در روانکاوی، حداقل بر اساس نظریه فروید، تعارض اصلاً جزو برنامه است. موضوعی نیست که روی آن بخواهیم چیزی را نتیجهگیری کنیم. در مورد ناکامی هم که من اصلاً نمیدانم کامیابی و ناکامی چی هست؟ اینکه در مکتب لکان، همین ژوئی سانسی که مطرحش میکنیم به زبان ساده یعنی مخلوطی از لذت و درد و اینکه این مخلوط بالاخره نامش ناکامی است یا کامیابی جوابی ندارد. و اینکه توضیح فرویدی اش را بخواهیم در نظر بگیریم، فروید وقتی که صحبت از غریزه مرگ می کند و صحبت از این می کند که آنچه که در یک سیستم ناخشنودی است در سطح سیستم دیگر خشنودی است؛ یعنی آنچه برای سیستم خودآگاه ناخشنودی است در سطح ناخودآگاه یک خشنودی دارد. بنابراین ناکامی و کامیابی کلماتی است که زیاد از آن استفاده نمی کنیم و رویش هم چیزی را بنا نمی کنیم.
دوره سوم:
درسنامه روانکاوی با پایان و روانکاوی بی پایان
پاسخ به سؤالات:
در روانکاوی، حداقل بر اساس نظریه فروید، تعارض اصلاً جزو برنامه است. موضوعی نیست که روی آن بخواهیم چیزی را نتیجهگیری کنیم. در مورد ناکامی هم که من اصلاً نمیدانم کامیابی و ناکامی چی هست؟ اینکه در مکتب لکان، همین ژوئی سانسی که مطرحش میکنیم به زبان ساده یعنی مخلوطی از لذت و درد و اینکه این مخلوط بالاخره نامش ناکامی است یا کامیابی جوابی ندارد. و اینکه توضیح فرویدی اش را بخواهیم در نظر بگیریم، فروید وقتی که صحبت از غریزه مرگ می کند و صحبت از این می کند که آنچه که در یک سیستم ناخشنودی است در سطح سیستم دیگر خشنودی است؛ یعنی آنچه برای سیستم خودآگاه ناخشنودی است در سطح ناخودآگاه یک خشنودی دارد. بنابراین ناکامی و کامیابی کلماتی است که زیاد از آن استفاده نمی کنیم و رویش هم چیزی را بنا نمی کنیم.
در مورد محیط امن و خانواده امن و این جور قصه ها هم باید بگویم اینها چیزهای ایده آلی است، خانواده امن اصلاً وجود ندارد. خانواده جایی است که تویش ژوئی سانس قل قل می کند ژوئی سانس مرد و زن با همدیگر از یک طرف و با بچه هایشان از طرف دیگر. اصلاً احساس امنیت در چنین جایی نیست. اینها قصه های روانشناسی و “روانکاوان” اهل همدلی است. کاریش نمیشود کرد شماها مدام برمی گردید به همان داستان ها ولی ما منظورمان این است که شما را از این قصه ها بیرون بکشیم و ابزارهای دیگری بدستتان بدهیم.
