سخنرانی اول پیشگفتار فروید بر سخنرانیهای آشنایی با روانکاوی زیگموند فروید (۱۶-۱۹۱۵)
[این سخنرانی توسط افشین زمانی منفرد ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسه مورخ ۸۲/۷/۲۲ کلاسهای عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است.]
خانم ها و آقایان، ـ نمیتوانم بگویم که هر یک از شما از خواندهها یا شنیدههایتان چقدر در مورد روانکاوی دانش کسب کردهاید. اما عنوان موضوع سخنرانیام ـ «آشنایی ابتدایی با روانکاوی» ـ مرا وادار میسازد که با شما به گونهای برخورد کنم که انگار هیچ چیز در مورد روانکاوی نمیدانید و نیاز به اطلاعات ابتدایی از آن دارید.
با این حال، من میتوانم این فرض را قویاً در نظر بگیرم که شما میدانید روانکاوی شیوهای برای درمان طبی بیماران نوروتیک است. و اینجا میتوانم فوراً موردی را به شما ارائه دهم که چگونه در این حوزه یک سری چیزها به روشی متفاوت ـ و در واقع، اغلب به شیوه ای متضاد ـ از آنچه در جای دیگر در طبابت رخ میدهند، به وقوع میپیوندد. در جای دیگر وقتی ما به بیمار روش طبیای را معرفی میکنیم که برای او تازگی دارد، معمولاً عوارض آن را کمرنگ میکنیم و به بیمار اطمینانی دلگرم کننده از موفقیت درمان میدهیم. فکر میکنم ما در این کار محق هستیم، زیر ا با انجام این کار احتمال موفقیت را افزایش میدهیم. اما وقتی ما یک بیمار نوروتیک را وارد درمان روانکاوی میکنیم، به گونه متفاوتی عمل میکنیم. ما از دشواریهای روش، مدت طولانی آن، تلاشها و فداکاریهایی که میطلبد با او صحبت میکنیم؛ و در مورد موفقیت، میگوییم که ما نمیتوانیم با اطمینان قول آن را بدهیم، و آن بستگی به کردار وی، فهم او، انطباق و پشتکارش دارد. البته، ما برای چنین رفتار ظاهراً سرسختانه، همان طور که احتمالاً شما بعداً تأیید خواهید کرد، دلایل خوبی داریم.
پس، اگر من با شما به روش مشابهی با این گونه بیماران نوروتیک برخورد میکنم ناراحت نشوید. من جداً به شما توصیه میکنم که برای بار دوم به جمع شنوندگانم نپیوندید. در توجیه این توصیه به شما توضیح خواهم داد که هر آموزشی در روانکاوی لزوماً چقدر باید ناکامل باشد و چه مشکلاتی بر سر راه شما برای انجام قضاوتی از خودتان در مورد آن وجود دارد. به شما نشان خواهم داد که چگونه روند کلی آموزشهای گذشته و تمامی عادتهای فکری شما لاجرم شما را از مخالفان روانکاوی میسازد، و این که برای ایستادگی در مقابل این تضاد غریزی چقدر باید بر خودتان فائق آیید. البته، من نمیتوانم پیش بینی کنم از آن اطلاعاتی که به شما میدهم به چه میزان روانکاوی را میفهمید اما میتوانم این را قول دهم: که با گوش کردن آن یاد نخواهید گرفت که یک بررسی روانکاوانه را آغاز کنید یا درمانی از این دست را انجام دهید. هر چند، اگر واقعاً کسی از شما باشد که با آشنایی زودگذر با روانکاوی راضی نشده بلکه مایل است که در رابطه پایداری با آن وارد شود، من نباید فقط او را از انجام چنین کاری منصرف کنم بلکه به طور جدی به او در این باره هشدار میدهم. همان طور که شرایط موجود نشان میدهد، انتخاب چنین حرفهای هر شانسی که فرد برای موفقیت در دانشگاه میتواند داشته باشد را از بین میبرد، و، اگر روانکاوی را با کار در مطب آغاز کند، خودش را در جامعهای مییابد که تلاشهایش را نمیفهمند، جامعه ای که او را با بی اعتمادی و خصومت نگاه میکند، و تمامی ارواح خبیثهای را که درون آن در کمین نشستهاند روانه وی میکند. پدیدههای ملازم جنگ که هم اکنون در اروپا گسترش یافته است، میتواند به شما تصوری از انبوهی که این ارواح خبیث میتوانند باشند ارائه دهد.
