00491755234725

درسنامه های دکتر کدیور جلسه دهم دوره اول

درسنامه های دکتر کدیور جلسه دهم دوره اول
خلاصه

اگر خاطرتان باشد در کلاس‌های دوره قبلی در انجمن فرصتی پیش آمد که یکی از رؤیاهای من را با هم تعبیر کنیم و در آخرین جلسه آن کلاس‌ها هم راجع به یک lapsus فروید، یک مطلب فراموش شده توسط او که در ابتدای کتاب «پسیکوپاتولوژی زندگی روزمره» به آن پرداخته بود با هم به تجزیه و تحلیل پرداختیم. حالا این‌طور پیش آمده که در آخرین جلسه این دوره از کلاس‌های‌مان یک فراموشی من را مورد مطالعه قرار دهیم، که بتوانیم با این مکانیسم‌های ناخودآگاه آشنا بشویم، بیشتر آشنا بشویم. اگر خاطرتان باشد من در جلسه قبل راجع به هفت مرحله عرفان صحبت کردم و به این ترتیب آن‌ها را بر شمردم

4 5 99

جلسه دهم دوره اول (۲ امرداد ۱۳۸۰)
از کلاس‌های عرصه فرویدی ـ مکتب لکان
 [مطالب جلسه نهم در دست نمی باشد.] 


  اگر خاطرتان باشد در کلاس‌های دوره قبلی در انجمن فرصتی پیش آمد که یکی از رؤیاهای من را با هم تعبیر کنیم و در آخرین جلسه آن کلاس‌ها هم راجع به یک lapsus فروید، یک مطلب فراموش شده توسط او که در ابتدای کتاب «پسیکوپاتولوژی زندگی روزمره» به آن پرداخته بود با هم به تجزیه و تحلیل پرداختیم. حالا این‌طور پیش آمده که در آخرین جلسه این دوره از کلاس‌های‌مان یک فراموشی من را مورد مطالعه قرار دهیم، که بتوانیم با این مکانیسم‌های ناخودآگاه آشنا بشویم، بیشتر آشنا بشویم. اگر خاطرتان باشد من در جلسه قبل راجع به هفت مرحله عرفان صحبت کردم و به این ترتیب آن‌ها را بر شمردم. گفتم از طلب شروع می‌شود، بعد معرفت، بعد عشق، بعد توحید، استغنا، مرحله ششم را فراموش کرده بودم از شما کمک خواستم که اگر کسی آن را می‌داند به خاطرم بیاورد. فرزام خاطرنشان کرد که این مرحله تحیر نام دارد. من آن را به صورت مشروط یادداشت کردم و قانع نشدم. فردا صبح کلمه اصلی به ذهنم رسید که عبارت است از «حیرت» نه تحیر. منتها خود من به شدت حیرت کردم چون که می‌بایست قاعدتاً تحیر من را به حیرت هدایت کند ولیکن در ذهن من هنوز این فاصله باقی ماند. موضوع از آن‌جایی حیرت انگیزتر می‌شود که در عرفان غرب (مسیحی)[۱] آخرین مرحله سلوک حیرت[۲] نام دارد و بسیار هم به آن استناد می‌شود و من اصلاً نمی‌باید آن را فراموش کنم و حالا اگر هم فراموش کردم می‌بایست در اثر تداعی بر می‌گشت. منظورم ارائه همان کلمه تحیر است. خب، پس حالا پروسه‌ای است که در حافظه به وجود آمده است و همه شواهد نشان می‌دهد که پاتولوژیک است، همه آن چیزهایی که به شما نشان دادم. این من را وادار می‌کند که به تحقیق بپردازم که موضوع چیست؟ نتیجه تحقیقاتم خیلی آموزنده بود، در نتیجه تحقیقات متوجه شدم که نه تنها واژه‌ای کاملاً حذف شده بود و به جای خودش خلائی باقی گذاشته بود که به هیچ وجه پر نمی‌شد بلکه دو تا جا به جایی هم صورت گرفته بود. نخست جا به جایی مرحله دوم و سوم یعنی عشق و معرفت، و بعد جا به جایی مرحله چهارم و پنجم یعنی جای استغنا و توحید هم تغییر کرده بود. کشف این جا به جایی ها نه تنها مسأله را حل نکرد، بلکه آن را غامض‌تر هم کرد. اصل مطلب به این صورت است:
گفته من: طلب، معرفت، عشق، توحید، استغنا، ؟، فنا
واقعیت: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا
 