توضیحات در مورد معرفی یک بیمار:
بارها گفتهام در روانکاوی سه ساختار بیشتر نداریم: نوروز، پسیکوز و perversion. که این آخری معمولاً به شما مراجعه نمیکند. وقتی که شما می گویید هیستریونیک و اختلال شخصیت من به حساب این می گذارم: از آنجا که شما کار درمان را برای این شخص شروع کردهاید می توان امیدوار بود که درسهای اینجا را بخوبی فراگرفتهاید و او را پسیکوتیک نمیدانید، اگر میدانستید که با او کار را شروع نمیکردید. هیستریونیک را هم اگر در واژهنامه این کلاس ها ترجمه کنیم همان هیستریک است، نه همیشه ولی در بسیاری موارد. چون که برای همین فرد «هیستریونیک» کسانی تشخیص Borderline میگذارند و Borderline را اگر ما به زبان خودمان ترجمه کنیم میشود پسیکوتیک. چون که ما چیزی بنام Borderline نداریم، یا این ساختار است یا آن ساختار؛ چیزی بین دو ساختار نیست. در مورد این مریض بایستی بگویم که همین دو تا مطلب هم مطرح میشود: یعنی به زبان روانشناسی شما هیستریونیک و Borderline و به زبان روانکاوی ما یعنی هیستریک و شخصیتهای انگار که. این شخصیتهای انگار که پسیکوتیکهایی هستند که هنوز سایکوز آنها شعلهور نشده است. ولی علائمی که شما الآن برشمردید خیلی در آنهاست یکیش همین mobility عاطفی است. میشود گفت «سیالی» برای این که اینها، رابطه این زن را با مردها که در نظر میگیریم، به نظر میرسد که هیچ اتصالی ندارد و مدام جایگزین میشوند. گوئی این زن از نظر عاطفی جایی بند نمیشود و یک مقدار هم گاهی به نظر میرسد که گفتههایش حتی یک حالت Erotomanic هم دارد. نگاه پسر خاله، نگاه پدر، نگاه احوال پرسی برادر، اینکه روانشناسان قبلی هر وقت که این خانم میخواسته برایش جلسه تشکیل میدادند! و اینکه بارها این خانم رابطه خارج از زندگی زناشویی داشته و این خیلی عجیب است که این زن این رابطهها را به راحتی برای شما تعریف میکند اما وقتی که جلسه را قطع میکند به دلیل این است که خودارضایی دارد! یعنی برای این زن چهارچوبهای اخلاقی، عرفی، شرعی مخدوش است. وقتی که آن مسأله که بارها رابطه خارج از زناشویی داشته را مطرح میکند جلساتش را قطع نمیکند ولی خود ارضایی به نظرش میرسد که چیز عجیب و غریبی است و صحبت راجع به آن برایش مشکل است. این زن، هیستریک نمیتوانم بگویم، همان شخصیتهای انگار که، به نظر میآید همان پسیکوتیک است که هنوز شعلهور نشده باشد. چون هیستریک معمولاً Passage to the act (یعنی عبور به عمل) ندارد، یعنی همین ارتباط با مردان که مثالش را بزنیم، هیستریک در حد seduction باقی میماند، در حد دلبری. این که همه نگاهها را جلب کند برایش کفایت میکند. ضمناً هیستریک با وجود همه رفتارهای تحریککننده که نسبت به مردها دارد به ندرت به عمل میرسد؛ یک چهارچوب شرعی و عرفی محکمی دارد و به راحتی نمیتواند آن را بشکند. در واقع رفتارش، میبرد لب جوی و تشنه برمیگرداند. ولی در مورد این زن به نظر میرسد همه این عبور به عملها که برایش اتفاق افتاده، که ما تعدادشان را هم نمیدانیم، و اینکه اصلاً معیاری برایش وجود ندارد بین خودارضایی و این جور رفتارها، یعنی اینکه یک جای کار لنگ است. و این موضوع که پدرش مست میکرده، یک جوری نگاه میکرده، یعنی یک پدر الکلیک ممکن است واقعاً هم وارد عمل شده باشد و همه اینها ممکن است واقعاً برایش رخ داده باشد و اینها باعث شود این دختر به نوعی در مورد متافور نام پدر برایش خلاء ایجاد شده باشد. و رابطهاش مثلاً در مورد پسرهایش را در نظر بگیرید: دو تا پسر دارد ولی خودش میگوید که من نسبت به آنها تعهدی حس نمیکنم، مسؤولیتی ندارم. اینها از یک هیستریک بعید است و بیشتر به نظر میرسد که یک پسیکوتیک باشد، شخصیتهای انگار که. همین ترس از اینکه آدمها اگر او را بیشتر بشناسند رهایش میکنند. چون این مسأله دقیقاً برای این شخصیتهای انگار که رخ میدهد و اگر بشناسندشان رهایشان میکنند.
