ترجمة اصلاح شدة کنونی مبتنی بر نسخهای است که در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسید، که البته تا حد زیادی بازنویسی شده است. از طریق دکتر ارنست جونز[1] میدانیم که فروید در ژوئن ۱۹۱۰ شروع به کار بر روی این مقاله کرد، و در همان زمان مشغول کار بر روی سابقة بیماری شربر[2] بود (1911c). پیشرفت این مقاله کند بود، اما فروید در تاریخ ۲۶ اکتبر در انجمن روانکاوی وین دربارة این موضوع سخنرانی کرد، ولی مخاطبین را بیاعتنا یافت و خودش نیز از آنچه ارائه کرده بود احساس رضایت نداشت. بالاخره در ماه دسامبر فروید به راستی شروع به نوشتن این مقاله کرد. مقاله در آخر ژانویة سال ۱۹۱۱ به پایان رسید، اما چاپش تا پایان بهار به تعویق افتاد، تا اینکه همزمان با مورد شربر در مجلة فاربوخ[3] منتشر شد.
«تمهیداتی در باب دو اصل مرتبط با کارکرد ذهن»
زیگموند فروید
ترجمه انگلیسی: ام. ان. سرل
ترجمه فارسی : لیلا طورانی
مقابله : علی درخشنده
یادداشت ویراستار دربارة «تمهیداتی در باب دو اصل مرتبط با کارکرد ذهن»
جیمز استراچی
الف. نسخههای آلمانی
1911 fb. psychoan. psychopath. Forsch., 3 (1), 1-8.
1913 .K.S.N., 3, 271-9. (2nd ed., 1921)
1924 G.S., 5, 409-17.
1931 Theoretische Schriften, 5-14.
1943 G.W., 8, 230-8.
ب. ترجمة انگلیسی
«تمهیداتی در باب دو اصل مرتبط با کارکرد ذهن»، مترجم ام. ان. سرل؛
1925 C.P., 4, 13-21
ترجمة اصلاح شده ی کنونی مبتنی بر نسخهای است که در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسید، که البته تا حد زیادی بازنویسی شده است. از طریق دکتر ارنست جونز[1] میدانیم که فروید در ژوئن ۱۹۱۰ شروع به کار بر روی این مقاله کرد، و در همان زمان مشغول کار بر روی سابقة بیماری شربر[2] بود (1911c). پیشرفت این مقاله کند بود، اما فروید در تاریخ ۲۶ اکتبر در انجمن روانکاوی وین دربارة این موضوع سخنرانی کرد، ولی مخاطبین را بیاعتنا یافت و خودش نیز از آنچه ارائه کرده بود احساس رضایت نداشت. بالاخره در ماه دسامبر فروید به راستی شروع به نوشتن این مقاله کرد. مقاله در آخر ژانویة سال ۱۹۱۱ به پایان رسید، اما چاپش تا پایان بهار به تعویق افتاد، تا اینکه همزمان با مورد شربر در مجلة فاربوخ[3] منتشر شد.
فروید با این مقالة بنام، که یکی از مقالات کلاسیک روانکاوی است، و نیز با بخش سوم از مقاله در باب سابقة درمان شربر، که تقریباً کیفیتی معاصر دارد، برای نخستینبار پس از فاصلة زمانی تقریباً ده سال، بار دیگر به بحث راجع به فرضیات نظری کلی پرداخت که در یافتههای بالینیاش مستتر بودند . اولین کوشش جدی او در بحث راجع به چنین موضوعی، به کمک اصطلاحات شبه عصبشناختی و در نوشتة او به سال ۱۸۹۵ تحت عنوان «پروژهای برای روانشناسی علمی» صورت گرفته بود که، با این حال ، در سراسر حیاتش به چاپ نرسید (فروید، 1950a). فصل هفتم از تفسیر رویاها (1900a) شرحی در باب مجموعه فرضیاتی مشابه بود، اما این بار تنها از اصطلاحات ناب روانشناسی بهره گرفته بود. بخش عمدة محتوای مقالة کنونی (به ویژه در قسمتهای اولیة آن) مستقیماً برگرفته از این دو منبع هستند. ذات این اثر حال و هوای انبارگردانی را دارد. بدین معنی که گویی فروید صرفاً با در نظر داشتن علائق پژوهشی خودش، فرضیات بنیادین یکی از دورههای گذشته را مورد مداقه قرار میدهد و آنها را چنان آماده میکند که بتوانند به عنوان مبنای مباحث نظری در آیندة نزدیک بکار گرفته شود – برای نمونه، در مقالة فروید راجع به خودشیفتگی و سری عظیم مقالات متاسایکولوژی.
