00491755234725

روش روانکاوی فروید

روش روانکاوی فروید
خلاصه

ترجمه کنونی با عنوان جدید «روش روانکاوی فروید» چاپ کاملاً تغییر یافته‌ای از آنی است که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد. به کتاب لوون فلد درباره پدیده‌های وسواسی، که مقاله حاضر در آن سهم اساسی داشت، توسط فروید در کیس هیستری «موش مرد» (۱۹۰۹d، در پانوشتی در مقدمه قسمت ۲) به عنوان یک «textbook استاندارد» در مورد نوروز وسواسی اشاره شده است. لوون فلد توضیح می‌دهد که فروید را واداشت چنین مشارکتی داشته باشد زیرا تکنیک او از زمانی که آن را در مطالعاتی بر هیستری (۱۸۹۵d) توصیف کرد، تا حد زیادی تغییر یافته بود. مقدمه لوون فلد به تاریخ نوامبر ۱۹۰۳ بر می‌گردد؛ بنابراین حدس می‌زنیم که مقاله فروید پیش از این تاریخ در همان سال نوشته شده بود.

20 8 98

روش روانکاوی فروید
(۱۹۰۳)

این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۶/۶/۳- ۸۶/۶/۱۰- ۸۶/۶/۱۷- ۸۶/۶/۲۴ و ۸۶/۶/۳۱ کلاس های عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است.
(آ) چاپ های آلمانی:
(۱۹۰۳ تاریخ احتمالی چاپ)
۱۹۰۴ لوون فلد ـ صص ۵۵۱-۵۴۵ وی یس بادن: برگمن
۱۹۰۶ S.K.S.N جلد ۱، صص ۲۲۴-۲۱۸. (۱۹۱۱ چاپ دوم صص ۱۹-۲۱۳؛ ۱۹۲۰ چاپ سوم؛ ۱۹۲۲ چاپ چهارم)
۱۹۲۴ Teknik und Metapsychol. صص ۱۰-۳
۱۹۲۵ G.S. جلد ۶، صص ۱۰-۳
۱۹۴۲ G.W.  جلد ۵، صص ۱۰-۳
ب) ترجمه انگلیسی
«روش روانکاوی فروید»
۱۹۲۴ C.P.  جلد ۱، صص ۲۷۱-۲۶۴. (ترجمه جی. برنیز)
ترجمه کنونی با عنوان جدید «روش روانکاوی فروید» چاپ کاملاً تغییر یافته‌ای از آنی است که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد.
به کتاب لوون فلد درباره پدیده‌های وسواسی، که مقاله حاضر در آن سهم اساسی داشت، توسط فروید در کیس هیستری «موش مرد» (۱۹۰۹d، در پانوشتی در مقدمه قسمت ۲) به عنوان یک «textbook استاندارد» در مورد نوروز وسواسی اشاره شده است. لوون فلد توضیح می‌دهد که فروید را واداشت چنین مشارکتی داشته باشد زیرا تکنیک او از زمانی که آن را در مطالعاتی بر هیستری (۱۸۹۵d) توصیف کرد، تا حد زیادی تغییر یافته بود. مقدمه لوون فلد به تاریخ نوامبر ۱۹۰۳ بر می‌گردد؛ بنابراین حدس می‌زنیم که مقاله فروید پیش از این تاریخ در همان سال نوشته شده بود.
 
