتاسم به وجود می‌آورد، به جایگاهی از آنِ آنالیست است، به عنوان [ابژه] زاینده اشتیاق.

[۱] Bogdan Wolf
منبع:
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)