 
آنالیز عمیق‌تر مسأله نشان داد که من از ابتدای کار یعنی از همان وقتی که از این هفت مرحله آگاه شدم راجع به آن‌ها مسأله داشتم و این مسأله در مورد جایگاه‌های عشق و معرفت بود. در دکترین روانکاوی عشق بر دو نوع است، یکی نوع تصویری، یکی نوع سمبولیک آن. گفتم که نوع بعد واقع آن هم وجود دارد که حالا به آن نمی‌پردازیم. عشق در بعد تصویری قبل از معرفت است و نیازی هم به آن ندارد ولی عشق در بعد سمبولیک بر اساس معرفت است. مسلم است که از همان ابتدای کار برای من عجیب بود که در عرفان عشق در جایگاهی واقع شده باشد که در روانکاوی جایگاه عشق تصویری است و نه سمبولیک. حالا این مسأله را که با آن مشکل داشتم، با یک جا به جایی در ذهن خودم حل کردم. آنچه را که مورد علاقه‌ام بود، جا به جایی را که می‌خواستم انجام دادم و به شما ارائه کردم و روی همین مسأله هم قویاً تأکید کردم. از میان تمام این هفت مرحله من فقط مرحله طلب را مد نظر داشتم و مرحله عشق و معرفت هم در واقع یک چیز اضافه بود که اصلاً به مطلب ربط نداشت. اما من می‌خواستم آن را بگویم و روی آن هم تأکید کردم. اما سؤال این‌جاست که چرا این جا به جایی دوم انجام گرفت، اینکه واقعاً خیلی بی ربط بود به همه مسأله. علت این است که وقتی یک مکانیسم روانی فعال شد به همان حوزه خودش محدود باقی نمی‌ماند، به همان هدفی که دارد محدود نمی‌ماند و همین طور ادامه پیدا می‌کند و ایجاد یک مکانیسم زنجیره‌ای می‌کند، یک chain reaction تولید می‌کند. بنابراین وقتی که یک جا به جایی در حوزه‌ای صورت گرفت می‌بایست انتظار جا به جایی‌هایی را در حوزه‌های دیگر هم داشته باشیم. منظورم از جا به جایی همان displacement است. اما زیباترین قسمت کار فراموشی کامل این قسمت بود (اشاره به کلمه حیرت). فراموشی یک حوزه سمبولیک، به وجود آمدن یک حفره سمبولیک که به آسانی هم پر نمی‌شود. دلیل این چیست؟ دلیل آن را می‌بایست حیله سیستم روانی نام گذاشت تا توجه را به نقطه‌ای جلب کند که از لحاظ مکانیسم مورد نظر هیچ ارزشی ندارد. این همان چیزی است که معمولاً در رؤیا اتفاق می‌افتد. برایتان قبلاً گفته‌ام که در آن مطالب کم اهمیت عمده می‌شوند. با فراموش کردن این مرحله ششم و کلمه حیرت تمام ذهن من متوجه همین فراموشی بود. در تمام مدتی که داشتم متن را آماده می‌کردم مدام دنبال این نکته می‌گشتم در نتیجه جا به جایی انجام گرفته در سیستم روانی و ناخودآگاه را اصلاً به آن توجه نکردم و آن هم به آسانی به ظهور رسید بدون اینکه من حتی یک لحظه در مورد آن تردید کنم، به آن فکر کنم و یا به آن برگردم و تمام فکر من متوجه پیدا کردن این کلمه حذف شده بود و نسبت به این مکانیسم‌های جا به جایی اصلاً هیچ توجهی نداشتم. خب این هم از آنالیز یک lapsus که امیدوارم شما هم به اندازه من از آن لذت برده باشید، از این مکانیسم‌های روانی که تا این حد افسون کننده‌اند.
پاسخ به پرسش: هدف من این است که به شما آموزش بدهم که چطور lapsus خودتان را آنالیز کنید و همیشه هر آنالیزی ادامه دارد و فروید این را به ما یاد می‌دهد چون همیشه دارد یا رؤیاهای خودش را آنالیز می‌کند یا مثلاً lapsusهای خودش را یا فراموشی‌هایش را. فروید به ندرت می‌پردازد به اتفاقاتی که در دیگران می‌افتد. این برای این است که همین تردید را در افراد کم کند که به آن‌ها بگوید «که این چیزهایی که دارم می‌گویم مربوط به خودم است. بنابراین به آن مطمئن‌تر از آنم که اگر مورد کس دیگری را به شما می‌گفتم». همیشه، فروید در آنالیزهایش در جایی می‌گوید «این آنالیز را می‌شود بیش از این ادامه داد ولی من اینجا قطعش می‌کنم چون دیگر مسأله خیلی خصوصی می‌شود»، دلش نمی‌خواهد که مطرحش کند. بنابراین می‌شود هر آنالیزی را تا ابد ادامه داد ولیکن هدف این است که تا حدی پیش برویم که مکانیسم های روانی را توضیح دهیم. من منظورم این نیست که در برابر شما خودم را روانکاوی کنم.
 
