00491755234725

درسنامه‌های دکتر کدیور: طنز و رابطه آن با ناخودآگاه

درسنامه‌های دکتر کدیور: طنز و رابطه آن با ناخودآگاه
خلاصه

فروید، مکانیزم خنده را در آزاد شدن مقادیر معتنابهی انرژی سرمایه گذاری شده می‌داند. او می‌گوید وقتی می‌بینیم شنونده یک بذله چگونه می‌خندد حال آن که سازنده بذله فقط قادر به یک لذت دست دوم و یک خنده بازتابی است به این نتیجه می‌رسیم که در شنونده مبالغی از انرژی سد شده آزاد شده و تخلیه می‌گردد ...

1 5 99

 جلسه هفتم دوره اول )۱۲ تیر ۱۳۸۰(

از کلاس‌های عرصه فرویدی ـ مکتب لکان

طنز و رابطه آن با ناخودآگاه

 فروید، مکانیزم خنده را در آزاد شدن مقادیر معتنابهی انرژی سرمایه گذاری شده می‌داند. او می‌گوید وقتی می‌بینیم شنونده یک بذله چگونه می‌خندد حال آن که سازنده بذله فقط قادر به یک لذت دست دوم و یک خنده بازتابی است به این نتیجه می‌رسیم که در شنونده مبالغی از انرژی سد شده آزاد شده و تخلیه می‌گردد در حالی که در شخص بذله گو، در جریان شکل گیری بذله، یا آزاد شدن انرژی یا تخلیه آن به نوعی دچار مانع شده است. باید اذعان کنیم که شنونده بذله، لذت حاصل از آن را بسیار ارزان خریده است زیرا که مصرف انرژی از جانب او بسیار ناچیز بوده است. می‌توان گفت که بذله به او هدیه شده است. ارائه بذله به او در او ایده‌ها و ارتباطات فکری‌ای را ایجاد می‌کند که تشکیل آن‌ها در شخص خود او با موانع و بازداری‌های درونی مواجه است. او اگر می‌خواست همین بذله و همین ارتباطات ایده‌ای را ایجاد کند می‌بایست کوشش زیادی می‌کرد و انرژی کلانی را مصرف می‌کرد تا بتواند بر بازداری‌های درونی خود فائق شود و این همان کاری است که فرد اول می‌کند یعنی مصرف انرژی. اگر به خاطر داشته باشید گفتیم که سه نفر در تشکیل بذله، طنز، دخالت دارند. یکی آن که طنز را می‌سازد. دیگری کسی که در موردش طنز ساخته می‌شود و سوم کسی که طنز برایش تعریف می‌شود و از آن لذت می‌برد (شخص دوم که نمی‌خندد و دارند به او می‌خندند). فروید اینجا دارد مطرح می‌کند که چطور دیگری در روح و روان ما وجودش ضروری است. شخص سوم قادر به خنده عمیق و از ته دل است ولی شخص اول قادر به این کار نیست و حتماً مجبور است طنز خود را با دیگری در میان بگذارد و بعد از خنده‌ی او است که خودش قادر به خنده است.
فرد سوم این انرژی کلان را صرفه جویی کرده است و می‌توان گفت که میزان لذت او مساوی میزان انرژی‌ای است که صرفه‌جویی کرده. انرژی‌ای که قبلاً صرف بازداری می‌شده حالا به ناگهان آزاد می‌شود زیرا که ایده ممنوعه به‌ناگاه از طریق ادراک شنوایی وارد عرصه می‌شود و انرژی‌ای که قبلاً صرف وا پس زدن آن می‌شد حالا بلا استفاده می‌ماند و به صورت خنده در می‌آید.
فروید از اصول ترمودینامیک استفاده می‌کند. برای فروید همیشه ضروری است که توضیح بدهد هر مکانیسمی (مکانیسم روانی) چطور انجام می‌شود و انرژی‌اش از کجا تأمین می‌شود. فروید نشان می‌دهد انرژی‌ای که صرف خنده شده از کجا آمده است. این انرژی، انرژی‌ای بوده که قبلاً صرف بازداری می‌شده (در این شخص سوم).
قبلاً گفتیم که احساسات پرخاشگرانه، خشونت طلبانه و احساسات جنسی بر روی‌شان ممنوعیت انجام شده و از بروزشان جلوگیری می‌شود برای این کارها در دستگاه روانی انرژی صرف می‌شود، برای بازداری و ممنوعیت انرژی صرف می‌شود.
حالا در این شخص از طریق ادراک شنوایی ایده ممنوعه به حوزه‌ی خودآگاه می‌آید و آن انرژی‌ای که صرف ممنوعیت می‌شد بلا استفاده می‌ماند و آن انرژی حالا صرف خنده می‌شود. در صورتی که برای شخص اول این کار انجام نمی‌شود چون انرژی ممنوعه جای دیگری مصرف می‌شود. کجا؟ بعداً توضیح داده می‌شود.