فرق یک نوروتیک و یک پسیکوتیک در این است که یک نوروتیک به گفتار جمعی دسترسی دارد و گفتار جمعی در او کار میکند، function دارد، در حالی که در پسیکوتیک ندارد. و اینکه این گفتار جمعی بالاخره گفتار جمعی حاکم بر این جامعه است که از لحاظ سبک، سنگینی خودارضایی و روابط خارج از زناشویی را اصلاً با همدیگر قابل مقایسه نمیداند. مگر اینکه آدم به این گفتار و به این معیارها دسترسی نداشته باشد. رفتارهای او برای خودش قابل توجیه است، اما برای یک نوروتیک آن کارهایی که انجام میدهد باید قابل توجیه برای دیگری باشد. برایش بزرگ دیگری وجود دارد. وقتی که نداشته باشد همین که الآن شما مطرح میکنید باز یک دلیل دیگر برای پسیکوتیک بودن است. باید یک چیزی برای خودش قابل توجیه باشد. آن بزرگ دیگری را که از آن صحبت میکنیم یک آدم نیست، بزرگ دیگری به اصطلاح گنجینه دالهاست آن چیزی است که ازش گفتار جمعی نشأت میگیرد و به گفتار جمعی جهت میدهد، شما نیستید یا درمانگر نیست، یک شخص بهخصوصی نیست ولی آدمهائی که پسیکوتیک نیستند خودشان را با این گفتار جمعی حالا هر جوری که هست تطبیق میدهند، گفتار جمعی آن چیزی است که باعث میشود یک نوروتیک تمام عمرش را در این تعارض به سر ببرد ولی در عین حال باعث میشود که این آدم همه اجزایش از هم پاشیده نشود و پسیکوتیک نشود. ولی وقتی که شما با آدمی روبرو میشوید که از نظر اینکه این گفتار جمعی نزد او پایش میلنگد باید این سوءظن در شما ایجاد شود که ممکن است با یک پسیکوتیک سر و کار داشته باشد. البته باز هم من تأکید میکنم که آنچه که در روانکاوی اسمش پسیکوز است در روانپزشکی نیست. یعنی روانپزشکی تنها قسمت کوچکی از آنچه ما نامش را پسیکوز گذاشتهایم به عنوان پسیکوز تشخیص میدهد. یعنی پسیکوزهای شعلهور شده با علائم خیلی فریاد زننده، و البته در موارد متعددی هم نوروزها را پسیکوز تشخیص میدهد. بنابراین وقتی که من دارم از پسیکوز صحبت میکنم دنبال آنچه که به شما یاد دادهاند که پسیکوز است نگردید. خوشبختانه بسیاری از ساختارهای پسیکوتیک هیچ وقت شعلهور نشدهاند و ممکن است که هیچ وقت هم شعلهور نشوند از جمله مثلاً همین زن. برای هر موردی که ساختار پسیکوتیک دارد اگر بتواند تمام عمرش را در حالتی بگذراند که هیچ وقت مجبور نباشد دلالتی برای فالوس پیدا بکند، جای خالی نام پدر را نبیند، و این زن ظاهراً تا حالا برایش گذشته و اگر که زیاد دستکاری نشود از جانب درمانگرها، شاید بتواند که همین طور بگذراند. من با خودم فکر میکنم که آنجایی که درمانگرهای قبلی را رها کرده است شاید این طور با خودش فکر کرده که الآن آن نگاههای پدر را که او دوست ندارد، پیدا میشوند. یعنی موفق شده است که همان seduction را داشته باشد. این کار را میکند برای هر مردی میکند. اما وقتی که کسی را که برای خودش نشاند، در آن جایگاهی که جایگاه پدرانه است قبل از اینکه به آنجا برسد که پدر کی هست و چی هست و قبل از آن که متافور نام پدری برایش مطرح بشود، خودش میفهمد. همین بازی را الآن میکند، و برای اینکه ادامه بدهد به شما باج هم میدهد. من شوهرم را خیلی دوست دارم با مامانم رابطهام خوب شده است. مسؤولیتپذیریام بیشتر شده است و اینکه اگر تا حالا این رابطه ادامه پیدا کرده است، این است که شما حداقل در جایگاه خودتان بودید، حداقل نوترال بودید و این خیلی مهم است که این حتی یک بار با خودش فکر نکرده است که میتواند هر وقت دلش خواست با شما جلسه داشته باشد، این خودش خیلی است.