پاسخ به پرسش: من این تعبیر را که کردم تا اینجا رسیدم و متوقف شدم، الان چیزی که شما به من می‌گویید، اگر چیز دیگری به دنبال این تعبیر باشد، که معمولاً هست، در مرحله بعدی سر می‌زند. یکی از اصولی که آنالیست‌ها می‌دانند که تعبیری که ارائه کرده‌اند بجا بوده است یا نه، این نیست که آنالیزان آن را قبول کند یا نه. نه قبول کردن آنالیزان برای آن‌ها ارزشی دارد نه رد کردنش، آنالیست زمانی مطمئن می‌شود که تعبیری که ارائه کرده درست بوده که به دنبال آن چیز دیگری ایجاد شود. متوجهید؟ یعنی آنالیزان باز تراوش‌های ناخودآگاه داشته باشد، یا عملکرد او تغییری بکند یا این که گاهی وقت ها یک acting out ازش سر بزند. یعنی اگر که پروسه ادامه داشته باشد ما متوجه می‌شویم این تعبیری که کرده‌ایم درست بوده است یا نه. حالا این که شما می‌گویید که من دو مرتبه و در تعبیرم هم حیرت را حذف کرده‌ام اگر واقعاً این تعبیر شما درست باشد این مکانیسم ادامه پیدا کند، حالا اگر من جلسه دیگر آمدم چیز جدیدی به شما گفتم یعنی ادامه پیدا کرد. و اگر هم نگفتم فکر نکنید که تعبیر شما درست نیست چون شاید چیزی بوده که ترجیح داده‌ام آن را همان جا قطع کنم. ادامه ماجرا را آنالیزان برای آنالیستش می‌آورد ولی معلم برای متعلمش همیشه نمی‌آورد.
پاسخ به پرسش: این طوری است که وقتی یک مکانیسم به راه افتاد، ادامه می‌یابد و گاهی وقت‌ها خیلی طولانی می‌شود، شاید هم به این علت این‌جا ختم شده است که موفق شده است یک حفره در اینجا ایجاد کند.
نکته دیگر هم که نیاز به توضیح دارد درباره اصرار من به مطالعه متون فروید و تأکید بر این که یک قرائت جهت‌دار داشته باشید و نتیجه قرائت خودتان را به صورت یک نثر تلفیق شده و منسجم ارائه دهید. من واقفم که این انتظار بیهوده و غیر ممکن است. اما هدف از این توقع نه تنها وادار کردن شما به تلاش کردن است، بلکه به وجود آوردن یک حرکت دیالکتیک بین معلم و متعلم است همین کاری که الان انجام شد. آن سؤالی که الان انجام گرفت. همانطور که شما به خوبی دستگیرتان شده و مرتب راجع به آن شوخی می‌کنید این است که واقعاً این‌جا آموزش از طریق اسمز نیست و به روش سؤال و جواب مبتنی است. یعنی آموزش از آن نوعی است که در مکتب «ذن» است. در بسیاری از مکاتب قدیمی شرق و غرب وجود داشته است. از جمله آن‌ها همان میوتیک سقراطی است که راجع به آن صحبت کردیم. اما چون که همگی شما در دانشگاه پرورش یافته‌اید، یعنی جایی که دقیقاً آموزش به روش اسمز است و هرگز هیچ سؤالی به ذهن دانشجو نمی‌رسد، من ناچارم شما را به این کار مجبور کنم، این را هم به خوبی می‌دانم که این کار به کلی اوضاع شما را به هم می‌ریزد ولی خوب این بهایی است که باید پرداخته شود و نتیجه آن هم برای من رضایت بخش است. برای این که ذهنی کارکرد علمی داشته باشد، این نکته حائز اهمیت است که تناقضات را کشف کند، چیزی که باز هم متأسفانه کمتر از تحصیلات دانشگاهی حادث می‌شود.
نوروز از روانپزشکی حذف شده است، پسیکوز هم تکه پاره شده و کم کم حذف می‌شود و تنها حالا یک کاربرد عملی دارد. در صورتی که روانپزشکی تمام علت وجودی خودش را از پسیکوز دارد و از ابتدا به پسیکوز پرداخت و بیمارستان‌های روانی برای نگهداری به اصطلاح مجنون‌ها، دیوانه‌ها بود و کار روانپزشکان پرداختن به آن‌ها. و متأسفانه از آن‌جایی که در این رشته از دانش بشری هم نتوانستند بفهمند که سایکوز چیست و از کجا آمده است، چسبیده‌اند به علایم objective. اما من می‌خواستم با این تفاصیل به شما بگویم که ما اصلاً به این چیزها کاری نداریم، همانطور که در مورد نوروز می‌دیدید که آن اصطلاحات را که در روانپزشکی است من به کار نمی‌برم. برای روانکاوی اختلالات روانی بر دو دسته اند، یک دسته نوروزها و یک دسته پسیکوزها و چیزی به عنوان انسان نرمال وجود ندارد. بنابراین افراد یا متعلق به این یا آن دسته‌اند و آنچه این دو دسته را از هم جدا می‌کند، نوروز و پسیکوز، در متن همان مقاله متافور پدری و پسیکوز به طور سریع و موجز به آن اشاره کردم. در واقع می‌شود این را به شما به این صورت نشان دهم، به صورت شماتیک که کار را پیش ببریم. چون در هر صورت شما این داشته‌هایتان را از آن‌جایی که می‌آیید، درگیر کارمان خواهد شد و برای شما مشکل ایجاد می‌کند. دسته افراد در محدوده نوروتیک (محدوده مرکزی) بسیار بیشترند و دانسیته در آنجا بسیار زیاد است و یک محدوده وسیع داریم که دانسیته کمی دارد و حوزه پسیکوتیک هاست.
 