اما چرا نفر اول نمی‌خندد؟ جواب این سؤال با توجه به مطالب ذکر شده آسان‌تر است. با توجه به جریاناتی که در فرد سوم اتفاق می‌افتد باید علت را در یکی از این دو محور جستجو کرد: یا در فرد اول انرژی اتصالی که صرف بازداری درونی می‌شده اصلاً آزاد نمی‌شود و یا در صورت آزاد شدن این انرژی به صورت قبل مورد استفاده قرار نمی‌گیرد. یک کدام از این دو مورد انجام می‌شود. محور اول را باید کنار بگذاریم چون اگر بازداری درونی برطرف نشده بود طنز به وجود نمی‌آمد. در نتیجه لذت حاصل از آن هم به وجود نمی‌آمد. پس فروید معتقد است که سازنده طنز، خود از آن لذت می‌برد ولی نمی‌تواند به تنهایی به آن بخندد. به این دلیل است که می‌باید محور دوم را عمده کنیم یعنی تخلیه انرژی آزاد شده در او دچار اختلال می‌شود و این بدان معناست که انرژی‌ای که صرف بازداری می‌شده و حالا آزاد شده بلافاصله در جای دیگری مورد استفاده قرار می‌گیرد و به مصرف کار دیگری می‌رسد و جای دیگری سرمایه گذاری می‌شود و در نتیجه به صورت خنده، تخلیه می‌شود.
آنچه را که فروید کار طنز (wit work) می‌نامد نیازمند صرف مقادیر معتنابهی انرژی است. و این همان انرژی‌ای است که فرد سوم از صرف کردن آن معاف شده است. اگر این فرد سوم مجبور باشد انرژی صرف کند، به هر دلیل، مثلاً برای فهمیدن طنز یا بذله (اگر فهم آن برایش آسان نباشد) بنابراین دیگر نمی‌خندد. اگر شما مجبور باشید به لطیفه‌ای که برایتان می‌گویند فکر کنید دیگر نمی‌خندید. یا خنده‌ی دست دوم تأخیری دارید که قوی و عمیق هم نیست. ظرافت و نکته سنجی شنونده باید به اندازه ظرافت بذله باشد تا او برای درک آن مجبور به فکر کردن نباشد. فروید معتقد است که توانسته برای خنده‌ی فرد سوم توضیح قانع کننده‌ای بدهد ولی اذعان می‌کند نتوانسته جواب این سؤال را بدهد که چرا فرد اول به آن نمی‌خندد. و این علی‌رغم تمام نظریه‌های شگفت انگیزی است که فروید در این کتاب قطور و این مطالعه موشکافانه در مورد طنز ارائه می‌دهد.
چنین اعترافی بهترین دلیل نبوغ فروید و صداقت تکان دهنده‌ی او به عنوان یک دانش مدار است زیرا دلیل اصلی را باید در جای دیگری جستجو کرد که دانش زمان فروید هنوز به آن دسترسی نداشته است. تئوری های زبان شناسی زمینه را برای لکان فراهم کردند تا او بتواند علت اصلی را پیدا کند و آنچه لکان در این مورد ارائه می‌دهد نه یک انتقال ساده نظریات زبان شناسی سوسور است بلکه انقلابی در آن‌هاست. علت آن را باید در مقوله Signifier  و Signified (= دال و مدلول) جستجو کرد و این که به نظر لکان و برخلاف آنچه سوسور در این مورد می‌گوید یعنی اینکه دال و مدلول پشت و روی یک صفحه‌اند، لکان می‌گوید خطی دال و مدلول را برای همیشه از هم جدا می‌کند. و برای این که اصولاً پیامی وجود داشته باشد وجود «بزرگ دیگری» ضروری است. این اوست که به Signal  صادر شده معنایی می‌بخشد. این اوست که برای دال‌های ادا شده مدلولی در نظر می‌گیرد. و در یک کلام «سوژه پیام خود را از دیگری به صورت بازتاب دریافت می‌دارد.» در واقع دال‌ها به مدلول‌ها مرتبط نیستند و زنجیره دال روی زنجیره مدلول سُر می‌خورد.برای ارتباط بین این دو وجود «بزرگ دیگری» ضروری است، کسی که به این زنجیره، معنا و مفهوم بدهد. در طرح یا گرافی به نام «گراف اشتیاق» لکان نشان می‌دهد که چطور لازم است «بزرگ دیگری» وجود داشته باشد. در قسمت فوقانی طرح دو بردار هستند که در جهت معکوس یکدیگر حرکت می‌کنند، بردار پایین زنجیره دال‌های خطاب است که از سوژه به سمت «بزرگ دیگری» می‌رود. بردار بالا از «بزرگ دیگری» به سمت سوژه می‌رود به نام مدلول بزرگ دیگری. یعنی که این «بزرگ دیگری» است که به زنجیره دال‌ها معنا می‌دهد و قدر قدرتی «بزرگ دیگری» را در به هم آوردن پیام سوژه نشان می‌دهد. سوژه پیام خود را از دیگری به صورت بازتاب دریافت می‌کند.
 

