آنچه نمیتواند گفته شود بطور اثرگذاری در سطح دوم گراف است.آنجا،جایی که سوژه منتظر پاسخ بزرگ دیگری در ارتباط با اشتیاقاش است، درست آنجاست که بزرگ دیگری سؤال را به او باز میگرداند: «?Che vuoi» «چه میخواهی؟»لکان در سمینار VI میگوید که بزرگ دیگری پاسخ میدهد: «سوژه فالوس را میخواهد» و اینجا جایی است که روانکاوی وا میماند، همانطور که فروید گفته هر آنالیزی در صخره کاستراسیون (اختگی) گیر میکند. اما آن طور که لکان تأکید میکند شکست سوژه برای «گفتن» آنچه میخواهد، آنچه [بدان] اشتیاق میورزد، شکست ساختار است.
منتشر شده توسط NLS (اکول لکانی بین المللی) به تاریخ ۱۰ آوریل ۲۰۱۴
آنچه نمیتواند گفته شود روی سوژه سنگینی میکند همانطور که عکس پوستر کنگره NLS در گنت[۲] توصیف میکند. این تصویر [آدم را] شوکه میکند. آن، مرد جوانی را نشان میدهد، یا شاید نوجوانی را، یا کسی که سنش مشخص نیست، که انگار زیر بار چیزی گفته نشده، شاید عشق، اشتیاق یا اثرات آنها گناه، شرم، بازداری (مهار) …، خرد میشود …؛ با گفته نشده باقی ماندن، زندگی او را خشک میکند.
نکته جالب این است که آنچه نمیتواند بنا به دلایل ساختاری گفته شود، همانطور که لکان تأکید میکند، چه اشتیاق شدید باشد یا هیجان خام یا شوک غیر منتظره تروما، ظاهراً فضایی برای عمل باقی میگذارد، برای acting out یا حتی passage to the act (اقدام به عمل)، آزادی خطرناک، تپشی که به قلب بودن میرود، قدرت خواسته (اراده)، سرچشمه خود زندگی، آن طور که فروید در پروژه گفته. بنابراین ناممکن برای گفتن دو اثر متضاد دارد، گیر افتادن کامل یا passage to the act.
با این حال عموماً ناممکن برای گفتن، بخاطر ساختارش، آنچه است که بیش از آن که آزاد کند مانع ایجاد میکند، محدود میکند و گاهی به هر کاری کردن ختم میشود، به اعمال خود تخریبگرانه، به تخلیه ژوئیسانس از بدن. همه چیز نمیتواند گفته شود. آنچه باقی میماند نوعی ژوئیسانس خالص (ناب) است.
چطور میتوان با آنچه نمیتواند گفته شود کنار آمد؟ فقط با آزادیای که در عمل گفتن است. اشتیاق، گفتن آن است و گفتناش تعبیر آن. و این عمل گفتن اغلب خاموش است، همانطور که لکان در سمینار VI میگوید. اما نه همیشه.
آنچه نمیتواند گفته شود بطور اثرگذاری در سطح دوم گراف است.آنجا،جایی که سوژه منتظر پاسخ بزرگ دیگری در ارتباط با اشتیاقاش است، درست آنجاست که بزرگ دیگری سؤال را به او باز میگرداند: «?Che vuoi» «چه میخواهی؟»لکان در سمینار VI میگوید که بزرگ دیگری پاسخ میدهد: «سوژه فالوس را میخواهد» و اینجا جایی است که روانکاوی وا میماند، همانطور که فروید گفته هر آنالیزی در صخره کاستراسیون (اختگی) گیر میکند. اما آن طور که لکان تأکید میکند شکست سوژه برای «گفتن» آنچه میخواهد، آنچه [بدان] اشتیاق میورزد، شکست ساختار است.
عمل گفتن اغلب خاموش است مگر اینکه سوژه بداند «هیچ بزرگ دیگریای برای بزرگ دیگری» وجود ندارد. همانطور که ژ.آ. میلر تأکید میکند: این «راز بزرگ روانکاوی» است که در پایان این سمینار توسط لکان پرده برداری میشود. اگر بزرگ دیگریای برای بزرگ دیگری وجود ندارد پس سوژه میتواند این خطر را بکند که اشتیاق خود را از طریق سناریوی فانتاسم بیان کند اما با عبور از فانتاسم پس ماندهای باقی خواهد ماند، که برای سوژه شناخته شده نیست و علت اشتیاق اوست، ابژه کوچک a.
آنچه از این ابژه باقی میماند میتواند توسط سوژه دوباره در عمل برای خود برداشته شود، در عمل گفتن، در عمل اشتیاق ورزیدن.
[۱] Hara Pepeli
[۲] شهری در بلژیک (مترجم)
منبع:
انجمن فرویدی