روش روانکاوی فروید
روند رواندرمانگرانه خاصی که فروید به کار می‌گیرد و به عنوان «روانکاوی» توصیف می‌کند، سربرآورده از آن چیزی است که به عنوان روش «تخلیه هیجانی» (کاتارتیک) شناخته شده بود و توسط وی در مشارکت با جوزف بروئر در کتاب‌شان «مطالعاتی بر هیستری» (۱۸۹۵) مورد بحث قرار گرفت. این درمان تخلیه‌ای (تسکین بخش) کشف بروئر بود و اولین بار ۱۰ سال پیش از این توسط وی در درمان موفق یک بیمار زن هیستریک مورد استفاده قرار گرفت؛ در جریان آن وی بینشی نسبت به آسیب زایی (پاتوژنز) سمپتوم‌های بیمار به دست آورد. در نتیجه‌ی یک پیشنهاد شخصی از سوی بروئر، فروید این روش را از نو زنده کرد و آن را روی تعداد قابل ملاحظه‌ای از بیماران آزمایش نمود.
پیش فرض روش تخلیه‌ای درمان این بود که بیمار بتواند هیپنوتیزم شود و اساس آن تعریض (عریض کردن) خودآگاهی بود که تحت هیپنوتیزم رخ می‌داد. هدف آن، حذف سمپتوم‌های پاتولوژیک بود و این هدف با ترغیب بیمار به بازگشت به حالت روانی‌ای که سمپتوم برای اولین بار در آن ظاهر شد، به دست می‌آمد. وقتی این کار انجام می‌شد، در ذهن بیمار هیپنوتیزم شده یک سری خاطرات، افکار و تکانه‌هایی ظهور می‌کردند که قبلاً از خودآگاهی او حذف شده بودند و به محض این که بیمار آنها را با پزشک در میان می‌گذاشت، همزمان با تظاهرات شدید هیجانی، سمپتوم از بین می‌رفت و از بازگشت آن جلوگیری می‌شد. این تجربه، که می‌شد به کرات انجام داد، توسط نویسندگان در مقاله مشترک‌شان به کار گرفته شد تا نشان دهند که سمپتوم جای فرایندهای عقب نگه داشته شده‌ای را می‌گیرد که به خودآگاهی نرسیده‌اند، یعنی سمپتوم نشان دهنده تغییر شکل («تبدیل») این فرایندهاست. آنها (فروید و بروئر) اثربخشی درمانی مداوای خود را این‌گونه توضیح می‌دادند که در نتیجه تخلیه هیجاناتی است که قبلاً به اصطلاح عاطفه «مختنق» نام داشت، که این هیجانات به اعمال روانی عقب نگه داشته شده متصل شده بود (“abreaction”). اما در عمل، این طرح شماتیک ساده از عملیات درمانی تقریباً همواره به وسیله این وضعیت پیچیده می‌شد که فقط یک تأثر («تروماتیک») منفرد نبود که در خلق سمپتوم شرکت می‌کرد بلکه بیشتر یک سری از تأثرات بودند ـ که به آسانی هم قابل بررسی نبودند.
ویژگی اصلی روش تخلیه‌ای بر خلاف تمام روش‌های دیگر به کار رفته در رواندرمانی این بود که در واقع کارامدی درمانی آن در تلقین منع کننده از سوی پزشک قرار نداشت. بیشتر انتظار این بود که به محض این که ما بتوانیم موفق شویم که فرایندهای روانی را از کانال قبلی‌شان که در نتیجه آن یک مفری در تشکیل سمپتوم پیدا می‌کردند منحرف کنیم، سمپتوم‌ها به طور خودکار از بین خواهند رفت و این انتظار بر اساس برخی از هیپوتزهایی که به مکانیزم‌های روانی مربوط هستند، قرار دارند.
تغییراتی را که فروید در روش درمانی تخلیه‌ای بروئر داد در ابتدا تغییراتی در تکنیک بود. با این حال این تغییرات منجر به یافته‌های جدید شدند که در نهایت یک مفهوم متفاوتی را از روند درمانی ضروری ساختند، اگرچه که این مفهوم متفاوت، ضرورتاً ناقض مفهوم قبلی نبود.