با وجود این، علیرغم این مشکلات، افرادی وجود دارند که برایشان چیزی که به نظر میرسد دانش تازهای به همراه دارد هنوز جذابیتش را دارد. اگر برخی از شما جزء این گروه هستید و علیرغم هشدارهای من برای سخنرانی بعدیام باز به اینجا میآیید، خوش آمدید. البته، همه شما حق آموختن ماهیت دشواریهای روانکاوی را که من اشاره میکنم، دارید.
من با مواردی صحبتم را آغاز میکنم که با آموزش، با آموزش در روانکاوی مرتبط هستند. در آموزش پزشکی شما عادت کردهاید که چیزها را ببینید. شما یک نمونه آناتومیکال، تسریع یک واکنش شیمیایی، کوتاه شدن عضله در نتیجه تحریک عصبهایش را میبینید. بعداً، بیماران، سمپتومهای بیماریشان، نتایج فرآیند پاتولوژیکی و حتی در بسیاری موارد عامل بیماری به صورت منفرد در مقابل حواس شما به تماشا گذاشته میشوند. در بخشهای جراحی شما شاهد اقدامات فعالی هستید که برای کمک به بیمار انجام میشود و خودتان نیز ممکن است برای انجام آنها تلاش کنید. حتی در روانپزشکی شرح بیماران با حالتهای چهرهای تغییر یافتهشان، سبک گفتاری و رفتارشان، مشاهدات کافی به شما ارائه میدهد که اثر عمیقی بر شما میگذارند. بنابراین معلم طب در اصل نقش یک راهنما و مفسری را بازی میکند که در یک موزه همراه شما میباشد، در حالی که شما با اشیاء در معرض نمایش تماس مستقیم دارید و از طریق ادراکتان، از وجود حقایق جدید خودتان را متقاعد میسازید.
افسوس، در روانکاوی همه چیز متفاوت است. در درمان روانکاوی هیچ چیز به جز مبادله واژهها میان بیمار و آنالیست اتفاق نمیافتد. بیمار صحبت میکند، از تجارب گذشته خود و احساسات و شکایتهای فعلیاش حرف میزند، به آرزوها و تکانههای هیجانیاش اعتراف میکند. پزشک گوش میدهد، تلاش میکند که فرآیندهای تفکر بیمار را هدایت کند، ترغیب میکند، توجه او را به جهات معینی میاندازد، به او توضیحاتی میدهد و واکنشهای موافقت یا طردی که بدین روش در بیمار فراخوانده مشاهده میکند. بستگان ناآگاه بیمارانمان، که فقط توسط چیزهای ملموس و قابل دیدن تحت تأثیر قرار میگیرند ـ ترجیحاً با اعمالی از آن دست که در سینما مشاهده میشود ـ هرگز نمیتوانند تردید خود را از این که «فقط با حرف زدن میتواند کاری برای بیماری انجام بگیرد» بیان نکنند. البته این یک خط فکری بی ثبات و کوته نظرانه است. اینها همان افرادی هستند که مطمئناند بیماران سمپتومهایشان «صرفاً تصوری» است. واژهها ذاتاً سحرآمیزند و تا امروز عمده نیروی سحرآمیز باستانیشان را حفظ کردهاند. از طریق واژهها یک فرد میتواند دیگری را خشنود سازد و یا به یأس بکشاند، از طریق واژهها معلم دانش خود را به شاگردانش منتقل میسازد، با واژهها سخنران شنوندگانش را با خود همراه میسازد و قضاوت و تصمیماتشان را تعیین میکند. واژهها عواطف را فرا میخوانند و در کل وسیله نفوذ متقابل در میان انسانها هستند. بنابراین ما نباید استفاده از واژهها را در روان درمانی ناچیز بشماریم و اگر بتوانیم واژههایی که بین آنالیست و بیمارش میگذرد را بشنویم باید خشنود باشیم.[۱]
اما ما نمیتوانیم چنین کاری را انجام دهیم. گفتگویی که در درمان روانکاوی است هیچ شنوندهای را بر نمیتابد؛ نمیتواند در معرض گذاشته شود. البته، یک بیمار هیستری یا نوراستنی، مثل هر بیمار دیگر، میتواند در یک سخنرانی روانپزشکی به دانشجویان معرفی شود. او شرحی از شکایتها و سمپتومهایش خواهد داد، البته نه هیچ چیز دیگری. اطلاعات به دست آمده از آنالیز فقط به شرط داشتن یک وابستگی هیجانی بیمار به پزشکش از طریق او ارائه میشود؛ به محض این که او فقط یک شاهد را مشاهده کند که نسبت به او احساس بی تفاوت داشته باشد، سکوت خواهد کرد. برای این که این اطلاعات شامل خصوصیترین چیزها در زندگی روانیاش است، تمام چیزهایی که، به عنوان یک شخص مستقل از نظر اجتماعی، او بایستی از دیگران پنهان سازد، و، فراتر از آن، هر چیزی که، به عنوان یک شخصیت متجانس، او نمیخواهد برای خودش بپذیرد.