 
 
در نوروزها رابطه با بزرگ دیگری برقرار شده و متافور پدری کار می‌کند ولی در تمام این محدوده وسیع بیرونی متافور پدری کار نمی‌کند و رابطه با بزرگ دیگری مختل است. حالا این قلمرو وسیع که از لحاظ ساختاری آن را حوزه پسیکوتیک‌ها گذاشتیم، خیلی گسترده است. آنچه که در روانپزشکی به عنوان پسیکوتیک تعریف می‌شود فقط یک محدوده کوچکی از این قلمرو را تشکیل می‌دهد. آنچه که یک پسیکوز واضح و بارز است، هنوز هم روانپزشکی آن را به عنوان پسیکوز می‌شناسد (و البته قسمتی هم از محدوده نوروز یعنی آنچه که در داخل مثلث است).
 
 
پاسخ به پرسش‌ها
از نظر روانکاوی سلامت روانی نداریم تأکید کرده‌ام که سمپتوم ضروری است و هر بشری سمپتومی دارد و سمپتوم یک راه نجات، یک راه چاره است که در آن بعد واقع توسط بعد سمبولیک احاطه می‌شود و این وقتی است که بعد سمبولیک درست کار می‌کند. سمپتوم نوروتیک بر اساس نوع خاصی است و سمپتوم پسیکوتیک، چون بعد سمبولیک درست کار نمی‌کند، نوع دیگری است که حالا به آن خواهیم پرداخت. ولی بالاخره برای این که بشر بتواند جوری با بعد واقع کنار بیاید، نیاز به سمپتوم دارد. حالا بر این اساس که این سمپتوم از نام پدر استفاده کرده باشد یا نکرده باشد، طبیعت ساختاری افراد فرق می‌کند. برای فروید اصلاً چیزی به نام reality testing وجود ندارد. در روانکاوی چیزی به نام reality وجود ندارد. خوب است که شما به همان مقاله «واقعیت و عینیت در روانکاوی» مراجعه کنید. از دست دادن احساس reality در نوروز و پسیکوز، که در هر دو مختل است، زمانی نوشته شده است که هنوز فروید به چیزی به عنوان سلامت روانی معتقد بوده است. امروز که ما به چنین چیزی معتقد نیستیم. یعنی در همه مردم reality testing مختل است. و در روانکاوی اصل بر این است که از درون فانتاسم با واقعیت برخورد می‌کنیم. هر کسی از درون فانتاسم خودش با واقعیت برخورد می‌کند. پس این reality testing یک کریتری است که در روانکاوی اصلاً ارزشی ندارد.
در پاسخ به سؤال: لیبیدو یا صرف سکسوالیته می‌شود یا sublimation این مشخص است. بنابراین اگر صرف کاری شد، صرف کار دیگری نمی‌شود. اما آن قسمتی که شما از آن صحبت می‌کنید اگر من درست خاطرم باشد که شما دارید از چی صحبت می‌کنید، دارد می‌گوید که هموسکسوالیتی، در واقع آن لیبیدویی که در این محدوده است، صرف رابطه اجتماعی می‌شود، برقرار کردن ارتباطات اجتماعی و این یک مصرف sublimated است، مصرف متعالی. حالا در مورد شربر، این لیبیدو از آن رابطه اجتماعی گرفته شده و مجدداً برگشته به زمینه هموسکسوال خودش و دوباره تمایلات هموسکسوال بروز کرده است. این «دنیا فرو می‌ریزد»، اصولاً برداشته شدن لیبیدو از تمام ابژه‌های خارجی است و به این ترتیب دنیا فرو می‌ریزد. وقتی که شما روی دنیا investment نکردید، سرمایه گذاری عاطفی