روش تخلیه‌ای قبلاً از تلقین صرفنظر کرده بود؛ فروید یک گام فراتر رفت و هیپنوتیزم را نیز رها کرد. در حال حاضر او بیمارانش را آن‌گونه که در پی می‌آید درمان می‌کند. بدون اعمال هیچ‌گونه نفوذی، او بیماران را دعوت می‌کند که در وضعیت راحتی روی یک کاناپه دراز بکشند، در حالی که خودش روی صندلی پشت آنها و خارج از حوزه دیدشان می‌نشیند. او حتی از آنها نمی‌خواهد که چشمان‌شان را ببندند [۱] و از لمس آنها به هر طریقی و هر روند دیگری که می‌تواند یادآور هیپنوتیزم باشد، اجتناب می‌کند. جلسه بر این اساس مانند مکالمه‌ای بین دو نفر که به یک اندازه بیدارند، جریان پیدا می‌کند اما یکی از آنها از هر جور فعالیت عضلانی و هرگونه تأثیر حسی پرت کننده حواس که می‌تواند توجه‌اش را از فعالیت‌های روانی خود منحرف کند برکنار شده است.
همانطور که همه می‌دانیم از آن‌جایی که این بستگی به انتخاب بیمار دارد که آیا می‌تواند هیپنوز شود یا خیر ـ صرفنظر از مهارت پزشک ـ و از آن‌جایی که تعداد زیادی از بیماران نوروتیک با هیچ طریق نمی‌توانند هیپنوتیزم شوند، این طور پیش آمد که با ترک هیپنوز به کارگیری درمان برای تعداد نامحدودی از بیماران تضمین شد. از سوی دیگر تعریض خودآگاهی که به پزشک دقیقاً متریال روانی خاطرات و تصاویری را می‌داد که توسط آنها تغییر شکل سمپتوم‌ها و آزادسازی هیجانات انجام می‌گردید، اکنون دیگر وجود نداشت. بدون ایجاد جانشینی برای این عامل از دست رفته هر گونه اثر درمانی غیر قابل تصور بود. فروید چنین جانشینی را ـ و جانشینی کاملاً رضایت بخش را ـ در «تداعی‌های» بیمارانش یافت (یعنی در افکار غیرارادی که در اکثر مواقع به عنوان عناصر مختل کننده به آنها نگریسته می‌شود و به همین دلیل معمولاً کنار گذاشته می‌شوند) که این افکار کراراً پیوستگی یک روایت منسجم را می‌شکند.
برای ایمن کردن این ایده‌ها و تداعی‌ها، او از بیمار می‌خواهد که در آنچه می‌گوید «خود را رها کند» «همانطور که در یک مکالمه‌ای که در آن شما کاملاً بی ارتباط و تصادفی پرت و پلا می‌گویید». پیش از آن که از آنان بخواهد شرح مفصلی از تاریخچه‌شان را به او بدهند، فروید اصرار می‌کند که آنها باید در این شرح، هر چه را که به ذهن‌شان می‌رسد بگویند حتی اگر فکر می‌کنند آن چیز بی اهمیت یا بی ربط یا بی معناست؛ او تأکید خاصی بر حذف نکردن هر گونه فکر یا ایده از داستان‌شان دارد به این بهانه که در میان گذاشتن این افکار آنها را آشفته یا منقلب می‌کند. در جریان جمع آوری این متریال که در سایر موارد ایده‌های نادیده انگاشته هستند، فروید مشاهداتی به انجام رساند که در نهایت عامل تعیین کننده کل نظرات وی شدند. شکاف‌هایی در حافظه بیمار آشکار می‌شود حتی وقتی او داستان‌اش را روایت می‌کند: رخدادهای واقعی فراموش شده‌اند، نظم تقویمی به هم ریخته، یا ارتباطات علّی شکسته است، با نتایجی غیر قابل فهم. هیچ تاریخچه کیس نوروتیکی بدون آمنزی از این یا آن نوع نیست. اگر بیمار وادار شود که این شکاف‌های حافظه‌اش را با به کارگیری فزاینده توجه پر کند، ملاحظه می‌شود که تمام ایده‌هایی که به نظرش می‌رسد با هر فعالیت انتقادی ممکن پس زده می‌شود، سرانجام او عمیقاً احساس ناراحتی می‌کند و در آن هنگام حافظه واقعاً بر می‌گردد. فروید از این تجربه نتیجه می‌گیرد که فراموشی‌ها ثمره فرایندی هستند که او آن را «واپس زنی» می‌نامد و انگیزه ایجاد آنها را فروید در حس ناخوشایندی می‌یابد. طبق نظر او نیروهای روانی را که این واپس زنی را ایجاد کرده‌اند می‌توان در «مقاومتی» که علیه بازیابی خاطرات از دست رفته اعمال می‌شود، ردیابی کرد.
 