بنابراین در یک درمان روانکاوی شما نمیتوانید به عنوان یک شنونده حضور پیدا کنید. این فقط میتواند برای شما بازگو شود؛ و، به بیان بسیار دقیقتر، فقط از طریق نقل قول است که شما میتوانید از سایکوآنالیز بدانید. در نتیجه دریافت آموختههایتان به شکل دست دوم، میشود گفت، شما برای قضاوت کردن، خودتان را در شرایط بسیار نامعمولی مییابید. این قضاوت آشکارا به حد زیادی بستگی به این خواهد داشت که شما چقدر برای اطلاع دهنده خود اعتبار قائل شوید.
بیایید برای لحظهای فرض کنیم شما در یک سخنرانی در مورد تاریخ و نه روانپزشکی شرکت کردهاید، و سخنران از زندگی و اقدامات نظامی اسکندر کبیر با شما صحبت میکند. شما برای باور کردن حقیقت آنچه او گزارش میدهد چه دلایلی میتوانید داشته باشید؟ در نگاه اول شرایط بسیار نامساعدتر از روانکاوی به نظر میرسد، چون استاد تاریخ از شما نقش بیشتری در لشکرکشیهای اسکندر نداشته است. روانکاو حداقل چیزهایی را گزارش میدهد که خودش در آن نقشی داشته است. البته به موقع خود ما به چیزهایی میرسیم که آنچه را که تاریخ شناس به شما گفته تأیید میکند. او میتواند شما را به گزارشهای ارائه شده توسط نویسندگان کهن ارجاع دهد، کسانی که یا خودشان در زمان وقایع مورد بحث بودهاند، یا به هر ترتیب، نسبتاً به آن نزدیک بودهاند ـ او میتواند، در این مورد، شما را به سراغ کارهای دیودوروس، پلوتارک، آریان و دیگران بفرستد. او میتواند سکهها و مجسمه شاه را که تاکنون باقی مانده است به شما نشان دهد و او میتواند تصویری از موزائیک پامپئین از جنگ ایسوس در اختیار شما قرار دهد. گرچه، دقیقتر بگوییم تمام این اسناد فقط ثابت میکنند نسلهای قدیمیتر به وجود اسکندر و واقعیت اقدامات او معتقد بوده، و انتقادگری شما میتواند تازه در این نقطه آغاز شود. بنابراین شما کشف میکنید که تمام آنچه در مورد اسکندر گزارش شده قابل اعتماد نیست یا با تمام جزئیاتش نمیتواند تأیید شود؛ اما با این حال من نمیتوانم فکر کنم که شما سالن سخنرانی را با تردید در مورد واقعیت اسکندر کبیر ترک میکنید. تصمیم شما اساساً با دو فرض تعیین میشود: اول، اینکه سخنران هیچ انگیزه قابل تصوری برای متقاعد کردن شما به آنچه خودش فکر نمیکند واقعی باشد ندارد، و دوماً، تمام کتابهای تاریخی موجود وقایع را به شکل تقریباً مشابهی توصیف میکند. اگر شما به بررسی منابع قدیمی بپردازید، همان عوامل را به حساب خواهید آورد ـ یعنی انگیزههای احتمالی اطلاع دهندهها و تطابق شواهد با یکدیگر. نتیجه بررسی شما بدون شک در مورد اسکندر اطمینان بخش خواهد بود، اما وقتی اشخاصی چون موسی یا نمرود مد نظر قرار گیرند، نتیجه احتمالاً متفاوت خواهد بود. فرصتهای بعدی به خوبی روشن خواهد ساخت که شما چه تردیدهایی را در مورد اعتبار اطلاع دهنده روانکاوی خود احساس خواهید کرد.