اینجا به سؤال فروید پاسخ داده می‌شود که چرا فرد اول، خودش نمی‌خندد. چرا مجبور است که حتماً طنزش را با دیگری در میان بگذارد. برای اینکه دیگری است که با این حرکت یعنی خنده‌اش به آن که طنز را ساخته نشان می‌دهد این کار تو یک کار طنز بوده است. این فرد با خنده‌ی خود و لذتی که می‌برد به سازنده طنز نشان می‌دهد که کار تو یک طنز بوده است. تا در معرض قضاوت دیگری قرار نگیرد، خود شخص متوجه نمی‌شود طنز ساخته است. فروید در مورد این که چرا ما مجبوریم طنزی راکه ساخته‌ایم حتماً با دیگری در میان بگذاریم جواب می‌دهد: این به سه دلیل است ۱ – این کار به ما اجازه می‌دهد در مورد کار طنز به یک اطمینان عینی برسیم. پس فروید تا حدودی خودش درک کرده بوده که لازم است دیگری روی کار طنز صحه بگذارد. ۲ – این کار، لذت ما را به صورت واکنشی به لذت شنونده دوچندان می‌کند. ۳ – در صورت تکرار تعریف لطیفه، لذتی به دست می‌آید که تا حدودی جبران تازه نبودن یک لطیفه را می‌کند. چون فروید معتقد است برای اینکه یک لطیفه لذت‌زا باشد باید تازه باشد و موجب شگفتی باشد. اما می‌بینیم هیچ کدام از این دلایلی که فروید آورده کافی نیست. و جواب این است (لکان می‌گوید) که ما چاره‌ای نداریم جز این که لطیفه خود را با دیگری در میان بگذاریم تا وقتی دیگری نخندد و به عنوان لطیفه روی آن صحه نگذارد ما خود نمی‌دانیم لطیفه درست کرده‌ایم و اصلاً طنز و لطیفه‌ای به وجود نمی‌آید. این مطالب در کتاب طنز و رابطه آن با ناخودآگاه آمده (فصل پنجم). من برای این، این راه را طی کردم که نشان دهم تا چه حد وجود «بزرگ دیگری» در کارکرد و مکانیسم‌های روانی ضروری است و به آن نظم می‌بخشد. حالا پیش‌تر می‌رویم و می‌پردازیم به این مطلب که فروید نشان می‌دهد طنز چطور به وجود می‌آید. او ابتدا از هاینریش هاینه نقل می‌کند، هاینه از زبان یکی از شخصیت‌های کتابش به نام هیرش هیاسنت تعریف می‌کند که وقتی به دیدار یکی از خویشان ثروتمندش، بارون روچیلد، رفته بود، این بارون او را به نحو بسیار دوستانه‌ای پذیرفته بود و با او همچون مردی هم ردیف خودش رفتار کرده بود به نحوی کاملاً (FAMILLIONAIRE). این یک کلمه به تنهایی می‌تواند تمام آنچه را یک خویشاوند فقیر از مهمان نوازی خویشاوند ثروتمندش انتظار داشته باشد به نمایش بگذارد یعنی FAMILIAR بودن یک MILLIONAIRE. که در نهایت چیزی جز فزونی با یک زیر دست نیست (Condensance)  که در بسیاری از موارد هم خیلی بدتر از تحویل نگرفتن رک و راست است. حال ببینیم که این کلمه چطور ساخته شده. اگر به اجزای دو کلمه‌ای که این واژه جدید از آن‌ها به دست آمده توجه کنیم متوجه می‌شویم که بسیاری از حروف آن‌ها با هم مشترک است:
مکانیسم ناخودآگاه
 