شرحی که در اینجا از دیدگاههای او مشاهده خواهیم کرد به شدت فشرده است و حتی امروز نیز درک کامل آنها آسان نیست. اگرچه اکنون میدانیم که فروید در این مقاله به کمتر چیزی اشاره کرده است که از مدتها پیش در ذهنش نبوده باشد، این مقاله در هنگام چاپ میبایست برای خوانندگانش گیجکننده و سرشار از مفاد تازه بوده باشد. مثلاً پاراگرافهایی که تحت شمارة (۱) ارائه شدهاند (در صفحة ۲۱۹ و پس از آن[4])، قطعاً برای کسانی که هیچ گونه آشنایی با متن «پروژه» یا مقالات متاسایکولوژی نداشته باشند مبهم خواهد بود و این دسته از افراد مجبور هستند برای فهم این بخش از متن، به یک سری از پاراگرافهای کتاب تفسیر رویاها که به همان اندازه فشرده و کاملاً بینظم هستند متوسل شوند. بنا براین، اصلاً جای تعجب نیست که مخاطبین اولیة فروید هیچ گونه واکنش خاصی نشان نداده بودند.
موضوع اصلی این اثر تمایز میان اصول تنظیمی (اصل لذت و اصل واقعیت) است که به ترتیب بر فرایندهای ذهنی اولیه و ثانویه حاکم هستند. تز فروید پیشتر در قسمت اول از بخش اول «پروژه» بیان شده بود و در قسمت پانزدهم و شانزدهم از بخش اول و نیز در اواخر قسمت اول از بخش سوم نیز به تفصیل شرح داده شده بود. همین مبحث بار دیگر در فصل هفتم از تفسیر رویاها (ویرایش استاندارد، ۵، ۵۶۵-۷ و ۵۹۸ و صفحات بعد) مطرح شده بود. اما مفصلترین شرح از این موضوع را در مقاله راجع به متاسایکولوژی رویاها (1917d [1915]) مشاهده میکنیم که حدوداً سه سال پس از این مقاله نوشته شده است. به علاوه، شرح مفصلتری از رشد دیدگاه فروید راجع به موضوع نگرش ذهنی نسبت به واقعیت را میتوان در یادداشتهای ویراستار برای آن مقاله یافت (ویرایش استاندارد، ۱۴، ۲۱۹ و صفحات بعد).
در اواخر اثر، یک سری موضوعات دیگر نیز مطرح میشوند، اما بسط بیشتر این موضوعات (مانند موضوع اصلی مقاله) برای پژوهشهای آینده باقی میماند. در واقع کل مقاله (مطابق با آن چه فروید میگوید) خصلتی مقدماتی و تمهیدی دارد، اما این حقیقت هیچ از جذابیت آن کم نمیکند.
بخش عمدة این مقاله، بر اساس نسخة سال ۱۹۲۵، در مجموعة متون منتخب از آثار زیگموند فروید آورده شده است (۱۹۳۷، ۴۵ تا ۵۳).
