اصطلاح وظیفه به دو شیوه متفاوت استفاده میشود. تحت حاکمیت سوپرایگو سوژه وظیفه خود را به عنوان یک وظیفه جهانی تجربه میکند اما سوژه وظیفه خاص خودش را نیز دارد که مخالفت با این وظیفه جهانی است. وظیفه سوژه مرتبط با منحصر به فرد بودنش است. آیا کسی از آغاز میتواند نگوید که سوژه مسؤولیتی برای مخالفت با وظیفه سوپرایگوی خودش دارد؟
منبع: London Society of the NLS
From Psychoanalytical Notebooks 3, 1999 : Love
موضوع روز، [۱] «مسؤولیت در روانکاوی»، من را بر آن داشت تا به این موضوع توجه کنم که آیا باید تمایزی بین مفاهیم وظیفه و مسؤولیت در آموزههای لکان قائل شد یا خیر. مسؤولیت داشتن و وظیفه داشتن، شاید، دو مفهوم متمایز هستند. یک دوتایی را به ذهن میرسانند: وظیفه و مسؤولیت.
وظیفه کانتی به عنوان عملی تعریف میشود که توسط سوژهای متقبل شده که به بیان سمبولیکِ گفته اخلاقی خود ارزشی جهانی میدهد. چنین تعریفی نقداً برای سوژهای که در روانکاوی به عنوان منحصر به فرد پذیرفته شده، یک مشکل است. وظیفه کانت [وظیفهای] جهانی است. آن برای هر کس و همه است. ما میتوانیم مسؤولیت را در دستان یک سوژه خاص رها کنیم تا وی آن را به شیوه خودش به انجام برساند.
لکان [۲] ما را مستقیم به فصل و قطعهای از نقد دوم میفرستد جایی که قانون اخلاقی با قرار دادن خودش در تقابل با تمایلات ما باید احساس درد ایجاد کند. آن، مانند یک سوپرایگو تقاضای چشمپوشی دارد و از این رو علیه خود، لذت را به تجربه درد بدل میکند. لکان میگوید حکم ناخوشایند سوپرایگو به عنوان یک وظیفه تجربه میشود و این که وظیفه حقیقی سوژه این است که با این حکم مخالفت نماید.[۳]
اصطلاح وظیفه به دو شیوه متفاوت استفاده میشود. تحت حاکمیت سوپرایگو سوژه وظیفه خود را به عنوان یک وظیفه جهانی تجربه میکند اما سوژه وظیفه خاص خودش را نیز دارد که مخالفت با این وظیفه جهانی است. وظیفه سوژه مرتبط با منحصر به فرد بودنش است. آیا کسی از آغاز میتواند نگوید که سوژه مسؤولیتی برای مخالفت با وظیفه سوپرایگوی خودش دارد؟
در کانت همراه با سادِ لکان، کانت وظیفه را و ساد حق را بازنمایی میکند.[۴] لکان به این موضوع اشاره میکند که فلسفه در اتاق خواب (La philosophie dans le boudoir)، بُعد حقیقت را به نقد عقل عملی (Critique of Practical Reason) میافزاید. حقیقت مورد اول این است که سوژه حق لذت بردن را دارد، به اصطلاح، هیچ چیز نمیتواند مانع شود. این عنوان میتواند به صورت «وظیفه به همراه حق» ترجمه شود. قانون اخلاقی حقی را برای لذت بردن وضع میکند. وظیفه با حقی برای لذت بردن اشتباه گرفته میشود.
لکان چندین سال بعد به این موضوع در سمینار XX برمیگردد [۵] و اظهار میدارد که حق همان وظیفه نیست. حق معادل خواست سوپرایگو برای لذت بردن است. وظیفه دیگر نباید با این اشتباه گرفته شود. وظیفه سوژه مخالفت با خواست لذت بردن است، یعنی، ترک کردن آن.