روی دنیا نداشته باشید، دنیا فرو می‌ریزد. روندی را که دارد شربر طی می‌کند می‌شود این جوری خلاصه کرد، از نظر فروید البته و در این مقاله، این است که شربر داشته یک زندگی کمابیش نرمال می‌کرده، یعنی یک investment یک سرمایه گذاری لیبیدویی روی دنیای خارج داشته است. اول از همه، به گفته فروید شروع می‌کند به تمایلات هموسکسوال پیدا کردن. یعنی که مقداری از این لیبیدویی را که روی دنیای خارج، روابط اجتماعی و جامعه گذاشته بوده است این‌ها بر می‌گردد به سمت هموسکسوالیته. باز بیماری پیشرفت می‌کند چون هموسکسوالیته هم رها می‌شود. به جایی می‌رسد که روی همان افرادی هم که این سرمایه گذاری عاطفی لیبیدویی انجام گرفته بوده است از روی همان‌ها هم برداشته می‌شود و این لیبیدو بر می‌گردد روی خود شربر و این همان چیزی است که فروید به آن narcissism می‌گوید و در مگالومانی تجلی پیدا می‌کند و برای او تمام افراد دنیا می‌شوند آدمک‌های عجول و اصلاً وجودشان significative نیست. این زمانی است که بیماری شکل می‌گیرد و بعد روند معکوس‌اش، روند معکوس یعنی این که این لیبیدو دو مرتبه روی دنیای خارج بر می‌گردد و آنجا سرمایه گذاری می‌شود و حالا شربر شروع می‌کند که دنیا را از اول بسازد و بنابراین یک هذیان می‌سازد. پسیکوتیک این دنیای جدید را که می‌سازد، باید آن wish fulfillment در آن جاری باشد. بنابراین دنیا را به گونه‌ای می‌سازد که این wish fulfillment، برآورده شدن آرزویش، در آن باشد. وقتی که من تأکید داشتم که زیاد به مسأله هموسکسوالیته توجه نکنید، حالا ما به مورد دورا که برسیم می‌بینیم که آنجا هم فروید گاه می‌گوید feminine wish fulfillment و گاهی می‌گوید هموسکسوالیتی. یعنی شما این را به آن صورت در نظر نگیرید که واقعاً هموسکسوالیتی است بلکه در واقع تمایلات زنانه است. و او حالا در دنیای جدیدی که می‌سازد باید این تمایلات زنانه‌اش را یک جوری به تحقق برساند و در این دنیای جدید و در این هذیانش، هذیانش می‌شود زن خدا. حالا او دنیایی ساخته که این گونه به صورت زن در آمدن حالا دیگر برای ایگوی شربر قابل قبول است. آن زمان که بیماری شروع می‌شد و در بین خواب و بیداری فکر کرد که «چه خوب است که آدم زن باشد و به هم‌آغوشی تن بدهد»، یک چنین فکری برایش غیر قابل قبول بود و همین بود که موجب شد دنیایش از هم بپاشد اما این طوری دیگر شده است زن خدا و این مطلب دیگر برای ایگویش قابل پذیرش است.
ـ البته تمایلات زنانه خیلی پیچیده‌تر از این است و در هر صورت یکی از مقولات بسیار بسیار پیچیده روانکاوی جایگاه یک زن در رابطه با ژوئی‌سانس‌اش است. ژوئی‌سانس feminine که به کلی با ژوئی‌سانس مردانه متفاوت است. ولی آن وقت در Three Essays و یا در همین مقاله، تئوری روانکاوی در مورد sexualization کم و بیش در همین حد بوده است.
 