از مدتها پیش مشاهده کردهایم که نتیجه و احتمالاً غایت همة انواع نوروز[5] این است که بیمار را از زندگی واقعی دور و وی را از واقعیت بیگانه کند.[6] به علاوه، چنین واقعیتی نمیتوانسته است از چشم پیر ژانه دور بماند؛ او صحبت از فقدان «کارکرد واقعیت» میکند و آن را خصلت خاص نوروتیک ها میداند، اما ارتباط این آشفتگی را با عوامل تعیینکننده و اساسی نوروز کشف نمیکند.[7] ما توانستهایم با در نظر گرفتن فرایند واپس رانی در روند پیدایش نوروز ، بینشهایی در خصوص ارتباط مذکور کسب کنیم. افراد نوروتیک به این علت از واقعیت رو میگردانند که آن را تحملناپذیر مییابند – یا کل واقعیت را، یا بخشی از آن را. افراطیترین انواع این روگردانی از واقعیت را میتوان در برخی موارد سایکوز همراه با توهم مشاهده کرد که میکوشد رویداد خاصی را که باعث فوران جنون شده است انکار کند (گریسینگر[8]). اما در حقیقت، همة نوروتیک ها با بخشی از واقعیت چنین کاری را انجام میدهند[9]. و اکنون ما وظیفه داریم به بررسی رابطة نوروتیک ها و به طور کلی بشر با واقعیت بپردازیم، و بدین طریق، اهمیت روانشناختی جهان بیرونی واقعی را وارد ساختار نظریاتمان کنیم.
در روانشناسیای که مبتنی بر روانکاوی است، ما عادت کردهایم فرایندهای روانی ناخودآگاه را نقطة شروع کارمان بگیریم، و از طریق تحلیل روان با خصوصیات ویژة آنها آشنا شویم. ما این فرایندها را قدیمیتر و ابتدائيتر قلمداد میکنیم، و به بیان دیگر آنها را باقیماندههای مرحله ای از رشد در نظر میگیریم که در طی آن، تنها نوع فرایند ذهنی همینها بودهاند. تشخیص هدف اساسی این فرایندهای اساسی ساده است؛ این هدف را اصل لذت-عدم لذت، یا به شکل کوتاهتر، اصل لذت نامیدهایم.[10] این فرایندها به سمت کسب لذت در حرکت هستند؛ فعالیت روانی از هر رویدادی که به عدم لذت بیانجامد عقب نشینی میکند (در اینجا واپس رانی را داریم). رویاهایی که شبها مشاهده میکنیم، و گرایش ما به هنگام بیداری در جهت اینکه از تاثرات ناراحتکننده دور شویم، باقیماندههایی از سلطة این اصل و شاهدی بر قدرت آن هستند.
در بحث از اینکه حالت آرامش روانی نخست به واسطة الزامات تحکمآمیز نیازهای درونی به هم میریزد، به استدلالهایی که در جایی دیگر بسط دادهام باز خواهم گشت.[11] زمانی که این اتفاق میافتد، هر آن چه که به آن اندیشیده شده بود (آرزو شده بود) به شیوهای توهمی حاضر میگردد، درست همان طور که هر شب و در رویاها و اندیشههای ما به هنگام خواب اتفاق میافتد.[12] تنها عدم وقوع ارضای مورد انتظار و ناامیدی حاصل از آن است که باعث میشود که از تلاشمان برای ارضا از طریق توهم دست بکشیم. در عوض، دستگاه روانی باید تصمیم بگیرد برداشتی از شرایط واقعی موجود در جهان بیرونی عرضه کند و تلاش کند تغییری حقیقی در آنها حاصل آید. بنا بر این، یک اصل کارکرد ذهنی دیگر وارد کار میشود؛ آن چه به ذهن عرضه میشود دیگر همان چیزهای مطبوع نیست، بلکه چیزهای واقعی است، حتی اگر نامطبوع باشند.[13] استقرار اصل واقعیت گامی مهم محسوب میشود.
۱. در آغاز، نیازهای جدید باعث میشوند که در دستگاه روانی، وقوع یک سری انطباقها ضرورت یابد، که به علت دانش ناکافی یا خالی از یقینِ ما، تنها به اختصار میتوانیم راجع به آن صحبت کنیم.