نوروتیک البته از گفتار جمعی تخطی میکند ولی کارها را یواشکی میکند، هیچ کس نمیتواند که با گفتار جمعی واقعاً همراه باشد، این گفتار اربابی یک گفتار ریاکارانه است. میبینیم که در جامعه ما رسم بر این است که «تو هر کاری خواستی در خانهات بکن، فقط در ملاء عام رعایت کن». در جوامع دیگر هم همین است. اما در مورد این تخطی کردن، شخص متوجه است که تخطی میکند و به همین دلیل هم آن را مخفیانه انجام میدهد، لاپوشانی میکند طوری که با آن گفتار جمعی مطابقت داشته باشد و همه تعارضهایی که در نوروتیک است هم همین است. گفتار اربابی از او میخواهد که تو باید اینطوری باشی، آن طور باشی، یک سری معیارها گذاشته که او باید با آن معیارها مطابقت داشته باشد و هر چه که تلاش میکند بالاخره کم است و نهایتش این است که آدم حتی اگر بتواند معیارهای اخلاقی را رعایت کند، همیشه ته وجودش از اینکه نتوانسته به آن معیارهای «موفقیت» در جامعه دست پیدا کند در رنج است و همیشه با خودش فکر میکند کسی که آن معیارهای اخلاقی را رعایت نکرده، موفقتر بوده است و همین یکی از تعارضات خیلی بالای نوروتیک است، یعنی خودش را میکشد که آن معیارهای اخلاقی را رعایت کند اما از طرف دیگر میبیند که کسانی که آن معیارها را رعایت نکردهاند، عملاً آنها موفق بودهاند و یکی از تعارضهای عمده نوروتیک همین است، چون گفتار اربابی خودش تعارضآمیز است. یک مثال ساده در این جامعه اگر نگاه بکنید، میبینید که معیارهای موفقیت که برای آدمها در نظر گرفته میشود مستلزم این است که آنها یکسری کارهایی انجام دهند که از لحاظ اخلاقی درست نیست. هر جور موقعیتی که در نظر بگیرید. کمترین آن این است که باید چاپلوسی کنند، کمترین آن این است که باید چاکری کنند پیش این و آن، باید باند بازی کنند، رشوه بگیرند، رشوه بدهند، و از طرف دیگر معیارهای اخلاقی حکم میکند که همه این کارها قبیح است. نوروتیک اگر این معیارهای اخلاقی را رعایت نکند یک جور زجر میکشد و اگر به موفقیتش نرسد یک جور در عذاب است. گفتار جمعی گفتار رایج در یک جامعه است، در یک community است، در یک فرهنگ است، که همیشه گفتار جمعی هنوز بقایای گفتارهای قدیمی را دارد ولی در تلاش است که خودش را با گفتار اربابی زمان حاضر تطبیق بدهد. مثلاً در همین گفتار جمعی زمان حاضر نگاه کنید که چیزهایی را که سعدی گفته هنوز وجود دارد، در عین حال یک سری معیارهایی که شدیداً با آنها در تعارض است و سعی دارد آنها را از بین ببرد و میخواهد برای خودش جا باز کند. میشود گفت که گفتار جمعی هنوز ملغمهای است از گفتارهای اربابی زمانهای مختلف، که هنوز بقایای گفتارهای قبلی در آن هست ولی آنها سریعاً جای خودشان را از دست میدهند. گفتار جمعی، باز تکرار میکنم، مجموعه ای است از گفتارهای اربابی اعصار مختلف. الآن در این آغاز قرن بیست و یکم تنها گفتار اربابی باقیمانده گفتار اربابی کاپیتالیستی است که به سرعت در همه جا رایج میشود، منتهی یک جایی سرعتش بیشتر است و یک جایی سرعتش کمتر.
در پاسخ به سؤالات: (در مورد سیال بودن)
توی مقاله «آنالیز پایان یافته و آنالیز پایانناپذیر» است. تقریباً همینطور است، فروید می گوید که یک کسانی ویسکوزیته لیبیدو دارند و لیبیدو آنها چسبناک است، و آدم با خودش میگوید که آخر چه معنی دارد که یک جاهایی که سرمایهگذاری عاطفی کردند، از یک ابژه نمی توانند بروند به ابژه دیگر، و آدم هیچ دلیل خاصی هم برای این ویسکوزیته لیبیدو پیدا نمی کند. و از طرف دیگر کسانی هستند که این لیبیدو آنها خیلی سیال است. موبیلیته خیلی زیادی دارد و آدم فکر می کند که مثل مجسمه سازی می ماند که انگار توی گل رس کار کرده است و جای دیگری می گوید انگار که آدم روی آب نوشته، و در آنها هر آنچه که در جریان آنالیز بدست میآید به همان سرعت هم از دست میرود.
در مورد اضطراب: پسیکوتیکها اضطراب زیادی دارند یک اضطراب سیال باز هم مواج. نوروتیک اضطرابش را میتواند با همان گفتار جمعی با بعد سمبولیک احاطه کند، پسیکوتیک قادر به این کار نیست، این به اصطلاح بعد واقع است که جریان دارد و بیرون میزند و او قادر به احاطه کردنش نیست.