در پاسخ به سؤال: شکی نیست که بالاخره لیبیدو بر می‌گردد روی خود شخص و ایگو یکی از reservoir های لیبیدو است و ایگو هم مقداری باد می‌کند اما این که جاهای دیگر لیبیدو درش نباشد، آنکه می‌گویید سوپر ایگو هم به صورت چروکیده و خشکیده باقی می‌ماند، این هم کم و بیش حقیقت دارد چون که سوپر ایگو گفتار بزرگ دیگری است، کم و بیش البته. من می‌خواهم مشخص کنم که توپوگرافی‌هایی که در روانکاوی وجود دارد مختلف است و این‌ها هیچکدام یکدیگر را نمی‌پوشانند. فروید ابتدا صحبت از خودآگاه، ناخودآگاه و پیش‌آگاه می‌کند و بعد تقسیم بندی ثانوی او که در آن صحبت از ایگو، سوپرایگو و اید می‌کند. که این دو تقسیم بندی یکدیگر را نمی‌پوشانند که مثلاً ایگو همان خودآگاه باشد و اید همان ناخودآگاه، به این صورت نیست. بعد هم که تقسیم بندی لکان که صحبت از ایگو هست و سوژه، بزرگ دیگری و دیگری کوچک و غیره که این‌ها یکدیگر را نمی‌پوشانند. اما رابطه با بزرگ دیگری، رابطه سوژه با بزرگ دیگری، در نوروز حداقل، رابطه‌ای است که سوپر ایگو از آن تغذیه می‌کند. اما چون که این‌ها ساختارهای متفاوتی هستند، این‌ها را نمی‌شود روی یکدیگر انداخت اما intuition بدی نیست.
ـ فروید معتقد است که پارانویا جزو پسیکوزهاست. منتهی معتقد است که از نظر مرحله fixation و رگرسیون که انجام می‌شود یک کم عقب‌تر (دیررس‌تر) است و اسکیزوفرنی جلوتر (زودرس‌تر) است که دقیقاً هم همین طور است، صد در صد همین طور است و خودش توضیح می‌دهد که پارانویا بازگشت و fixation به نارسی‌سیسم است و اسکیزوفرنی بازگشت و تثبیت به مرحله autoerotic و این که شما identification را پیش کشیدید، کمی صبر کنید بعد متوجه می‌شوید.
در پاسخ به سؤال: فروید همیشه این را توضیح می‌دهد و تأکید می‌کند که هر مکانیسمی که من توضیح می‌دهم می‌تواند partial باشد، قسمتی باشد، می‌تواند توتال باشد. بنابراین این مراحل sexual development هم قسمتی است و روی هم سوار می‌شوند و هیچ وقت خط و مرز مشخصی نداریم که بگوییم از این‌جا این شروع شد و از آن‌جا آن شروع شد. یک مقاله خیلی قشنگی فروید دارد که مثال می‌زند ـ در پاسخ به این که این سیستم روانی چه جوری درست شده است؟ ـ مثال می‌زند که مثل شهر روم می‌ماند که شما اگر این شهر را حفاری کنید اول ساختمان‌های معاصر را می‌بینید و بعد می‌روید پایین تر خرابه‌های صد سال پیش و همین طور پایین‌تر تا می‌رسید به خرابه‌های مثلاً سه هزار سال پیش. و این‌ها همه روی هم قرار گرفته و همه حفظ شده‌اند. فروید از این مثال‌های باستان شناسانه زیاد دارد. بنابراین این که روند بیماری کجا تمام می‌شود، روند بهبود کجا آغاز می‌شود خط و مرز مشخصی ندارد. در مورد هیچ بیماری نداریم. حتی در پزشکی هم نداریم. در بیماری‌های طبی هم نمی‌توانیم مشخص کنیم که کجا بیماری شروع و کجا قطع می‌شود. جایی هست که می‌گوییم هیچ علامت ابژکتیو نداریم و بیماری تمام شده است ولی این که واقعاً کجا قطع می‌شود، نداریم چنین چیزی.