اهمیت فرونی یافتة جهان خارجی، بر اهمیت اندامهای حسی نیز که معطوف به آن جهان خارجی هستند اضافه میکند، و در نتیجه بر اهمیت آگاهی که به این اندامها پیوسته است نیز افزوده میگردد. آگاهی که تا آن زمان تنها به کیفیات لذت و عدم لذت علاقهمند بود، اکنون یاد میگیرد کیفیات حسی را نیز افزون بر کیفیات لذت و عدم لذت شناسایی کند. یک قوة ویژه نیز استقرار پیدا میکند، قوهای که پیشتر به طور دورهای برای جستجوی جهان بیرونی بکار میرفت، با این هدف که دادههایش، در صورت بروز نیازی درونی و فوری، بکار آیند – قوة توجه[14]. فعالیت توجه در نیمة راه با تاثرات حسی تلاقی پیدا میکند، و این طور نیست که منتظر بماند تا آنها آشکار گردند. در همان زمان، احتمالاً یک سیستم ثبت وارد کار میشود که وظیفهاش روشن نمودن نتایج این فعالیت دورهای آگاهی است، یعنی بخشی از آن چه که ما حافظه مینامیم.
مکان واپس رانی ، که از سرمایه گذاری[15] مجزا گشته است چرا که تولید کنندة عدم لذت در برخی ایدههای در حال ظهور است، توسط قضاوتی بیطرفانه[16] اشغال میشود، و باید تصمیم بگیرد که ایدهها درست هستند یا غلط – به بیان دیگر، آیا با واقعیت مطابقت دارند یا خیر – و این تصمیم از طریق مقایسه با آثار واقعیت که در حافظه موجود است اخذ میگردد.
اکنون کارکردی جدید به تخلیة حرکتی[17] اختصاص داده شده است که تحت تسلط اصل لذت، به عنوان ابزار کاهش بار دستگاه ذهنیِ انباشت محرکها عمل میکند، و این کار را از طریق اعمال مداخله در درون بدن صورت میدهد (که منجر به حرکات ابرازگرانه و بازی خصوصیات و تجلی احساسات میشود). تخلیة حرکتی اکنون به عنوان بدیل مناسب واقعیت بکار گرفته میشود و به کنش تبدیل میگردد.[18]
محدود کردن تخلیة حرکتی (محدود کردن کنش)، که سپس ضروری میگردد، به واسطة فرایند اندیشیدن صورت میگیرد، که این نیز از طریق ارائة ایدهها رشد مییابد. اندیشیدن خصوصیاتی دارد که باعث میشود دستگاه ذهنی بتواند افزایش تنش محرکها را تحمل کند و در عین حال، فرایند تخلیه را به تاخیر اندازد. اندیشیدن اساساً نوعی کنش آزمایشی است که با جابجایی مقادیر اندکی از سرمایهگذاری و خرج کمتر آن (تخلیة کمتر آن) همراه است.[19] به منظور تحقق این هدف، تبدیل سرمایهگذاریای که آزادانه قابل جابجایی است به سرمایهگذاری «مقید» ضروری است، و چنین چیزی به واسطة افزایش سطح کل فرایند سرمایهگذاری صورت میگیرد. این احتمال وجود دارد که اندیشیدن در اصل به صورت ناخودآگاه بوده باشد، یعنی تا بدانجا که فراسوی صرف حضور ایده رفته باشد و معطوف به روابط میان تاثیرات اشیاء باشد، و کیفیات دیگری را که برای آگاهی قابل درک هستند به خود نگرفته باشد، تا اینکه مقید به باقیماندههای شفاهی شود.[20]
۲. یک گرایش کلی دستگاه ذهنی ما، که ریشة آن را میتوان در اصل اقتصادی هزینه کردن ]انرژي[ دانست، ظاهراً در عزم ما به چنگ زدن به منابع لذتی که در اختیارمان است بروز مییابد، و نیز در دشواری دست کشیدن از آنها. با ورود اصل واقعیت، یک گونه از فعالیت فکری دو شقه میشود؛ این فعالیت پیشتر از آزمون واقعیت خلاصی داشت و تنها مطیع اصل لذت بود. [21]این فعالیت خیالپردازی[22] است، که از همان آغاز و در بازی کودکان قابل مشاهده است و بعدها به شکل رویابافی[23]، یعنی ترک وابستگی به اشیاء واقعی، در میآید.