البته شما حق پرسیدن یک سؤال دیگر را دارید. اگر هیچ تأیید عینیای از روانکاوی وجود ندارد، و احتمال اثبات آن نیست، پس چگونه کسی میتواند روانکاوی را در کل فرا بگیرد، و در مورد حقیقت ادعاهای آن خود را متقاعد سازد؟ این واقعیت است که روانکاوی به سادگی نمیتواند فرا گرفته شود و افراد زیادی وجود ندارند که آن را به طور مناسب آموخته باشند. البته با این وجود یک روش عملی وجود دارد. شخص روانکاوی را بر روی خودش، یعنی با مطالعه شخصیت خودش یاد میگیرد. این کاملاً همان چیزی نیست که خودمشاهدهگری نامیده میشود، اما میتواند، اگر لازم باشد، تحت آن عنوان فرض شود. تعداد زیادی از پدیدههای روانی عموماً آشنا و بسیار رایج وجود دارد که، پس از کمی آموزش تکنیکی، میتواند موضوع آنالیز بر روی خود باشد. در این روش شخص احساس یقین مطلوبی از واقعیت فرآیندهای توصیف شده توسط آنالیز و صحت دیدگاههای آن را کسب میکند. با این همه، برای پیشروی با این روش محدودیتهای مشخصی وجود دارد. اگر شخص با یک آنالیست ماهر روانکاوی شود پیشرفتهای بسیار بیشتری خواهد داشت و اثرات آنالیز را بر خودش تجربه خواهد کرد، و میتواند از فرصت انتخاب تکنیک دقیق فرآیند از آنالیست خود استفاده کند. این شیوه عالی، البته، فقط برای یک شخص واحد قابل کاربرد است و هرگز نمیتواند برای یک سالن سخنرانی دانشجویان به کار رود.
روانکاوی برای دشواری دومیکه در رابطه شما با آن وجود دارد مقصر نیست؛ من باید خودتان را مسؤول بدانم، خانمها و آقایان، مسؤول از این لحاظ که شما دانشجویان پزشکی هستید. آموزشهای قبلی شما جهت خاصی به تفکرتان داده، که باعث دور شدن از روانکاوی میشود. شما آموختهاید که اساس آناتومیکی برای عملکردهای ارگانیسم و اختلالهایش بیابید، آنها را از نظر شیمیایی و فیزیکی توجیه کنید و به شکل بیولوژیک به آنها نگاه کنید. اما هیچ بخشی از توجه شما به زندگی روانی، که در آن، با این همه، پیشرفت این ارگانیسم بسیار پیچیده به حد نهاییاش میرسد، متمرکز نشده است. به همین دلیل شیوههای فکری روانشناختی برای شما بیگانه باقی مانده است. شما عادت کردهاید که آنها را با شک در نظر بگیرید، علمی بودن آنها را انکار کنید و آنها را به غیر متخصصین، شعرا، فلاسفه طبیعتگرا[۲] و عارفان بسپارید. این محدودیت بدون شک برای فعالیت پزشکی شما مضر است، چون، همان طور که در تمام روابط بشری قاعده است، بیمارانتان با ارائه نمای روانی خود به شما آغاز خواهند کرد، و میترسم به عنوان تنبیه مجبور شوید بخشی از نفوذ درمانی را که شما[۳] به دنبالش هستید به غیر پزشکان، شفادهندگان ذاتی و عارفان که بسیار آنها را خوار میشمارید بسپارید.