این مکانیسمی است که در ناخودآگاه همیشه اتفاق می‌افتد و فروید یک فصل کامل را به بررسی این مکانیسم اختصاص می‌دهد. با وجودی که دانش زبان شناسی در زمان فروید هنوز به آن اندازه پیشرفت نکرده بود، (سوسور حدود ده، دوازده سال بعد از انتشار این کتاب، آموزش‌هایش را شروع کرد) فروید از طریق مطالعه تراوشات ناخودآگاه به همان نتایج رسید. به خاطر آن که حروف این دو کلمه با هم مشابه‌اند، این دو توانستند در هم ادغام شوند و کلمه جدیدی را به وجود آورند. کلمه جدید که هیرش هیاسنت اختراع کرده به جای آن که مفصل توضیح دهد خویشاوند چه رفتاری با او کرده با این طنزِ  FAMILIAR بودن یک MILLIONAIRE همه را نشان داده. و احساس تحقیری را که از این برخورد حس کرده. این مکانیسم را فروید Condensation (یعنی ادغام و تراکم) نام گذاری کرده است. فروید مثال‌های زیادی از این دست دارد که متأسفانه در اثر ترجمه تمام لطافت خود را از دست می‌دهد. نوع دیگری از طنز را بازگو می‌کنم که در آن مکانیسم دیگری به کار رفته است. روزی شخصی مرد جوان سرخ مویی را با خود به میهمانی یک فرد بسیار متشخص می‌برد و او را یکی از بستگان ژان ژاک روسو معرفی می‌کند. نام خانوادگی مرد جوان هم «روسو» بود. اما ظاهراً او چنان رفتار نابجایی دارد که خانم صاحبخانه به دوستش گله می‌کند و می‌گوید شما مرا با مردی آشنا کردید «رو» و «سو» نه یک روسو. رو Roux یعنی سرخ موی و سو Sot یعنی احمق. مکانیسمی که اینجا به کار رفته نام خانوادگی  Rousseau به اصوات خود تجزیه شده برخلاف مورد قبل. این هم مکانیزمی است که در ناخودآگاه انجام می‌شود. مثال دیگر آقای «ن» در مورد مردی که کاستی‌هایش بیشتر از برازندگی‌هایش بود می‌گوید: بله لاف زنی یکی از چهار پاشنه آشیل اوست. این طنز به قدری ظریف است که ممکن است به سادگی مفهوم نشود. علاوه بر آن که فقط حیوانات چهار پا دارند، در مورد این مرد برخلاف آشیل که فقط یک پاشنه‌اش ضعیف بود او چهار پاشنه‌اش معیوب است. همین آقای «ن» در مورد مردی که بدون هیچ گونه صلاحیت و فقط به خاطر علاقه‌اش به کشاورزی به عنوان وزیر کشاورزی منصوب شده و بعد به خاطر بی کفایتی از این سمت برکنار شده بود می‌گوید: او به جای اصلی خودش در جلوی گاوآهن برگشت. این دو طنز از ظرافت خاصی برخوردارند و صفت مشخصه‌ی هر دو کوتاه بودن آن‌ها است. تکنیک ساختن آن‌ها تغییر در منطق جمله است. در طنز دوم پشت گاوآهن تبدیل به جلوی گاوآهن شده یعنی که این فرد در جای گاو قرار گرفته و فقط یک واژه تبدیل به متضاد خود شده است. در طنز اول هم کلمه‌ی یکی از چهار تا به جمله اضافه شده است. اگر فقط می‌گفت لاف زنی پاشنه آشیل این مرد است یعنی که او فقط یک عیب دارد ولی وقتی که می‌گوید یکی از چهار پاشنه آشیل‌اش است یعنی یک حیوان بدبخت سراپا معیوب است. طنز دیگر: روزی هاینه با سولیه دوست شاعرش در یک مهمانی حضور داشتند مرد بسیار ثروتمندی وارد می‌شود و حاضرین بلافاصله دور او جمع می‌شوند و او را مورد عزت و احترام زیادی قرار می‌دهند. سولیه با دیدن این منظره به دوستش می‌گوید: نگاه کن ببین چطور قرن نوزدهم در حال پرستش گوساله طلایی است. هاینه نگاه مختصری به آن منظره می‌افکند و می‌گوید: نه بابا او باید مسن‌تر از این حرف‌ها باشد. در مورد این طنز تکنیکی که به کار رفته تغییر در منطق جمله است. با نشنیده گرفتن واژه‌ی «طلایی» هاینه به دوستش جواب می‌دهد کسی را که تو یک گوساله معرفی می‌کنی در واقع یک گاو است. این‌جا تغییر در منطق جمله با حذف یک واژه صورت گرفته. این طنز مرا به یاد حکایتی در گلستان می‌اندازد که برایتان می‌خوانم. سعدی می‌گوید: ابلهی را دیدم سمین، خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر. کسی گفت سعدی چگونه همی‌بینی این دیبای مُعلم بر این حیوان لایعلم؟ گفتم خطی زشتست که به آب زر نبشتست. (شعری هم دارد)
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان                    مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد درهمه اسباب و ملک هستی او                   که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش
چند نمونه طنز با تغییر در منطق جمله: روزی شخصی در تنگنایی گرفتار شده بود مجبور به وام گرفتن مبلغی هنگفت شد. شب همان روز وام دهنده او را دید که در رستورانی مشغول صرف غذای بسیار گران‌قیمتی است. وام دهنده بسیار برآشفته شد و به او گفت: برای همین کار از من پول قرض گرفتی؟ وام گیرنده با حالت تعجب پرسید: من نمی‌دانم وقتی پول ندارم نمی‌توانم غذای خوب بخورم، وقتی هم که پول دارم نباید غذای خوب بخورم. پس شما بفرمایید من کی می‌توانم غذای خوب بخورم؟ طنز بعدی: در شهر کوچکی مردی که معتاد به مصرف الکل بود زندگی خود را با تدریس خصوصی تأمین می‌کرد. کم کم این مشکل او برملا شد و شاگردانش را به تدریج از دست داد. دوستی از روی خیرخواهی به او گفت تو معلم خوبی هستی اگر مشروب‌خواری را ترک کنی می‌توانی بهترین شاگردهای این شهر را داشته باشی. مرد میخواره با حالتی منقلب جواب داد: راجع به چه صحبت می‌کنی؟ من درس می‌دهم که بتوانم مشروب بخورم. حالا تو از من می‌خواهی که مشروب نخورم که بتوانم درس بدهم؟ لطیفه سوم: روزی مرد نیازمند و بیماری به یک بارون بخشنده و ثروتمندی مراجعه می‌کند و به او می‌گوید پزشکان به او توصیه کرده‌اند که برای به دست آوردن سلامتی‌اش باید به حمام‌های آبگرم اوستند برود و از بارون خواست تا کمکش کند. بارون پاسخ داد باشد من کمکت می‌کنم. اما آیا لازم است که تو حتماً به اوستند بروی که گرانقیمت‌ترین حمام‌هاست؟ مرد سائل با گله مندی جواب داد: اوه هیچ چیز در مقابل سلامتی من گرون نیست. لطیفه ۴: مرد جوانی در یک هنگ توپخانه خدمت می‌کرد اما با وجود تیز هوشی کارکردن با او مشکل بود و علاقه‌ای به کارش نشان نمی‌داد. بالاخره روزی یکی از مافوق های او که از دستش به تنگ آمده بود به او گفت: ببین جای تو این‌جا نیست. من به تو توصیه می‌کنم برای خودت یک توپ بخری و مستقل شوی.
 