۳. سرکوب اصل لذت توسط اصل واقعیت، همراه با تمامی پیامدهای روانشناختی آن، که ما در اینجا خلاصهوار و در یک جمله بیانش کردهایم، در واقعیت اصلاً به یک باره رخ نمیدهد؛ و دیگر اینکه اصلاً همزمان و در یک راستا صورت نمیپذیرد. علت این امر آن است که در حالی که این روند در غرایز اگو در حال رخ دادن است، غرایز جنسی به نحوی بسیار ویژه از آنها جدا میشوند. غرایز جنسی در ابتدا به شکل خودکار و اروتیک عمل میکنند؛ آنها از بدن خود سوژه ارضا میشوند و بنابراین، در موقعیتهای ناامیدکنندهای که با تثبیت اصل واقعیت ضرورت مییابند قرار نمیگیرند؛ و در زمانی که، بعدها، فرایند یافتن ابژه شروع میشود، به سرعت و با دورة طولانی نهفتگی منقطع میگردد، دورهای که رشد جنسی را تا بلوغ به تاخیر میاندازد. نتیجة این دو فاکتور – اروتیسم خودکار و دورة نهفتگی – این است که غریزة جنسی از جهت روانی رشد نمیکند و مدتها تحت سلطة اصل لذت میماند، و در بسیاری از مردم، هرگز قادر نیست از این سلطه رها شود.
در نتیجة این شرایط، پیوندی نزدیکتر ایجاد میگردد، از یک سو میان غریزة جنسی و خیال، و از سوی دیگر میان غرایز اگو و فعالیتهای آگاهی. هم در انسانهای سالم و هم در مبتلایان به نوروتیک، این ارتباط به طرز شگفتآوری نزدیک است، گرچه ملاحظات مربوط به روانشناسی پیدایشی[24] که هم اینک مطرح کردیم، ما را وادار میکنند این رابطه را ثانوی تلقی کنیم. ادامه یافتن اروتیسم خودکار همان چیزی است که باعث میشود بتوان تا مدتها ارضای سادهتر، لحظهای و تخیلی در رابطه با ابژة جنسی را به جای ارضای واقعی، که نیاز به تلاش و به تعویق انداختن دارد، حفظ کرد. در قلمروی خیال، واپس رانی کاملاً نیرومند باقی میماند و اگر سرمایهگذاریِ ایدهها بتواند به تخلیة عدم لذت منجر شود، عمل سرکوب ایدهها را در همان نطفه و پیش از آن که آگاهی متوجهشان بشود خفه میکند. نقطة ضعف سازماندهی روانی ما در همین جاست، و میتوان تحت تسلط اصل لذت، این نقطه ضعف را بکار گرفت و فرایندهای فکریای را که از پیش منطقی شدهاند بازیابی کرد. در نتیجه، بخش مهمی از آمادگی روانی ما در ابتلا به نوروز ، ریشه در تاخیری دارد که به واسطة آموزش دادن به غرایز جنسی با هدف اینکه واقعیت را لحاظ کنند ممکن گردیده است، و در پی آن، ریشه در شرایطی دارد که چنین تاخیری را ممکن میگردانند.
۴. درست همان طور که اگوی لذت[25] هیچ کاری جز آرزو کردن، تلاش برای حاصل شدن لذت، و پرهیز از عدم لذت از عهدهاش بر نمیآید، اگوی واقعیت[26] نیز تنها میتواند تقلا کند که به آن چه سودمند است دست یابد و از خود در برابر آسیب محافظت کند.[27] در حقیقت، جایگزین کردن اصل لذت با اصل واقعیت به این معنی نیست که اصل لذت از اریکة قدرت به زیر کشیده میشود، بلکه در حقیقت از آن محافظت میگردد.