فاکتور مقاومت یکی از سنگ بناهای نظریه او شده است. ایده‌هایی که به طور طبیعی به هر نوع بهانه‌ای کنار گذاشته می‌شوند ـ از جمله بهانه‌هایی که در بالا ذکر شد ـ از سوی فروید به عنوان مشتقات پدیده‌های روانی واپس زده (افکار و تکانه‌ها) نگریسته می‌شوند، ایده‌هایی که به سبب مقاومتی که علیه بازآفرینی‌شان به کار می‌رود، اعوجاج یافته‌اند.
هر چقدر مقاومت بیشتر باشد، اعوجاج بیشتر است. ارزش این افکار غیر عمدی برای مقاصد تکنیک درمانی در رابطه آنها با متریال روانی واپس زده نهفته است. اگر کسی روشی در اختیار داشته باشد که امکان این را فراهم سازد که از تداعی‌ها به متریال واپس زده یعنی از تحریفات به متریال تحریف شده برسد، پس از آن، آن‌چه قبلاً در زندگی روانی ناخودآگاه بود، می‌تواند برای خودآگاهی قابل دسترسی شود حتی بدون هیپنوتیزم.
فروید یک هنر تعبیر را بر این اساس پرورش داد که تکلیف به اصطلاح استخراج فلز خالص افکار واپس زده را از معدن ایده‌های غیر عمدی انجام می‌دهد. این کار تعبیر نه فقط در مورد ایده های بیماران کاربرد دارد، بلکه می‌توان آن را در مورد رؤیاهای‌شان نیز  که مستقیم‌ترین راه را به دانش ناخوداگاه باز می کند، در مورد اعمال غیرارادی بیمار همچون اعمال بی هدفش (اعمال سمپتوماتیک) و در مورد سوتی‌هایی که او در زندگی روزمره مرتکب می‌شود،  (لغزش‌های زبانی، اعمال ساقط شده و امثال آن) به کار برد. جزییات این تکنیک تعبیر یا ترجمه هنوز توسط فروید منتشر نشده است. بر اساس شاخص‌هایی که او ارائه داده جزییات این تکنیک شامل تعدادی قواعد است که به طور تجربی در زمینه این موارد به دست آمده‌اند که چگونه متریال ناخودآگاه می‌تواند از تداعی‌ها بازسازی شود، خطوط راهنما در مورد این که چگونه می‌توان دانست وقتی ایده‌های بیمار از جریان باز می‌ایستد چه معنا دارد، و تجربیات مربوط به مهم‌ترین مقاومت‌های تیپیک که در جریان چنین درمان‌هایی سر بر می‌آورند. کتاب حجیمی به نام  تعبیر رؤیاها که در سال ۱۹۰۰ توسط فروید به چاپ رسید، می‌تواند به عنوان پیشگام یک آشنایی با این تکنیک او تلقی گردد.
از این اظهارات درباره تکنیک روش روانکاوی این نتیجه گیری می‌تواند به عمل آید که مبدع آن خود را به زحمت غیر ضروری انداخته و در ترک روش روند هیپنوتیک کمتر پیچیده، مرتکب اشتباه شده است. با این حال در گام اول تکنیک روانکاوی، وقتی فرد آن را یاد گرفت، در عمل بسیار آسان‌تر از هر توصیفی است که از آن می‌شود؛ و دوماً هیچ راه دیگری نیست که به هدف مورد درخواست منجر شود، بنابراین، این جاده سخت هنوز کوتاه‌ترین راه برای سفر است. اعتراض به هیپنوز بر این مبناست که مقاومت را می‌پوشاند و به همین دلیل بینش پزشک را نسبت به بازی‌های نیروهای روانی مسدود می‌کند. هیپنوتیزم مقاومت بیمار را از بین نمی‌برد بلکه فقط از آن کناره می‌گیرد و بنابراین فقط اطلاعات ناقص و موفقیت درمانی گذرا به دست می‌دهد.