در مورد اضطراب منتشر: پسیکوز است. با حالتهای اضطرابی منتشر مراجعه میکند و هیچ علامت دیگری هم ندارد. البته هیچ وقت در جلسه اول و دوم متوجه نمیشوید. چون ممکن است هیستریک هم بیاید و دچار اضطراب شده باشد و نوروز وسواسی هم همین طور. ولی در مورد آنها همیشه یک سمپتوم دیگری پیدا میکنید، یعنی ممکن است شکایت اضطراب باشد ولی سمپتوم به معنی آنالیتیک کلمه پیدا میکنید. اما اینها تنها چیزی که دارند اضطراب است تازه در موردش هم نمیتوانند صحبت بکنند و هیچ وقت هم تبدیل به یک سمپتوم آنالیتیک نمیشود و این اضطراب همین جور منتشر و مواج باقی میماند و آنها هم از لحاظ ساختار پسیکوتیک هستند.
خب، فقط میخواستم تأکید کنم که این تحلیل آبکی را هم از سرتان خارج کنید که او دائماً یک شرایطی را فراهم میکند که بتواند بگوید نه! و همان الگو تکرار بشود. این کارها را معمولاً یک نوروتیک میکند، که فروید به آن میگوید نوروز در اثر تروما، آن هم به منظور جمع و جور کردن تروماست که مدام الگو را تکرار میکند. و یک نوروتیک واقعی خیلی هم احتیاج ندارد که در بعد واقع این کار را انجام بدهد، یعنی سمبولیک هم این کار را انجام میدهد. حتی در رویاهایش این کار را می کند، حالا موفق می شود یا نه مسأله دیگری است. مثل همان موضوع کامیابی و ناکامی است. اینها یک چیزهایی است که تکرار کردن یک الگو – تکرار یکی از مقولات اصلی روانکاوی است. چهار مقوله اصلی روانکاوی که لکان از آن صحبت کرده یکیاش تکرار است. تکرار، تکرار ژوئی سانس است. یعنی نوروتیک دو جور تکرار دارد: یکی سمبولیک، تکرار دال و یکی هم تکرار ژوئی سانس، و این نه به خاطر این است که بخواهد بگوید نه! و یک چیز دیگر است. تکرار ژوئی سانس است در مورد همه نوروتیک ها. به آدم ها نگاه کنید زندگی شان همان تکرار سناریوهاست، همان اشتباهات را تکرار می کنند، همان روابط را مدام برقرار می کنند و همان چیزها، و این برای آن نیست که بخواهند از مخمصه خارج شوند، یعنی همان تکرار و همان وضعیت، خودش حاوی ژوئی سانس است.
Compulsion to repeat جبر تکرار. من بعد از شروع مقاله روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر، از گفتههای شما متوجه شده ام که چقدر مطالب پستفرویدیها را با مطالب فروید اشتباه میگیرید، برای همین تأکید دارم که برداشتتان را از مطالب فروید دقیقاً بگوئید تا روشن شود. اینکه میگویند تفاوت وجود دارد میان آنچه که فروید میگوید از جبر تکرار و پستفرویدیها در مورد همان غریزه مرگ است. در نهایت در پردازش تئوری فروید تکرار را ناشی از غریزه مرگ میداند و از آنجایی که پستفرویدیها این غریزه مرگ را خیلی باور ندارند، تکرار آنها، تکرار به اصطلاح در بعد واقع از لحاظ لکان، نیست. تکرار در تئوری فروید منتج از غریزه مرگ است. یعنی همان که در نهایت لکان اسمش را گذاشته ژوئی سانس.