من از معذوریتی که برای این نقص در آموزشتان باید بپذیرم ناآگاه نیستم. هیچ علم کمکی فلسفی وجود ندارد که بتواند به اهداف پزشکی شما خدمت کند. نه فلسفه اندیشمندانه، نه روانشناسی توصیفی، نه آنچه روانشناسی تجربی نامیده میشود (که ارتباط نزدیکی به فیزیولوژی اندامهای حسی دارد)، آنگونه که در دانشگاه ها آموزش داده میشوند، در موقعیتی نیستند که به شما چیز قابل کاربردی در مورد رابطه میان بدن و ذهن بگویند یا کلید درک آشفتگی های ممکن عملکردهای روانی را فراهم سازند. درست است که روانپزشکی، به عنوان بخشی از پزشکی، اختلالات روانی را به طوری که مشاهده میشود توصیف میکند و آنها را در موجودیتهای بالینی جمع میکند؛ اما در لحظههای مساعد روانپزشکان خودشان هم در مورد این که آیا فرضیههای صرفاً توصیفی آنها سزاوار نام یک علم است تردید دارند. در مورد منشأ، مکانیزم یا روابط متقابل سمپتومهایی که این موجودیتهای بالینی مرکب از آنها هستند، هیچ اطلاعی وجود ندارد؛ هیچ تغییرات قابل مشاهدهای در ارگان آناتومیکی ذهن که مرتبط با آنها باشد وجود ندارد، یا تغییراتی هست که ربطی به آنها ندارد. این اختلالات روانی فقط وقتی تحت نفوذ درمان قرار میگیرند که بتوانند به عنوان اثرات جنبی آنچه از جهت دیگر یک بیماری ارگانیک است، شناسایی شوند.
این شکافی است که روانکاوی به دنبال پر کردن آن است. روانکاوی تلاش میکند که به روانپزشکی بنیاد روانشناختی گمشدهاش را برگرداند. روانکاوی امید دارد زمینه مشترکی که بر اساس آن همگرایی اختلال جسمی و روانی قابل فهم میشوند را کشف کند. با در نظر گرفتن این هدف، روانکاوی بایستی خودش را از هر فرضیهای که با آن بیگانه است، چه از نوع آناتومیکی، شیمیایی یا فیزیولوژیکی آزاد نگه دارد، و باید تماماً با نظریات کمکی روانشناختی خالص عمل کند؛ و من به همین دلایل، میترسم، شروع آن برای شما عجیب به نظر برسد.
من نباید شما، آموزشتان یا نگرش ذهنیتان را در مورد دشواری بعدی مسؤول بدانم. دو تا از فرضیههای روانکاوی حمله یا توهینی به تمامیت دنیا هستند و موجب تنفر آن شدهاند. یکی از این فرضیهها از یک پیشداوری عقلانی، و فرضیه دیگر از یک پیشداوری اخلاقی و زیبا شناختی تخطی میورزد. ما نباید این پیشداوریها را به چشم خواری نگاه کنیم؛ آنها چیزهای قدرتمندی هستند، رسوبات رشد بشری که مفید و واقعاً ضروری بودهاند. آنها با نیروهای هیجانی وجودشان را حفظ میکنند و کشمکش با آنها دشوار است.