تکلیفی که روش روانکاوی در پی انجام آن است می‌تواند به روش‌های متفاوتی فرموله شود که با این حال در جوهره شان معادل هستند. این مطلب برای مثال می‌تواند این گونه بیان شود: وظیفه درمان برداشتن فراموشی‌هاست، وقتی تمام شکاف‌های حافظه پر شده و تمام محصولات اسرارآمیز زندگی روانی روشن شده، ادامه و حتی تجدید وضعیت بیماری‌زا غیر ممکن می‌گردد. یا این فرمول می‌تواند به این روش بیان شود: تمام واپس زنی‌ها باید باطل شوند. از آن پس شرایط روانی همانند آنی است که در آن تمام فراموشی ها برداشته شده‌اند. فرمول بندی دیگر پیش‌تر می‌رود: این تکلیف شامل این است که ناخودآگاه را برای خودآگاهی قابل دسترسی کند که این کار از طریق غلبه بر مقاومت انجام می‌شود. اما باید به خاطر داشت که وضعیت ایده‌آلی از این نوع حتی در یک فرد نرمال نیز وجود ندارد و به علاوه این که به ندرت این امکان وجود دارد که درمان را تا جایی پیش برد که به آن نقطه نزدیک شود. درست همانطور که سلامت و بیماری در جوهره‌شان از یکدیگر متفاوت نیستند بلکه فقط با یک خط کمّی جداسازنده از هم تفکیک شده‌اند که می‌تواند در عمل تعیین شود، به همان ترتیب هدف درمان هرگز نمی‌تواند چیزی جز بهبودی عملی بیمار باشد، حفظ توانایی او برای هدایت یک زندگی فعال و ظرفیت وی برای لذت بردن. در درمانی که ناکامل است یا موفقیت در آن در حد کمال نیست می‌توان به هر جهت بهبودی قابل ملاحظه‌ای در شرایط روانی کلی به دست آورد در حالی که سمپتوم‌ها (اگرچه در درجه اهمیت کمتری برای بیمار قرار دارند) می‌توانند همچنان وجود داشته باشند بدون این که او را به عنوان یک فرد بیمار شاخص سازند.
روش درمانی، جدا از تغییرات بی اهمیت، همان باقی می‌ماند، برای تمام تصاویر بالینی مختلف که می‌تواند در هیستری وجود داشته باشد و کلیه اشکال نوروز وسواس. با این حال این روش نمی‌تواند کاربرد نامحدودی داشته باشد. ماهیت روش روانکاوی دربرگیرنده ملاحظات و ضد ملاحظاتی با توجه به فردی است که تحت درمان است و نیز با توجه به تصویر بالینی. کیس‌های مزمن سایکونوروزها که سمپتوم‌های خیلی مهاجم یا خطرناک ندارند، مطلوب‌ترین موارد برای روانکاوی هستند: بنابراین در گام اول هر گونه‌ای از نوروز وسواسی، تفکر و عملکرد وسواسی، و موارد هیستری که در آن فوبیاها و بی انگیزگی مهم‌ترین نقش را بازی می‌کنند؛ به علاوه تمام تظاهرات سوماتیک هیستری تا وقتی که همچون انورکسیا مستلزم آن نیست که پزشک فوراً برای از میان برداشتن سریع سمپتوم‌ها دست به کار شود. در موارد حاد هیستری این ضروری است که منتظر مرحله آرام‌تر باشیم؛ در تمام مواردی که فرسودگی عصبی بر تصویر بالینی غلبه دارد، باید از درمانی که به خودی خود نیازمند تلاش است و فقط بهبودی آهسته‌ای را به همراه می‌آورد و برای مدتی نمی‌تواند استمرار سمپتوم‌ها را به حساب آورد، اجتناب شود.