برای اینکه شما خوب متوجه شوید که ما داریم چکار میکنیم و این مقاله منظورش چیست، در نظر بگیرید فروید حالا در این مرحله است، پنجاه سال کار کرده و در این مدت روی دو نکته اساسی – تمام تئوری فروید را میشود گفت بر اساس ناخودآگاه و سائق است و در این فاصله با استناد به این دو مطلب هر چه که در این تئوری گسترده می بینید، با همین دو مقوله بنا می کند. تمام این تئوری را هم خودش تنهایی به وجود آورده و هر کسی که آمده فقط یک برگ ها و شاخه هایی به آن اضافه کرده است. و می بیند که این کسانی که تربیت کرده وگذاشته مرد این راه گران نیستند و این تئوری باید بالاخره ادامه حیات بدهد. و اینجاست که او سوالات تازه ای را برای ادامه راه مطرح می کند، توی همین مقاله اینها را مطرح می کند: یکی مسأله Ego است، یکی غریزه مرگ است، یکی روانکاو کی هست؟ و چی هست؟ و یکی که اسمش را گذاشته رد زنانگی یا Castration که در قسمت آخر راجع به هر دو صحبت کرده است. اینها مطالبی است که فروید گذاشته برای کسانی که بعد از خودش کارش را ادامه بدهند. بعد در همین جا فروید در نهایت اینطور مطرح می کند که وقتی که به همه اینها جواب دادیم به مسأله پایان روانکاوی هم جواب داده ایم و وقتی که به مسأله پایان روانکاوی جواب دادیم دو تا مقوله دیگر هم که اینجا مطرح کرده برایشان پاسخ پیدا می شود: یکی مقوله مدت زمان روانکاوی است و یکی هم پیشگیری از نمیدانم تعارضات بعدی، ظهور بعدی بیماری به همان فرم یا به فرم دیگر.
خب علت اینکه من این مقاله را انتخاب کردم به خاطر این است که از اینجاست که کار لکان شروع میشود و آدم با خودش فکر میکند که انگار لکان این مقاله را بدست گرفته و یک به یک برای این سؤال ها جواب پیدا کرده است. در حالی که اینها در واقع سؤالاتی هستند که همه با هم در ارتباط هستند و وقتی که شما به یکی از آنها پاسخ دهید، جواب برای بقیه هم پیدا می شود یا در نهایت راه مشخص می شود. آنچه که تا حالا فروید رویش کار کرده است، اگر که ما آن دو مطلب عمده را، ناخودآگاه و سائق را در نظر بگیریم، این می شود که بگوییم که فروید با مقوله ناخودآگاه بعد سمبولیک را مشخص کرده و با مقوله سائق بعد واقع را. اگر من برگشتم به اینجا به خاطر این است که کار ما، اگر خاطرتان باشد، شروع کرده بودیم راجع به نوروز و پسیکوز صحبت کنیم و تفاوت های آنها را مشخص کنیم. و تا وقتی که ما مسأله Ego را روشن نکرده باشیم، نمی توانیم وارد مقوله پسیکوز شویم. پس اینجا ضرورت پیدا می کند که Ego مشخص شود که چیست؟ و این اتفاقاً همین دلیل مشخص شدن مقوله Ego در مکتب لکان و مشخص شدن این نکته که آن یک چیزی مربوط به بعد تصویری است، و جدا شدن آن از بعد واقع و سمبولیک، و همه اینهاست که به این مکتب اجازه داده که بتواند در مورد پسیکوز حرفی برای گفتن داشته باشد و صحبت از معالجه پسیکوز بکند. و اگر بقیه مکاتب نتوانسته اند این کار را انجام دهند و آن را رها کرده اند به خاطر این است که که نتوانسته اند برای مقوله Ego جوابی پیدا کنند. پس اینجا مقوله Ego در کار ما خیلی مهم است. گفتم که هرکدام از اینها را که جواب دهید انگار که جواب برای بقیه آنها هم پیدا شده است. حالا در همین مقاله، در آخرین قسمتش صحبت از مسأله رد زنانگی شده است و Castration یک بار دیگر مطرح می شود. در واقع در مکتب لکان پایان روانکاوی همین است، یعنی اینکه این مقوله زنانگی چه از طرف زن و چه از طرف مرد پذیرفته شود، یعنی شخص Castration خودش را بپذیرد، و وقتی که فرد Castration خودش را پذیرفت یک روانکاو می شود؛ یعنی پایان روانکاوی جائی ست که یک روانکاو حادث می شود، و روانکاو کسی است که Castrate شده باشد، و Castration در نهایت همان Castration ژوئی سانس است. آنچه که فروید به آن نام غریزه مرگ داده و لکان اسمش را گذاشته است ژوئی