لذتی لحظهای، که نتایجش نامطمئن باشد، رها میگردد، اما صرفاً با هدف اینکه در ادامة مسیر و در آینده، لذتی مطمئنتر حاصل آید. اما تاثیری که این جایگزین کردن بر روی روان میگذارد چنان نیرومند است که در یکی از اسطورههای خاص دینی منعکس شده است. دکترین پاداش در زندگی پس از مرگ بابت دست کشیدن ِ داوطلبانه یا اجباری از لذات زمینی، چیزی نیست جز فرافکنیِ اسطورهای این انقلاب ذهنی. ادیان با تعقیب کردن دقیق این خطوط، قادر شدهاند به واسطة وعدة جبران در لوای وجود پس از مرگ، دست کشیدن کامل از لذت در زندگی فعلی را امکانپذیر کنند؛ اما از این راه نتوانستهاند بر اصل لذت غلبه کنند. این علم است که از همه بیشتر به غلبه بر اصل مذکور نزدیک شده است؛ در عین حال، علم است که در طی فعالیت در آن لذت فکری عطا میکند، و وعدة تحقق دستاورد کاربردی در انتهای فعالیت را میدهد.
۵. آموزش را میتوان بی هیچ درنگی نوعی تشویق به غلبه بر اصل لذت، و جایگزین کردن آن با اصل واقعیت تلقی کرد؛ به بیان دیگر، در آموزش تلاش میشود به فرایند رشد که بر روی اگو اثر میگذارد یاری رسانیده شود. بدین منظور، در آموزش از محبت آموزگار به عنوان پاداش برای شاگرد استفاده میشود، و در نتیجه، اگر دانشآموز لوسی فکر کند که همواره از آن محبت بهرهمند خواهد بود و در هیچ حالتی آن را از دست نخواهد داد، این شیوه با شکست مواجه میشود.
۶. هنر میان این دو اصل به شیوهای عجیب و غریب سازش برقرار میکند. هنرمند اساساً کسی است که از واقعیت روی بر میگرداند، زیرا نمیتواند با فقدان ارضای غریزه، که توسط الزامات ناشی از واقعیت است کنار بیاید. هنرمند اجازه میدهد آرزوهای اروتیک و بلندپروازانهاش به طور کامل در زندگی خیال بازی کنند. در عین حال، هنرمند همان کسی است که راه بازگشت از دنیای خیال به دنیای واقعیت را پیدا میکند، بدین طریق که از استعدادهای ویژهای بهره میگیرد و خیالاتش را به حقایقی از نوع جدید تبدیل میکند، حقایقی که مردم آنها را تفکراتی ارزشمند راجع به واقعیت تلقی میکنند. بنابراین، هنرمند به طریقی توانسته است به واقع تبدیل به قهرمان، شاه، خالق، یا همان موجود محبوبی بشود که میل داشته است، بی آنکه مسیر طولانیِ ایجاد تغییر در جهان بیرونی را طی کرده باشد. اما علت موفقیت او تنها این است که دیگر انسانها نیز همان عدم رضایتی را تجربه میکنند که او به هنگام مواجهه با واقعیت و دست کشیدن از آن احساس کرده است، و چون این عدم رضایت، که ناشی از جایگزین کردن اصل لذت با اصل واقعیت است، خودش بخشی از واقعیت است.[28]
۷. در همان حین که اگو دچار تحول میشود از اگوی لذت به اگوی واقعیت تبدیل میشود، غرایز جنسی دستخوش تغییراتی میشود که آنها را از اروتیسم خودکارشان دور کرده و با گذر از مراحل میانی مختلف، تبدیل به عشق به شیء میکند در خدمت تولید مثل در میآورد. اگر این فرض ما درست باشد که هر مرحله از این دو مسیر رشد میتوانند بستری برای پذیرش بیماری نوروتیک در آینده باشند، پس این نتیجه نیز معقول است که فرمی که بیماری آینده به خود خواهد گرفت (انتخاب رواننژندی) بستگی به مرحله خاصی از رشد اگو و لیبیدو خواهد داشت که ممانعت از رشد طی آن صورت گرفته است. بنا بر این، خصوصیات زمانی این دو رشد (که هنوز مطالعه نشدهاند)، و نیز واریاسیونهای مختلفِ همگامسازی آنها، اهمیت نامنتظری پیدا میکنند.[29]