در مورد لطیفه ۱ و ۳ که دو نفر پول قرض می‌گیرند هر دو مرد این نکته را نادیده می‌گیرند که این پولی را که از آن صحبت می‌کنند متعلق به خودشان نیست و از دیگری به صورت وام یا کمک گرفته‌اند. در مورد مرد مشروب‌خوار جابجایی وسیله و هدف صورت می‌گیرد و هنجارهای موجود را صریحاً به زیر سؤال می‌برد و به سخره می‌گیرد. لطیفه ۴ که بسیار ظریف و خنده دار است از محدوده‌ی تغییر در منطق خارج شده و تبدیل به یک یاوه محض و بی منطقی خالص می‌شود. مسلم است که کسی نمی‌تواند برای خود توپ بخرد و مستقل عمل کند. نه توپ را در بازار می‌فروشند و نه می‌توان ارتش یک نفره داشت. این یاوه گویی اما سرشار از معناست، در این‌جا این گروهبان خیرخواه به این سرباز نادان نشان می‌دهد رفتارش تا چه حد احمقانه و نابجاست. و مستقلانه عمل کردن در بطن ارتش تا چه حد نابخردانه است و این که برای کار کردن در ارتش تیزهوشی به تنهایی کافی نیست بلکه باید فرمانبرداری را هم آموخت. میزان صرفه جویی در کلام و استدلال را در این لطیفه درنظر بگیرید به جای ساعت‌ها پند و اندرز و روزها یا ماه‌ها توبیخ یا اضافه خدمت، تنها با یک جمله بی‌معنا و یاوه، این گروهبان توانست به این سرباز بی معنا بودن عملکردش را نشان دهد. وقتی لکان می‌گوید تعبیر در روانکاوی بر اساس بی‌معنایی است، یکی از انواع آن همین نوع بی‌معنایی است. ژک آلن میلر معتقد است یک تعبیر واقعی همچون یک  witعمل می‌کند و از همان مکانیزم‌ها پیروی می‌کند. wit را بالاجبار طنز ترجمه کردیم ولی گفتیم معانی متعددی دارد. در جریان روانکاوی آنالیزان‌ها این عملکرد روانکاو را گاهی اسمش را حال‌گیری می‌گذارند. wit همیشه نوعی حال‌گیری است ولی هر نوع حال‌گیری‌ای wit نیست. در بسیاری از موارد تعبیر در جریان روانکاوی به صورت حال‌گیری برداشت می‌شود. در این چهار لطیفه آنچه رایج و منطقی یا شایسته است نادیده گرفته می‌شود یعنی یک چیزی سرجای خودش نیست و جا به جا شده و این آن چیزی است که فروید به آن displacement می‌گوید، یعنی جابجایی. پس یک جا مکانیسم condensation داشتیم و یک جا مکانیسم displacement و هر دو این‌ها را فروید درکتاب تعبیر رؤیا مفصل توضیح داده است. پس این‌ها همان مکانیسم‌هایی هستند که در جریان تشکیل رؤیا به کار می‌روند و تراوشات ناخودآگاه اعم از رؤیا یا طنز از همان مکانیسم استفاده می‌کنند. اگر در زبان‌های موجود رایانه‌ای جمله‌ای را که غیر منطقی است به یک رایانه بدهید دستگاه با سوت کشیدن یا واکنش‌های مشابه نشان می‌دهد آن را نگرفته و درک نکرده یعنی جمله‌ای غیر منطقی است و با منطق‌اش سازگار نبوده است اما در زبان‌های انسان‌ها جملات غیرمنطقی هم دارای معنا هستند و تا بدان حد دارای معنا هستند که می‌توان آن‌ها را از یک زبان به یک زبان دیگر ترجمه کرد. این آیا به آن معنا نیست که این زبان‌ها ساختاری دارند که در ورای منطق ساری و جاری عمل می‌کند و اگر این طور است خود منطق کجا قرار می‌گیرد، جایگاهش کجاست، اگر جایگاه منطق در زبان نیست در کجاست؟ ممکن است جواب دهید در عقل. اما عقل چیست؟ و جایگاهش کجاست؟ آیا با این مطلبی که گفتیم می‌توانیم نتیجه بگیریم که عقل و منطق در حیطه‌ی عرف قرار دارند، در حوزه قراردادهای اجتماعی‌اند یا شاید در حوزه قوانین فیزیکی باشند. حال آن که زبان از قوانین خاص خود پیروی می‌کند و از پلاستیسیه (Plasticite) یا قوای شکل پذیری خاصی برخوردار است. فقط کافی است یادآوری کنم که به نظر لکان، دال و مدلول برای همیشه از هم جدا هستند و این شنونده است که مدلول خاصی را به یک دال خاصی می‌چسباند. عرف و قراردادهای اجتماعی فرآیندهایی هستند که مدلول‌های بخصوصی را در ارتباط تنگاتنگ با دال‌های ویژه‌ای قرار می‌دهند، تلاشی هستند برای به هم وصل کردن این دال‌ها با مدلول‌های بخصوص، یعنی این گفتار است. گفتار جمعی چیزی جز این نیست که یک مدلول خاصی برای دال خاصی در نظر گرفته شده است. اما هر چقدر این اتصال محکم باشد به هیچ وجه غیر قابل جدا شدن نیست و این از ویژگی‌های زبان‌های انسان‌هاست. در زبان‌های رایانه‌ای هر دال به یک مدلول خاص لحیم شده برای همیشه. این است که این زبان‌ها، زبان‌های منطقی هستند و در عین حال بسیار کودن‌اند و اطلاق هوش مصنوعی به این ابزارها کاملاً بجاست. شما در تمام لطیفه‌هایی که گفته شد همین کار را انجام دادید. یعنی اگر لطیفه را گرفتید و به آن خندیدید، به سرعت یک جابجایی در دال و مدلول ساری و جاری که در عرف وجود دارد انجام دادید. برای هر دالی یک مدلول دیگری گذاشتید. اگر شما آن لطیفه‌های مختصر خلاصه را به سرعت گرفتید به خاطر آن است که به سرعت تغییر در منطق جمله را متوجه شدید در حالی که زبان‌های رایانه‌ای قادر به این کار نیستند. در زبان‌های انسان‌ها این زنجیره قابل تغییر است هر مدلولی می‌تواند زیر هر یک از این دال‌ها قرار بگیرد و این شنونده است که این کار را انجام می‌دهد. حال با توجه به ویژگی‌های رایانه‌ها آیا نباید مقوله هوش را از مقوله عقل و منطق جدا کرد؟ و اصلاً آیا نمی‌باید این دو مقوله را در مقابل هم قرار داد؟ شما در درک این لطیفه‌ها از هوش‌تان استفاده کردید نه از عقل و منطق‌تان. توانستید عقل و منطق جاری را زیر پا بگذارید و لطیفه را درک کنید یعنی از هوش‌تان استفاده کردید. این دو را باید از هم جدا دانست و این چیزی است که ما در کارمان به آن خیلی نیاز داریم و در مطالعه کتاب بررسی یک پرونده قتل هم این مسأله مورد توجه است. قبل از نقل جمع بندی فروید در مورد تکنیک طنز به چند مورد از طنزهای موجود در این فصل اشاره می‌کنم. ظاهراً در زمان فروید کسانی بوده‌اند که کارشان پیدا کردن همسر مناسب برای مردان متقاضی ازدواج بوده است. روزی یکی از این همسریابان مردی را برای خواستگاری به منزلی می‌برد. خواستگار بعداً نارضایتی خود را به این صورت بیان می‌کند و می‌گوید: مادر دختر اصلاً مناسب نیست او زنی احمق و بداخلاق است. همسریاب می‌گوید: تو که نمی‌خواهی با مادر ازدواج کنی تو می‌خواهی دختر را بگیری. خواستگار: آره ولی خوب او دیگر جوان هم نیست. خوشگل هم نیست. همسریاب: اگر او جوان و خوشگل نباشد خیالت راحت‌تر است. خواستگار: او پولدار هم نیست. همسریاب: برای چه حرف از پول می‌زنی مگر می‌خواهی با پولش ازدواج کنی. تو زن می‌خواهی. مگر نه؟ خواستگار: اما او قوزی هم هست. همسریاب: واقعاً شورش را در آوردی می‌خواستی این دختره هیچ عیبی نداشته باشد؟ باز اینجا تغییر در منطق جمله است. تمام عیوب را نادیده می‌گیرد، با استناد به جواب هایی که داده این عیوب را با پاسخ های منطقی خود حذف کرده فقط جوابی برای قوزی بودن دختر ندارد که می‌گوید پس می‌خواهی هیچ عیبی نداشته باشد؟ یعنی عیوب دیگر را حذف کرده با جواب هایش، از پهنه گیتی. طنز دیگر: روزی امپراطور اگوستوس در سفری در قلمرو خود مرد جوانی را میان جمعیت می‌بیند که شباهت عجیبی به خودش داشته. او این مرد را فرا می‌خواند و از او می‌پرسد: آیا هیچ وقت مادر تو در قصر ما کار نمی‌کرده؟ مرد جواب می‌دهد: خیر قربان! ولی پدرم کار می‌کرده! طنز بعدی: روزی فوسیون دولتمرد آتنی در حال سخنرانی بود که جمعیت با کف زدن سخنانش را قطع کرد. فوسیون به سمت دوستانش رو می‌کند و می‌پرسد: آیا حرف احمقانه‌ای زدم؟ و حالا خلاصه‌ای از جمع بندی فروید از فصل دوم: فروید در این فصل ۱۸ تکنیک مختلف را برای ساختن wit بر می‌شمرد. ولی در نهایت به این نتیجه می‌رسد که wit بر دو نوع است: Word wit طنز کلمه‌ای و Thought wit طنز فکری. طنز کلمه‌ای به طور عمده از مکانیسم تراکم condensation استفاده می‌کند و طنز فکری از مکانیسم displacement. فروید خاطر نشان می‌کند این هر دومکانیسم در ساختار جابجایی رؤیا نیز به طور وسیعی به کار می‌رود. و بعضی تکنیک‌هایی که در زیر مجموعه جابجایی قرار می‌گیرند در مورد تشکیل رؤیا از دیرباز بسیار شناخته شده بودند مثلاً تکنیک بازنمایی از طریق متضاد را حتی نویسندگان کتاب‌های عامیانه در مورد رؤیا به خوبی می‌شناسند و آن را به کار می‌برند یعنی یکی از راه‌های تعبیر رؤیا را معکوس کردن محتوای آن می‌دانند. فروید نتیجه می‌گیرد که چنین توافقی در کار طنز و کار رؤیا (Wit Work و Dream work) نباید محصول یک اتفاق باشد و حتماً دلایل عمیق‌تری وجود دارد. در مورد دو لطیفه آخر: امپراطور اگوستوس و لطیفه فوسیون آتنی می‌توان گفت که تکنیک غالب در آن‌ها چیزی است که فروید آن را indirect expression یا بیان غیر مستقیم می‌داند. او این تکنیک را از جمله تکنیک‌هایی می‌داند که در ساختن رؤیا به کار می‌رود ولیکن باز می‌تواند به زیر مجموعه displacement تعلق داشته باشد. در فصل ۶ این کتاب فروید به بررسی تقارن‌هایی که بین کار طنز و کار رؤیا وجود دارد می‌پردازد. به قسمت‌هایی از آن اشاره می‌کنم. از آنجایی که در زمان فروید هم افراد از مطالعه و خواندن گریزان بودند، فروید خلاصه‌ای از آنچه در کتاب تعبیر رؤیا نوشته بیان می‌کند. او معتقد است آن‌هایی هم که این کتاب (تعبیر رؤیا) را خوانده‌اند بیشتر دچار سردرگمی شده‌اند و بقیه آن‌هایی هم که همیشه همه چیز را سرسری می‌خوانند از کتاب فقط عبارت Wish fulfillment را گرفته‌اند که به سادگی به خاطر سپرده می‌شود و به سادگی هم مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. جالب است که توجه کنیم که هنوز هم بعد از یک قرن همان وضعیت حکمفرماست و در بر همان پاشنه می‌چرخد. و هرکس از این خوان یغما لقمه‌ای می‌برد و از آن لقمه برای خود سفره‌ای می‌گسترد و شکمی سیر می‌کند. فروید در مورد رؤیا معتقد است که آن چه را از رؤیا به خاطر می‌آوریم، یعنی درونه آشکار رؤیا را، می‌توان به اجزایش تقسیم کرد و هر جزء را با استفاده از فرایند تداعی آزاد در رابطه با افکار پنهانی که آن را به وجود آورده‌اند قرارداد یعنی Latent dream thoughts افکار پنهانی رؤیا. رؤیایی که در جریان روانکاوی تعریف می‌شود درونه آَشکار رؤیاست. برای آن که بفهمیم چه افکار پنهانی رؤیا را به وجود آورده اند، فروید می‌گوید می‌شود درونه آشکار را به اجزایش تقسیم کرد و در مورد هرکدام که تداعی آزاد انجام بگیرد ما را به افکار پنهانی که آن را ساخته هدایت می‌کند. این اجزا کم کم به هم بافته می‌شوند و نهایتاً شبکه‌ای از افکار به وجود می‌آورند. و در اثر این تحلیل است که درونه آشکار رؤیا که در ابتدا بی معنی به نظر می‌رسید و غیر قابل فهم بود حالا ما را به افکار پنهانی که سازنده آن بوده هدایت می‌کند و رؤیا معنا دار می‌شود. کار رؤیا Dream work آن است که افکار پنهانی را تبدیل به درونه آشکار رؤیا کند یعنی عکس آنچه که در جریان تحلیل رؤیا انجام می‌شود. در تحلیل رؤیا ما درونه آشکار را به افکار پنهانی هدایت می‌کنیم ولی کار رؤیا که در ناخودآگاه انجام گرفته افکار پنهانی را تبدیل به درونه آشکار رؤیا می‌کند. تمام اعوجاجی که باعث می‌شود رؤیا چنین ظاهر شگفت انگیزی داشته باشد محصول همین کار رؤیاست. هسته‌ی اولیه رؤیا بقایای افکار روز قبل‌اند که از انرژی اتصالی خاصی برخوردارند. این بقایا به خاطر انرژی اتصالی بالای خود مثل بقیه افکار در اثر Processing یا پرداخت کاملاً هضم و جذب نمی‌شوند و این است که ممکن است روند خواب را دچار اشکال کنند. به کار گرفتن این بقایا در تشکیل رؤیا یکی از کارهایی است که باعث حفظ خواب می‌شود. یکی از وظایف رؤیا این است که به خواب تداوم می‌بخشد. و برای این که این بقایا خواب را آشفته نکنند وارد این سیستم Processing می‌شوند. این بقایای افکار روز قبل که معمولاً در پیش‌آگاه قرار دارند وارد ناخودآگاه می‌شوند، کار رؤیا روی آن‌ها انجام می‌شود، به یک اشتیاق ناخودآگاه متصل می‌شوند و حالا در تکوین رؤیا شرکت می‌کنند. یکی از وظایف کار رؤیا این است که افکار پنهانی را که همیشه به صورت صیغه «آرزویی» هستند تبدیل به صیغه «اشاره‌ای» می‌کند. یعنی آنچه را که در ناخودآگاه به صورت «ای کاش این طور بود»، است تبدیل به «این هست» می‌کند. می‌بینید که فروید برای توضیح کار رؤیا از مبانی دستور زبان استفاده می‌کند.
 