اولین ادعای نامحبوب روانکاوی آشکار میکند که فرآیندهای روانی فی النفسه ناخودآگاه هستند و از تمام زندگی روانی فقط اعمال مشخص فردی و برخی بخشها خودآگاه هستند.[۴] شما میدانید برخلاف این مطلب، ما عادت داریم آنچه را روانی است با آنچه خودآگاه است یکی بدانیم. ما به خودآگاهی به عنوان ویژگی قطعی روانی مینگریم، و روانشناسی را به عنوان مطالعه محتوای خودآگاه میدانیم. در واقع برابر دانستن خودآگاه با جنبه روانی چنان به نظرمان بدیهی میرسد که هر گونه تضاد نظری در این مقوله برایمان بی معنا است. با این وجود روانکاوی نمیتواند از ایجاد چنین تضادی اجتناب کند؛ نمیتواند یکسانی خودآگاه و جنبه روانی را بپذیرد.[۵] روانکاوی آنچه را که روانی است به عنوان فرآیندهایی چون احساس، تفکر و میل، تعریف میکند و ملزم به اعتقاد به وجود تفکر ناخودآگاه و میل درک نشده که اشعاری به آن نیست میباشد. در گفتن این مسأله از آغاز، روانکاوی همدلی هر دوستی از تفکر علمی هشیار را به طرز سبکسرانهای از دست داده است، و خودش را در معرض این سوءظن قرار داده است که یک دکترین غامض خیالی است که میخواهد رمز و راز ایجاد کند و از آب گل آلود ماهی بگیرد. اما خانمها و آقایان، شما طبیعتاً تا الان نمیتوانید بفهمید که به چه حقی من باید جملهای چنین انتزاعی از نظر ماهیت مثل «آنچه روانی است خودآگاه است» را به عنوان یک پیشداوری توصیف کنم. نه میتوانید حدس بزنید که چه تحولی به انکار ناخودآگاه ـ که چنین چیزی باید وجود داشته باشد ـ انجامیده است و نه این که چه نفعی میتواند در این انکار وجود داشته باشد. این که ما جنبههای روانی را با خودآگاه منطبق کنیم یا به آن وسعت بیشتری بخشیم شاید نزاع بیهودهای بر سر واژهها به نظر آید؛ اما من میتوانم به شما اطمینان دهم که فرضیه وجود فرآیندهای روانی ناخودآگاه راهی را به یک سوگیری جدید مهم در دنیا و در علم باز میکند.
شما به هیچ وجه نمیتوانید از ارتباط نزدیک بین این قسمت اول تهور روانکاوی و قسمت دوم آن، که باید الان به شما بگویم، تصوری داشته باشید. این فرض دوم، که روانکاوی به عنوان یکی از یافتههایش در نظر میگیرد، ادعایی است که تکانههای غریزیای که میتوانند، در معنی محدود و وسیعتر کلمه، صرفاً جنسی توصیف شوند، یک نقش بسیار وسیع و هرگز تاکنون مطرح نشدهای را در ایجاد بیماریهای روانی و نوروزها دارند. این فرض همچنین مدعی است که همین تکانههای جنسی، سهمی را در والاترین ابداعات اجتماعی، هنری و فرهنگی روح بشری دارند که نبایستی این نقش کمتر از حد برآورد شود.[۶]
با توجه به تجربهام بیزاری نسبت به این نتیجه تحقیق روانکاوی مهمترین منبع مقاومتی است که در مقابل آن وجود دارد. مایلید بشنوید که ما این حقیقت را چگونه توجیه میکنیم؟ ما معتقدیم که تمدن تحت فشار الزامات زندگی به خرج ارضاء غرایز خلق شده و باور داریم که به حد زیادی مداوماً از نو خلق میشود، چون هر فرد که تازه واردی به جامعه بشری میباشد، این قربانی کردن ارضاء غریزی را به نفع تمامیت جامعه تکرار میکند. در میان نیروهای غریزی که بدین شکل استفاده میشوند، تکانههای جنسی نقش مهمی دارند؛ در این فرآیند آنها والایش میشوند ـ یعنی از اهداف جنسی خود منحرف شده و به اهداف دیگری که از نظر اجتماعی بالاترند و دیگر جنسی نیستند متمایل میشوند. اما این ترتیب ناپایدار است؛ غرایز جنسی به شکل ناقصی مهار میشوند، و، در مورد هر فردی که فرض میشود به کار تمدن سازی ملحق شده است، این خطر وجود دارد که غرایز جنسیاش ممکن است از این شیوه مصرف شدن سر باز زنند. جامعه معتقد است که برای تمدنش هیچ تهدیدی بالاتر از این نیست که غرایز جنسی آزاد شوند و به اهداف اصلی خود بازگردند.