۸. عجیبترین خصوصیت فرایندهای ناخودآگاه (واپس زده شده)، که هیچ محققی نمیتواند به آنها عادت کند بی آنکه دیسیپلین شخصی شدیدی داشته باشد، ریشه در بیتوجه مطلق این فرایندها به آزمون واقعیت دارد؛ در این فرایندها، واقعیت اندیشه با حقیقت بیرونی یکسان انگاشته میشود، و آرزوها با تحقق آرزوها – یعنی با رویداد متناظر - برابر دانسته میشود، و این اتفاق به طور خودکار و تحت سلطة اصل باستانی لذت صورت میگیرد. در نتیجه، تمایز نهادن میان خیالات ناخودآگاه و خاطراتی که ناخودآگاه شدهاند نیز دشوار میشود.[30] اما محقق هرگز نباید به خود اجازه دهد که گمراه شود و استانداردهای واقعیت را برای ساختارهای واپس زده ی روانی بکار گیرد، و در پی آن، شاید، از اهمیت خیالات در شکلگیری سمپتومهای بیماری کم کند (چرا که میپندارد خیالات اموری واقعی نیستند)، و یا احساس گناه مبتنی بر نوروتیک را به منشاء دیگر ارتباط دهد، بر این اساس که هیچ شاهدی مبنی بر اینکه جرمی واقعی رخ داده است در دست ندارد. انسان باید در کشوری که سیر و سیاحت میکند از پول رایج آن کشور استفاده کند – و در اینجا نیز، باید از پول نوروتیک استفاده کند. برای مثال، فرض کنید کسی سعی میکند رویایی به مانند این را حل کند. مردی که زمانی پدرش بیماری کشنده و دردناکی را طی کرده است و او در آن دوره از پدر پرستاری کرده است، به من گفت که در ماههای پس از مرگ پدرش، بارها و بارها خواب دیده است که پدرش بار دیگر زنده شده است و به همان شیوة معمولش با وی حرف میزده است. اما پسر رنج میکشید از این که میدید پدرش واقعاً مرده بود، بی آنکه این حقیقت را بداند.
تنها راه برای فهم این رویای به ظاهر بی معنی این است که پس از کلمات ِ «پدرش واقعاً مرده بود» اضافه کنیم «مطابق با آنچه که بینندة رویا آرزو داشته است» یا «در نتیجة آرزویش»، و سپس به کلمات پایانی، «او ]بینندة رویا[ آرزویش را داشته است» را اضافه کنیم. در نتیجه، اندیشة درون رویا بدین شکل است: برای پسر خاطرة دردناکی بوده است که در زمانی که پدرش هنوز زنده بود، آرزو داشته است که بمیرد (و آسایش یابد)، و چقدر بد میشد اگر پدرش متوجه این خواستة قلبی او میشد! بنابراین، آنچه اینجا در اختیار داریم موردی است آشنا از سرزنش خویشتن پس از آن که عزیزی از دست میرود، و در این مورد، سرزنش خویشتن تا به آرزوی خواستن مرگ برای پدر در دورة کودکی به عقب باز گشت.[31]
نقائص این مقالة کوتاه، که بیشتر مقالهای تمهیدی بود تا تشریحی، اگر با اعتراف من به اینکه این نقصها گریزناپذیر بودند همراه شود، احتمالاً تنها تا حد اندکی مورد چشم پوشی شما قرار خواهند گرفت. در این گفتار کوتاه راجع به پیامدهای روانی انطباق با اصل واقعیت، مجبور بودهام خطوط کلی دیدگاههایی را ترسیم کنم که بهتر بود اکنون بیان نمیکردم، و برای توجیهشان قطعاً باید تلاش زیادی بکنم. در عین حال، امیدوارم از دید خوانندة همدل پنهان نمانده باشد که در این صفحات نیز، سلطة اصل واقعیت شروع شده است.