پس یکی از کارهای رؤیا این است که افکار پنهانی را از صیغه آرزویی تبدیل به صیغه اشاره‌ای می‌کند. حالا این افکار که از لحاظ دستور زبانی تغییر شکل داده‌اند، از منطقه افکار در دستگاه روانی به منطقه ادراک حسی منتقل می‌شوند و از آن یک بازنمایی اوهامی درست می‌شود. فروید این نقل مکان را اسمش را گذاشته regression (بازگشت)، پس ببینید regression در تئوری فروید یک معنای خیلی وسیعی دارد و در جاهای متفاوتی به کار رفته است. در جریان این عمل، در جریان به اصطلاح dream work، آن راه‌های ارتباطی که افکار پنهانی را به یکدیگر متصل می‌کردند شکسته می‌شوند. این ارتباط‌ها حالا از بین می‌روند و فقط مواد خام اولیه باقی می‌ماند. یکی دیگر از وظایف کار رؤیا به هم فشردن و تراکم افکار رؤیاست. این کار با استفاده از نقاط مشترک موجود در افکار مختلف انجام می‌گیرد. مثل همان مثال  Rousseau  که زدم یا مثل همان مثال Famillionaire که زدم. و برای این کار فروید می‌گوید واژه‌هایی مورد استفاده قرار می‌گیرند که معانی مختلفی را در اصوات تشکیل دهنده‌شان جمع می‌کنند. پس ببینید دارد صحبت از ظریف‌ترین مکانیسم‌هایی که در زبان شناسی اتفاق می‌افتد، می‌کند بدون اینکه اصلاً از این علم اطلاعی داشته باشد. می‌گوید این نقاط تلاقی از انرژی اتصالی بیشتری برخوردارند و over-determined هستند. متراکم بودن رؤیا را می‌توان از این‌جا فهمید که وقتی که درونه آشکار رؤیا بعد از آن که رویش تداعی آزاد انجام می‌گیرد و ما می‌رسیم به آن افکار پنهانی که این رؤیا را تشکیل داده‌اند، می‌بینیم که تا چه حد آن افکار پنهانی وسیع هستند و این درونه رؤیا چقدر نسبت به آن کوچک است. در جریان یک روانکاوی شخص بارها و بارها بر می‌گردد به یک رؤیا و هر بار یک فکر پنهانی دیگری را به ظهور می‌گذارد. کار دیگری که این «کار رؤیا» می‌کند، یک جابجایی عظیم در افکار زیربنایی تولید می‌کند یعنی که آنچه که عمدتاً از اهمیت کمتری برخوردار بوده است و در حواشی قرار داشته است حالا در مرکزیت قرار می‌گیرد، و آن افکاری که به اصطلاح از اهمیت بیشتری برخوردار بودند و عمده بودند، حالا به حواشی می‌روند. برای اینکه چنین جابجایی میسر باشد بایست انرژی اتصالی یا آن نیروگذاری روانی بتواند بدون تغییر از افکار مهم به افکار بی اهمیت انتقال پیدا کند. این جابجایی انرژی، این جابجایی از افکار مهم به افکار بی اهمیت اگر در حوزه خودآگاه صورت بگیرد منجر به faulty thinking می‌شود یعنی تفکر اشتباه. باز دیدیم که در جریان لطیفه‌هایی که برایتان گفتم faulty thinking اتفاق می‌افتد. در بعضی‌هایشان. فروید معتقد است که کار رؤیا تماماً در ناخودآگاه انجام می‌گیرد و تکوین یک رؤیا در سه مرحله صورت می‌گیرد. این سه مرحله چه بودند؟ اول که گفتیم آن بقایای افکار روز قبل که دارای انرژی اتصالی زیادی بودند و به اصطلاح processing نشده بودند و ممکن بوده است خواب را دچار اغتشاش بکنند، این‌ها در حوزه پیش‌آگاه هستند، حالا به ناخودآگاه منتقل می‌شوند، این مرحله اول. دوم، کار رؤیا که تمام آن در ناخودآگاه انجام می‌گیرد. کار رؤیا یعنی این که این بقایای افکار را با یک آرزویی که در ناخودآگاه وجود دارد همه را با هم پیوند بدهد. افکار پنهانی را همانطور که گفتیم هر چه را که نقاط اتصال دارند روی هم جمع کند، متراکم کند و رؤیا را بدهد بیرون. آنچه را که در حواشی بود حالا در مرکز باشد و آنچه را که در مرکز بود به حواشی برود و همه این‌ها کار رؤیا است. آن‌جا انجام می‌شود و بعداً بازگشت رؤیا regression به منطقه ادراک حسی. از پیش‌آگاه رفت به ناخودآگاه، آنجا کار رویش انجام شد، از ناخودآگاه برگشت به ادراک حسی. این در سه مرحله. حالا نیروهای شرکت کننده در تکوین رؤیا را می‌توان به این صورت طبقه بندی کرد، اول، میل به خوابیدن، میل به ادامه خواب یک میل ناخودآگاه است. شخص می‌خواهد که خوابش ادامه پیدا کند بنابراین هر چیزی را که مانع خوابش بشود باید یک جور رویش processing انجام دهد. این چیز خیلی مهمی است که کمتر به آن توجه می‌شود. دوم، مجموعه نیروگذاری روانی یا انرژی اتصالی که به بقایای افکار روز قبل متصل باقی مانده‌اند و هنوز آنها را عمده می‌کنند علی‌رغم آن فروکش کردن که در جریان خواب پیش می‌آید. سوم، انرژی روانی دیگری است که وابسته به انرژی ناخودآگاهی است که در ناخودآگاه فعال است و این تشکیل دهنده رؤیاست. چهارم، قوای سانسور که حتی در حالت خواب هم کمابیش فعال باقی می‌ماند. پس این‌ها نیروهای شرکت کننده در تکوین رؤیا هستند. ببینید هر بار فروید یک بار از لحاظ توپوگرافیک برای شما توضیح می‌دهد کار رؤیا در چه منطقه، چه منطقه انجام می‌گیرد و یک بار هم از لحاظ انرژی، از لحاظ ترمو دینامیک، کدام انرژی‌ها، کدام قواها در این کار دخالت می‌کنند. وظیفه تکوین رؤیا این است که بر این قوای سانسور فائق شود و آن علت جابجایی هم که برایتان صحبت کردم که از افکار بی اهمیت به افکار با اهمیت انجام می‌گیرد علتش همین است، برای این که از سانسور بگذرد. یک سری افکار بی اهمیت را کار رؤیا ارائه می‌کند به این قوای سانسور، قوای سانسور هم می‌بیند که این‌ها اهمیتی ندارند به آنها اجازه می‌دهد رد شوند. فروید با مقایسه تکوین طنز با تکوین رؤیا به این نتیجه می‌رسد که صرفنظر از مرحله آخر، یعنی آن بازگشت مواد رؤیا به منطقه ادراک حسی، شکل گیری طنز و رؤیا در دو مرحله ی دیگر با هم مشترک‌اند یعنی این که در جریان تشکیل یک طنز هم یک فکر پیش‌آگاه وجود دارد که برای لحظه‌ای به ناخودآگاه می‌رود، روی آن کار می‌شود و به خودآگاه عرضه