سپس، در یک عبارت کوتاه در سرمقاله اریک لوران در مجله منتال شماره ۴ میخوانیم[۶]: «در آن روش دیگرِ ارزیابی روانکاوی ما میتوانیم در رابطه با سمپتوم عبور از احساس گناه به مسؤولیت را بفهمیم. این چیزی است که هویت سازی با سمپتوم میخوانیم». او به ارزیابی توسط pass اشاره میکند که در آن سوژه از احساس گناه مربوط به سمپتوم گذر میکند. احساس گناه معادل خواست سوپرایگو است. اگر ما باید آن را علت وظیفه به حساب بیاوریم، آن گاه سوژه از آن به مسؤولیت عبور میکند. با این حال، لکان میگوید که ما نباید وظیفه را با خواست لذت بردن اشتباه بگیریم. سمپتوم به همراه احساس گناه با خواست لذت بردن در هم پیچیده میشوند. سمپتوم بدون احساس گناه منجر به یک هویت سازی با سمپتوم میشود. آن [سمپتوم] نمیتواند بدون احساس گناه باشد مگر این که لذت بردن از آن بیرون کشیده شود. وظیفه فرد رد کردن این خواست لذت بردن است. این است که وظیفه و مسؤولیت را در یک سو قرار میدهد.
هویت سازی با سمپتوم مفهومی است که در سمینار موسوم به سنتوم (Le sinthome) تکامل مییابد.[۷] سمپتوم در نقطهای از گناه ظاهر میشود که سنتوم خوانده میشود. آن به Lalangue لکان تعلق دارد. لکان املاء قدیمی آن را که از یونانی به فرانسه وارد شده بود پیدا کرد و انگلیسی را نیز خود به آن اضافه نمود. در سمینار قبلی R.S.I آن بر اساس دکترین فرویدی تعریف شده بود که در آن سمپتوم یک ارضاء سائق است. یا همان طور که او [لکان] در ۱۸ فوریه ۱۹۷۵ مطرح میکند، سمپتوم روشی است که هر کس برای لذت بردن از ناخودآگاه دارد تا جایی که ناخودآگاه آن را تعیین میکند.[۸] تا جایی که لذت یک گناه است، این یک سنتوم خواهد بود. در سمپتوم یک لذت ممنوع وجود دارد. در خود گناه، خواستی برای لذت بردن خود را نمایان میسازد و به خاطر این که آن یک گناه است علیه خود قرار میگیرد. قانون به خاطر قانون سمپتوم خودش به یک ارضاء تبدیل میشود. به نظر میرسد که لکان دیگر این معادل بودن را نه برای وظیفه بلکه برای خواست یا حق در نظر میگیرد. در هر حال این سمپتومی نیست که سوژه در طی آنالیز با آن هویت سازی میکند. این سمپتومی است که سوژه با آن شروع میکند.
مفهوم سنتوم به سمینار II برمیگردد [۹]، جایی که هر زمان زنجیره سمبولها به نقطه نهاییاش میرسد، اعمالمان، از ما سر میزنند. او [لکان] میگوید اینجا ما باید مسؤول تقصیراتمان شناخته شویم و حساب آنها را به طور کامل پس بدهیم. البته این به زودی به زنجیرهای از دالها تبدیل میشود. به نظر من نمیرسد که اعمال ما، در نقطهای که زنجیره متوقف میشود از ما سر میزنند، برعکس اعمال ما به زنجیره [دال] هجوم میآورد تا آن را متوقف کند. آنچه ما در نقطه نهایی کشف میکنیم چیزی نیست جز یک دال به علاوه یک تقصیر یا یک دال به علاوه گناه است. آن یک دال نهایی است که نه همپایه دالی دیگر بلکه همپایه گناه است. تقصیر، همچنین در دکترین کلاسیک یک ارضاء است و این ارضاء امروزه توسط ما به عنوان a کوچک نوشته میشود، ابژهای که ارضایی را به بار میآورد که تخریب میکند. سکوت ناشی از توقف زنجیره، نشانه سائق مرگ است. این سمپتوم توسط ژک الن میلر به عنوان کارکردی از بعد سمبولیک به سمت بعد واقع به رسمیت شناخته شده است.
استفاده منطقی از سنتوم، آن طور که لکان در ۱۸ نوامبر ۱۹۷۵ میگوید[۱۰]، رسیدن به بعد واقع در پایانی است که آرزومندی ندارد، در پایانی که باید یک مرتد در راه خوب بود. این در سمینار II واضحتر است[۱۱]: در نقطه پایانی زنجیره دالها ما باید برای تقصیراتمان حساب پس بدهیم، اما، او ادامه میدهد، اگر بدانیم چطور باید حساب پس بدهیم تنبیه نخواهیم شد. در نقطه پایانی یک کاردانی (know-how) وجود دارد. سوژه مسؤول ایجاد یک کاردانی در فرایند روانکاوی است که با آن بدون تنبیه حساب همه گناهانش را پس بدهد. این اختراع آنالیز است. کاردانی فرایند آنالیز، تقصیر بدون تنبیه یا گناه بدون واکنش درمانی منفی است. اما این انجام نخواهد شد مگر این که لذت بردن از سیستم تخلیه شود. می توانیم بگوییم سوژه مسؤولیتی برای دستیابی به این کاردانی دارد.