سانس. پایان روانکاوی Castration ژوئی سانس است و بنابراین همه اینها با هم در ارتباط هستند. و وقتی که شما به این چهار تا سؤال جواب دادید و در حقیقت جواب پایان روانکاوی را دادید دیگر لزومی نیست که به مدت زمان یک روانکاوی و مقوله پیشگیری و چیزهای دیگری که فروید مطرح کرده است جواب بدهید. خود فروید هم بارها و بارها می گوید که اصلاً فکرش را هم نکنید که روانکاوی کوتاه مدت بشود. در این مقطع فروید بخوبی می داند که بعد از خودش می آیند صحبت از روانکاوی کوتاه مدت می کنند و مرتباً تکرار می کند که فکر این مسأله را نکنید چون با آن اهدافی که روانکاوی برای خودش گذاشته، این مدت زمان باید بی وقفه افزایش پیدا کند. بنابراین مدت زمان… روشن شد که لکان میگوید ژوئی سانس باید Castrateبشود. پیشگیری هم مقوله ای است که دیگر مطرح نمی شود چون که وقتی که ژوئی سانسCastrate شد یعنی که فرم ژوئی سانس تغییر کرده، دیگر آن تکرارها انجام نمی شود، لزومی دیگر به تکرار نیست. بیماری یک ژوئی سانس است، بارها و بارها تکرار کردیم که در سمپتوم ها ژوئی سانس نهفته است و وقتی که ژوئی سانس Castrate شد دیگر نیازی به بیماری نیست و روانکاوی پایان یافته و به اصطلاح آینده این بشر تضمین شده است، چون دیگر نیازی ندارد به آن طور ژوئی سانس، به ژوئی سانس نهفته در بیماری.
پاسخ به سؤال: برای فروید، فروید به اصطلاح تفکیک زیادی نمی کند بین ادیپ کمپلکس و Castration و اینها را به تناوب به جای هم به کار می برد در حالی که در مکتب لکان اینها دو مقوله متفاوت میشوند. Castration می شود Castration بعد واقع، ادیپ کمپلکس یک چیزی است که در بعد سمبولیک اتفاق می افتد. من اگر یادتان باشد در مورد آن فردی که خانم … معرفی کردند، گفتم که این آدم آن چیزی را که برایش پیش بینی کردند دارد به ظهور می رساند. گفتم که برایش پیشبینی کرده بودند که این ثروت پدر را خواهد خورد و کمپلکس ادیپ یعنی همین تکرار دال ها و در مورد خود ادیپ هم، واقعیت زندگی ادیپ را هم، گفتیم که این دال هایی را که برایش پیشگویی کرده بودند همان ها را تکرار کرد. پیشگویی کرده بودند که پدرش را میکشد و با مادرش ازدواج می کند او همین کارها را کرد و اینها همه در بعد سمبولیک می گذرد ولی ژوئی سانس یک چیزی مربوط به بعد واقع است. ما حالا یک جور Castration هم داریم که در بعد تصویری است و اینها را لکان بعد از هم جدا میکند و نامشان را …، ….، …. می گذارد. من وقتی که صحبت از Castration می کنم، Castration ژوئی سانس است.
در روانکاوی همینطور از ژوئی سانس کم می شود، ساییده می شود و در نهایت آنچه که باقی می ماند که لکان اسمش را گذاشته ابژه a و یا همان لذت افزوده – همچون ارزش افزوده در نظریه مارکس. بعد از اینکه ژوئی سانس همه جور کار رویش انجام گرفت یک چیزی باقی می ماند که حالا این غریزه مرگ نیست، دیگر این حداقل ژوئی سانس است حداقل لذتی است که برای ادامه حیات لازم است و باید باشد، و این ژوئی سانسی است که نه از ابژه های اشتیاق بلکه از ابژه ای است که اشتیاق ازش زائیده می شود، و این یک تفاوت اساسی است و آنجایی است که گفتار جمعی پایان میپذیرد. الان صحبت از موفقیت کردم صحبت از یک چیزهایی کردم که نوروتیک خود را می کشد تا در زندگی به دست بیاورد. اینها ابژه های اشتیاق هستند که اشتیاق دیگری هستند و در گفتار جمعی، در گفتار دیگری، به صورت ابژه اشتیاق معرفی شدهاند و نوروتیک خود را میکشد که آنها را به دست بیاورد. در صورتی که لذتی که در نهایت و در آخر است لذت منتج از ابژه های اشتیاق نیست لذت منتج از ابژه زاینده اشتیاق است. ولی در مورد کلمه ژوئی سانس: آن ژوئی سانی که در سمپتوم است هم اسمش ژوئی سانس است، آن یک ته مانده ژوئی سانس هم که در آخر می ماند – که برای ادامه حیات لازم است – آن هم اسمش ژوئی سانس است.