می‌شود. یعنی باز هم در این که فکر پیش‌آگاهی وجود دارد که به ناخودآگاه منتقل می‌شود طنز و رؤیا مثل هم هستند. منتهی رؤیا این کار را بعداً ارائه می‌دهد به منطقه ادراک حسی، طنز ارائه می‌دهد آن را به خودآگاه. تفاوت طنز با بقیه‌ی فعالیت‌های عالی ذهن مثل قضاوت یا انتقاد از لحاظ شکل گیری آن است که به صورت جرقه‌ای غیر ارادی انجام می‌گیرد. یعنی به نوعی الهام می‌شود یک inspiration است. و همیشه هم موجب فروکش کردن ناگهانی یک تنش فکری می‌شود. پس می‌بینید شما صحبت از بقیه کارکردهای عالی ذهن کردید، شاید هنر، هر جور خلاقیتی، قضاوتی، انتقاد، همه این‌ها رویش کار می‌شود. در صورتی که طنز ناگهانی است به صورت جرقه غیر ارادی است. یکی دیگر از وجوه مشترک طنز و رؤیا وجود یک نیروی بازدارنده یا همانطور که قبلاً هم گفتیم قوای سانسور است. یعنی در مورد طنز هم باید یک قوای سانسور وجود داشته باشد و این قوای سانسور در مورد طنز تماماً درونی نیست بلکه قسمتی از آن از دنیای خارج اعمال می‌شود. مثلاً همانطور که درمورد لطیفه امپراطور اگوستوس دیدیم این حاضر جوابی مقداری‌اش به خاطر این است که شخص نمی‌تواند آن جور که دلش می‌خواهد به امپراطور جواب بدهد و به صورت یک طنز جواب می‌دهد. قوای سانسور درونی در اثر تربیت به وجود می‌آید و منتج از فرهنگ و تمدن است. فروید بارها در این کتاب تذکر داده است که طنز بسته به ساختار آن روشی است برای بروز دادن تمایلات خشونت طلبانه و یا امیال جنسی سرکوب شده که در افرادی با تربیت سخت و با فرهنگ بالا انجام می‌شود. افرادی که از چنین سطح تربیتی برخوردار نیستند، به اصطلاح افراد بی فرهنگ، احتیاجی به توسل به طنز ندارند و به راحتی حرف‌هایشان را در ناسزا یا شوخی‌های مستهجن می‌گویند. فقط وقتی که قوای سانسور درونی وجود داشته باشد و بسیار هم قدرتمند باشد، این اثر هنری که طنز نامیده می‌شود به وجود می‌آید. بنابراین سرنوشت طنز وابسته به واپس زنی است، باید واپس زنی وجود داشته باشد تا طنز به وجود بیاید. بدون واپس زنی هیچ گونه طنزی به وجود نخواهد آمد. این واپس زنی باید به اندازه کافی قدرتمند باشد و ضمناً توسط محیط اجتماعی اطراف شخص هم محافظت بشود. وقتی که قبلاً گفتم که شنونده طنز هم باید از همان خصوصیاتی برخوردار باشد که سازنده طنز، اشاره به همین مسأله داشتم یعنی اینکه شنونده طنز هم باید همان واپس زنی هایی را داشته باشد که سازنده طنز دارد. شنونده طنز باید متعلق به همان محیط اجتماعی باشد که سازنده طنز هست و همان واپس زنی‌ها را متحمل شده باشد. و این به آن معنی است که باید ناخودآگاه آن‌ها به هم نزدیک باشد. ژک آلن میلر می‌گوید برای به وجود آمدن طنز باید بازداری و فشار وجود داشته باشد. باید این بازداری همه جانبه باشد. باید شارل دهم وجود داشته باشد، باید منارشی وجود داشته باشد و در این موقع است که طنز از همه طرف سر می‌زند و به هر سویی روان می‌شود. کشور ما که در آن طنز خیلی جاری است یکی از عللش این است. در کشورهای دیگر به نسبتی که ما اینجا لطیفه و طنز و جوک داریم به این صورت نیست چون درکشورهای دیگر به اصطلاح نوعی آزادی بیان وجود دارد، این‌جا وجود ندارد بنابراین مردم به طنز رجوع می‌کنند. مقاومت در برابر فشار و زور البته انواع مختلف دارد از خشن‌ترین تا منفعلانه‌ترین آن‌ها. در این میان باید اذعان کرد که طنز جایگاه ویژه‌ای دارد و در این طیف اصلاً نیست. طنز یک روش متمدنانه برای مقابله با زور و فشار است بدون آن که روشی تو سری خورانه باشد. متمدنانه از آن جهت که شخص واپس زنی‌های خیلی زیادی دارد، تربیت سختی دارد، فرهنگ بالایی دارد و ضمناً روش تو سری خورانه‌ای هم نیست. یکی از مثال‌هایش همان لطیفه‌ای است که در مورد امپراطور اگوستوس گفتم. قرن‌هاست که مردم این لطیفه را می‌شنوند و در مقابل شهامت و عزت نفس این رعیت امپراطور شگفت زده می‌شوند. افراد دیگری در این موقعیت ممکن بود واکنش‌های دیگری از خودشان بروز دهند. آن‌هایی که چاپلوس و ابن الوقت هستند ممکن بود که این را اصلاً یک وسیله‌ای قرار دهند تا به دربار راه پیدا کنند. و برعکس متعصبین و خشونت طلبان ممکن بود این سؤال را جور دیگری بچرخانند، بهانه‌ای کنند که دست به خشونت و اقدام به توطئه و امثال آن بکنند. اما این مرد نه تنها توانست با کوچک‌ترین جمله‌ی ممکن عزت خود و خانواده‌اش را حفظ کند و این را هم به قیمت تحقیر امپراطور انجام بدهد بلکه یک اثر هنری هم از خود به جای گذاشت که بیست قرن است که مردم تعریف می‌کنند و از آن لذت می‌برند. این‌جاست که به تفاوت اساسی بین طنز و رؤیا می‌رسیم، این تفاوت مربوط به رفتار اجتماعی این دو مقوله است. رؤیا یک فرآیند غیر اجتماعی است، یک لذت اوتیستیک است و حال آن که به گفته فروید طنز، اجتماعی‌ترین نوع از فعالیت‌های ذهنی است که هدف‌شان به دست آوردن لذت است. طنز در نهایت برای دیگری ساخته می‌شود، برای این که دیگری آن را بشنود و به مدت بیست قرن آن را بازگو کند و لذت ببرد. یک تفاوت دیگر هم میان طنز و رؤیا وجود دارد و آن این است که رؤیا هر چقدر هم که پرداخته شده باشد بازهم یک آرزو بیشتر نیست، تحقق اوهامی یک آرزو، همانی که فروید می‌گوید مردم از این کتاب من فقط یک wish fulfillment را فهمیدند. تحقق یک آرزو و آن هم به صورت اوهامی‌اش. حال آن که طنز این آرزوی درونی را به صحنه می‌آورد، کارگردانی‌اش می‌کند، آن را در دنیای واقع به تحقق می‌رساند و این کار را هم در نهایت مدنیت به انجام می‌رساند.

منبع:

انجمن فرویدی

 
 

 

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)