[۷] به همین دلیل جامعه نمیخواهد این بخش متزلزل از شالودهاش را یادآور شود. جامعه علاقهای برای به رسمیت شناختن نیروی سائقهای جنسی یا اثبات اهمیت زندگی جنسی برای فرد ندارد. در مقابل، با در نظر گرفتن یک هدف تربیتی، توجه از آن حوزه کلی ایدهها را منحرف میکند. این دلیل آن است که چرا جامعه این نتیجه تحقیق روانکاوی را نمیپذیرد و بسیار ترجیح میدهد که آن را به عنوان چیزی از لحاظ زیبا شناختی نفرت انگیز و از لحاظ اخلاقی سزاوار سرزنش، یا چیزی خطرناک نشان دهد. اما اعتراضاتی از این دست در برابر آنچه ادعا میکند یک نتیجه عینی کاری علمی میباشد بی تأثیر است؛ اگر تناقضی آشکار شود بایستی به شکل معقولانهای بازگویی شود. باید توجه داشت که تمایل به غیر حقیقی در نظر گرفتن آنچه خوشایند نیست در ماهیت انسان مسألهای ذاتی است، و پس از آن یافتن دلایلی برای مخالفت آسان است. بنابراین جامعه چیزی را که غیر قابل قبول است چیزی غیر حقیقی میسازد. جامعه با استدلالهای منطقی و واقعی با حقایق روانکاوی برخورد میکند؛ البته این استدلالها از منابع هیجانی بر میخیزند و جامعه، در برابر هر تلاشی جهت مخالفت با آنها، این اعتراضات را به شکل پیشداوری حفظ میکند.
هر چند، خانمها و آقایان، ما میتوانیم ادعا کنیم که در تصریح این موضوع بحث انگیز ما هیچ هدف مغرضانهای در سر نداریم. ما فقط میخواهیم حقیقتی را که معتقدیم توسط تلاشهای ما به دست آمده ابراز کنیم. ما، همچنین، حق رد کردن بی قید و شرط هر مداخلهای در کار علمی را که با ملاحظات عملی صورت میگیرد قائلیم، حتی قبل از آن که ببینیم آیا ترسی که میخواهد این ملاحظات را به ما تحمیل کند منطقی است یا نه.
بنابراین، مشکلاتی از این دست وجود دارد که بر سر علاقه شما به روانکاوی قرار میگیرد. این مشکلات احتمالاً برای شروع بیش از حد کافی هستند. اما اگر شما قادر هستید بر اثراتی که آنها بر شما میگذارند، فائق آیید، ما پیش خواهیم رفت.
[۱] [Cf. یک عبارت موازی شبیه آغاز مقاله مسأله آنالیز غیرحرفهای (۱۹۲۶e)، استاندارد ادیشن، شماره ۲۰، ۸-۱۸۷.]
[۲] [با توجه به اصطلاح پیروان «فلسفه طبیعت» آیین وحدت وجود شلینگ که در طی نیمه اول قرن نوزدهم در آلمان متداول بود.]
[۳] [«Sie (شما)» در چاپ های آلمانی قدیمی؛ «Sie (آنها)» در G.S. و G.W.]
[۴] [«Unbewusst (نادانسته)» و «Bewusst (دانسته)». از ابتدا باید در نظر گرفته شود که این واژه ها در زبان آلمانی یک شکل دستوری Passive و در معنای عمومی یک معنی Passive دارند. در انگلیسی «خودآگاه» و «ناخودآگاه» می تواند به شکل Passive استفاده شود البته بیشتر اوقات به شکل Active استفاده می شوند: «من از درد انگشت پایم آگاه هستم» یا «او از نفرتش بی خبر بود». کاربرد آلمانی بیشتر از درد به عنوان خودآگاهی و نفرت به شکل ناخودآگاه صحبت می کند، و این کاربرد است که از طرف فروید همیشه پذیرفته شده است.]
[۵] [اولین بخش مقاله فروید در مورد «ناخودآگاه» (۱۹۱۵e)، استاندارد ادیشن، ۱۴، ۱۶۶ به بعد، این مسأله با وسعت بیشتری بحث شده است.]
[۶] [غرایز جنسی موضوع سخنرانی ۲۰ می باشند.]
[۷] [ستیز میان تمدن و نیروهای غریزی به کامل ترین شکل در کتاب تمدن و ناخوشنودانش توسط فروید (۱۹۳۰a) مطرح شده است.]
منبع:
انجمن فرویدی