در بخش هشتم هم میبینیم که فروید باز صحبت از Castration می کند، ولی فروید در آنجا میگوید یک چنین توقعی زیاد است که ما بخواهیم روانکاوی تا آنجاها ادامه پیدا کند. بنابراین روانکاوی ای که لازم است شخص خودش بشود که بتواند تبدیل به روانکاو شود و بتواند روانکاوی کند این است که دو نتیجه در آن به دست بیاید: یکی اعتقاد به ناخودآگاه و یکی فراگیری عملکرد و کارکردهای ناخودآگاه و فرایندهایش، و تنها تکنیکی که اجازه این کار را می دهد و در واقع می توان گفت آن چیزی که فروید توضیح می دهد، می شود گفت تنها در پایان روانکاوی به دست می آید. یعنی روانکاوی شونده اعتقاد به ناخودآگاه را واقعاً در پایان روانکاوی به دست می آورد وقتی که برمی گردد و می بیند که چه گذشته است یعنی اینکه در تمام مدت، اگر که روانکاوی این قدر طول می کشد، شخص دارد از بروز ناخودآگاه جلوگیری می کند، و اگر که قرار است بعدها ناخودآگاه را باور کند، و همه آن توضیحاتی که فروید می دهد که قرار است به آنها برسد یعنی پایان روانکاوی، یعنی یک پروسه روانکاوی بسیار بسیار طولانی مدت. در نتیجه وقتی که اعتقاد به ناخودآگاه ایجاد نشود، اعتقاد به این مسأله ایجاد نشود که تنها و تنها و فقط و فقط همین روش است که ناخودآگاه را بیرون می آورد ، بعد منجر به این می شود که تکنیک های عجیب و غریب بروز می کند. بعد صحبت از روانکاوی کوتاه مدت میشود! وقتی که صحبت از ایگو سایکولوژی می شود همین است دیگر، یعنی صحبت از این است که ناخودآگاه رها شده است. و من دفعه قبل هم گفتم: هنوز هم وقتی صحبت از روانکاوی می شود یعنی اینکه Id را خودآگاه کردن. حالا پرداختن به مقوله ایگو (Ego) یعنی فراموش کردن اینکه یک ناخودآگاهی در اصل در زیر همه اینها وجود دارد و فقط و فقط یک روش کار است که آن را می آورد بیرون، و این روش کار را هم وقتی که معتقد به آن شدید… ببینید تمام کسانی که در روانکاوی هستند بعد از دو سال، سه سال روانکاوی هنوز با خودشان فکر می کنند که شاید می شد این را کوتاه ترش کرد شاید می شد آن را کار دیگرش کرد، شاید، شاید، شاید. یعنی هنوز این خیال خام با اینها باقی مانده است. انگار که شخص هنوز باور ندارد که ناخودآگاه واقعاً ناخودآگاه است و خودآگاه شدنش کار دارد، طول می کشد، وقت می برد. اگر قرار بود که ناخودآگاه در مدت چند ماه خودآگاه بشود که دیگر چه ناخودآگاهی؟ به چه درد می خورد؟. برای چه بشر این قدر زحمت بکشد یک چنین چیزی را درست بکند، این همه تویش واپس زده را جا بدهد که در عرض چند هفته و چند ماه خودآگاه بشود؟ یعنی این که بعد از چندین سال شخص می پذیرد که آنچه فروید گفته در مورد ادیپ درباره خودش هم وجود داشته، آن چیزهایی که گفته در مورد سائق در مورد خودش هم است. و این است که اگر مثال فرنزی را می زند و فرنزی اعتراض دارد به فروید که روانکاوی من پایان نیافته بوده است به این علت است که فرنزی این مطالب را فقط مطالعه کرده است و به صورت خودآگاه اینها را پذیرفته و در جریان روانکاوی بسیار کوتاهش به آنها اذغان کرده ولی آنها هرگز در سطح ناخودآگاهش انجام نشده است. شخص بعد از دو سال روانکاوی صحبت از رابطه ادیپی خودش میکند بعد از هشت سال روانکاوی است که واقعاً باور می کند که اینطوری بوده است. این است که اعتقاد واقعی به ناخودآگاه یعنی پایان روانکاوی.
منبع:
انجمن فرویدی