ویژگی‌های متنوعی از فردی که می‌خواهد به طور مثمر ثمری تحت تأثیر روانکاوی قرار بگیرد، انتظار می‌رود. برای شروع، او باید در یک وضعیت نرمال روانی باشد؛ طی دوره‌های گیجی یا افسردگی ملانکولیک هیچ موفقیتی حاصل نخواهد شد، حتی در کیس‌های هیستری. به علاوه میزان معینی از هوش طبیعی و رشد اخلاقی از وی انتظار می‌رود؛ اگر پزشک مجبور است با یک کاراکتر بی ارزش روبرو شود، به زودی علاقه‌ای را که به وی امکان می‌دهد عمیقاً وارد زندگی روانی بیمار شود از دست خواهد داد. بد شکلی‌های عمیق کاراکتر، ویژگی‌های ساختار واقعاً دژنره شده، خودشان را طی درمان به صورت منابع مقاومتی نشان می‌دهند که به ندرت قابل غلبه است. از این جهت سرشت بیمار یک محدوده کلی برای تأثیر شفابخش رواندرمانی می‌گذارد. اگر سن بیمار حدود ۵۰ سال باشد، شرایط لازم برای روانکاوی نامطلوب می‌شود. توده متریال روانی از این پس دیگر قابل اداره کردن نیست؛ زمان لازم برای بهبودی بسیار طولانی است؛ و توانایی برای باطل کردن فرایندهای روانی شروع به ضعیف شدن می‌کند.
علی‌رغم تمام این محدودیت‌ها، تعداد افراد مناسب برای روانکاوی به طور غیر معمولی زیاد است و گستره‌ای که به قدرت‌های درمانی ما از این روش داده می‌شود از نظر فروید بسیار وسیع و قابل ملاحظه است. فروید دوره‌های طولانی ۶ ماه تا ۳ سال را برای درمان مؤثر، لازم می‌داند؛ با این حال ما را آگاه می‌سازد که تا به حال به دلیل شرایط مختلفی که به آسانی می‌توان آنها را حدس زد، او تا حد زیادی در وضعیتی بوده که درمان‌اش را فقط روی کیس‌های بسیار دشوار امتحان کند. بیماران پس از سال‌های زیاد بیماری نزد او آمده‌اند در حالی که کاملاً ناتوان برای زندگی کردن بوده‌اند و بعد از آن که از تمام انواع درمان‌ها مأیوس شده‌اند و به عنوان آخرین پناه به روشی متوسل شده‌اند که جدید است و با شک و تردیدهای بسیار زیادی استقبال شده است. در موارد مربوط به بیماری‌هایی که کمتر شدیدند، طول مدت درمان می‌تواند بسیار کوتاه باشد و مزیت بسیار بزرگی در راستای پیشگیری آتی می‌تواند به دست آید.
 
 
 
[۱] . [در شرحی بر روش‌اش که در تعبیر رؤیاها ( ۱۹۰۰، فصل ۲، چاپ استاندارد، جلد ۴، صفحه ۱۰۱) آمده فروید هنوز پیشنهاد می‌کرد که سوژه می‌بایست چشمان‌اش را ببندد.]
منبع:
انجمن فرویدی

 

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)