دوم اینکه گفتند در مورد پایان دنیا فروید صحبت از فانتزی می‌کند و delusion را یک چیز دیگری می‌گوید، این خیلی نکته خوبی است که به آن توجه کردید، چون دیلوژن در روانکاوی با آن چه که در روانپزشکی هست فرق دارد. در روانکاوی هذیان فقط یک ساختار گفتاری دارد یک discourse است. در صورتی که هر چیز دیگری که به صورت پدیده‌های حسی است جزو هالوسیناسیون است یا کلمات دیگری که برایش به کار می‌رود فانتزی و مانند آن. و این نکته خوبی است که به آن اشاره کردید.
پاسخ به سؤال: می‌تواند همزمان باشد، یعنی از یک طرف لیبیدو را از یک سری ابژه‌ها بر می‌دارد و از طرف دیگر روی یک ابژه‌های دیگری سرمایه گذاری می‌کند. و این ترانزیسیون Transition  از اگوی خودش می‌گذرد، پس نارسی‌سیسم هم هست، مگالومانی هم هست.
امروز صحبت از معالجه پسیکوز می‌کنیم. با این ترتیب خیلی از مطالب برای شما روشن می‌شود و من فکر می‌کنم اورژانسی در این زمینه وجود دارد که باید به آن پرداخته شود. به خاطر همین ابهامی که در ذهن شماست راجع به تشخیص، راجع به درمان و کاری که باید کرد. سعی کنید تا جایی که ممکن است، خواهش می‌کنم اگر تشخیص سایکوز را دادید (تا این‌جا که تشخیص سایکوز می‌دهید) لطفاً رواندرمانی نکنید. این گونه که شما تشخیص می‌دهید باید این شکل را به این صورت بکشم که قسمتی از نوروز را هم در بر می‌گیرد (اشاره به مثلث داخل دایره ها در شکل). که در نتیجه برای این‌ها (قسمت هاشور زده) رواندرمانی نخواهید کرد که البته اشکالی هم ندارد چون از رواندرمانی کاری برای کسی بر نمی‌آید و اگر کوچک‌ترین شکی در مورد کسی کردید که پسیکوتیک است لطفاً به او دست نزنید، همان درمان دارویی را انجام بدهید خیلی بهتر است. از اینجا شروع می‌کنیم از معالجه پسیکوز.
کلمه معالجه را من در اینجا مترادف کلمه فرانسوی traitement به کار می‌برم که دارای معانی متعددی است، تعدادی از آن‌ها را از فرهنگ لغات لاروس بر می‌شمارم.
ترتمان به معنی:
  • درمان یک بیماری
  • رفتار کردن و سلوک کردن
  • مجموعه فعل و انفعالاتی که بر روی مواد خام اولیه انجام می‌گیرد یا پرداخت کردن
  • مجموعه اعمالی که بر روی داده‌های اولیه برای به دست آوردن اطلاعات انجام می‌گیرد، پرداخت داده‌ها
  • مجموعه اعمالی که با نیت به شکل دادن فلزات انجام می‌گیرد. پرداخت فلزات
  • پرداخت حقوق کارمندی
ترتمان در زبان فرانسه همان‌قدر معنی آن گسترده است که پرداخت در زبان فارسی
معالجه را در اینجا نه به معنی درمان در پزشکی، بلکه بیشتر در وجه راه چاره یا راه علاج است که ما به کار می‌بریم. با این تعریف، آنچه را که یک روانکاو می‌تواند در مورد یک سوژه پسیکوتیک انجام بدهد، مورد بررسی قرار می‌دهیم.

منبع:
انجمن فرویدی
 

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)