لکان در ۱۳ ژانویه ۱۹۷۶ میگوید مسؤولیت شخص تا حد کاردانی او است[۱۲]. هرچه کاردانی سوژه بیشتر باشد، مسؤولیت بیشتر و گناه کمتر خواهد داشت. کاردانی در آنالیز برای حساب تقصیرات خود را پس دادن، مسؤولیتی است که آنالیزان [بر خود] فرض کرده. در این فرایند سوژه، سنتوم میشود. اما کاردانی اختراعی (artifice) است که در مورد جویس شکل هنر (art) او است. هنر او، به گفته لکان با فالوسی متناظر است که ادیپ گمشده وی را جبران میکند. هنر (artifice) در این سمینار به نظر میرسد شاخص طرد (foreclosure) باشد. برای جویس، پدر یک هنرمند است: «پدر قدیمی، هنرمند قدیمی، اکنون و همیشه در وضعیت خوبی قرار دارد». این یکی از نامهای پدر است که در ساختار جویس یک عامل تثبیت کننده است. هنر (artifice) در مورد جویس او را به سمت بعد سمبولیک راهنمایی میکند: تا خودش را در یک کتاب بنا کند. کاردانی در مورد یک نوروتیک، سوژه را به سمت بعد واقع تقصیراتش راهنمایی میکند. مسؤولیت فرد تا بعد واقع میرود.
باز در همان درس، او می گوید [آنچه] جنسی [است] به هیچ وجه رابطهای را پیدا نمیکند و فقط مسؤولیت جنسی است که وجود دارد. آن بعد واقعی که فرد با کاردانی به آن میرسد نشان ناممکن بودنی است که در رابطه جنسی وجود دارد. مسؤولیت چه به عنوان یک عدم پاسخ و چه به عنوان پاسخی که گمراه میشود نشانهای از این ناممکنی است. با این وجود، مسؤولیت جنسی وجود دارد و این در کنار نبود رابطه جنسی قرار میگیرد. چه مسؤولیتی میتواند وجود داشته باشد جز حمایت از جنسیت بزرگ دیگری با رابطهای که آنچه را غایب است جبران میکند؟
گره برومه سه حلقهای اثری از نبود رابطه [جنسی] و برابری بین دو جنس دارد. برابری معادل نبود رابطه [جنسی] است. به نظر میرسد که سنتوم آنها را زن و مرد مینامد و جنسیت را، به اصطلاح، با ایجاد نابرابری خلق میکند، همچنان که حلقه چهارم رابطه غایب را جبران میکند. مسؤولیت چه به عنوان عدم پاسخ و چه به عنوان پاسخی که گمراه میشود نشان این ناممکنی رابطه جنسی در سنتوم است.
[۱] Presented at the Study Day of the ACF-VLB, Nantes, September, 1999.
[۲] J. Lacan, Seminar VII, The Ethics of Psychoanalysis, trans. D. Potter, Routledge, 1992, p.80.
[۳] . Ibid., p.7.
[۴] . J. Lacan, Kant avec Sade, 1962, in Ecrits, Seuil, 1966, Paris.
[۵] J. Lacan, Seminar XX, Encore, trans. B. Fink, Norton, 1998, p.3.
[۶] E. Laurent, Mental No 4, 4 December 1997, p.8.
[۷] J. Lacan, Le Séminaire XXIII, Le Sinthome, 1975-76, in Ornicar? No 10.
[۸] J. Lacan, Le Séminaire XXII, R.S.I., 1974-75, in Ornicar? No 5.
[۹] J. Lacan, Seminar II, The Ego in Freud’s Theory and in the Technique of Psychoanalysis, 1954-5, S. Tomaselli, C. U. P., 1988. p.205.
[۱۰] Le Sinthome, op.cit.
[۱۱] op.cit., p.205.
[۱۲] Le Sinthome, op. cit
منبع:
سایت انجمن فرویدی