انتخاب این مقاله در واقع برای من مثل روش تدریس هم هست، یعنی من ترجیح می دهم که به متعلمین بگویم که ما داریم کجا می رویم و آخر کار کجاست. زیرا به نظر من – مانند فیلم های «ستوان کلمبو» در همان اول کار نشان داده می شود که چه کسی قاتل است و بعداً کل ماجرا را نشان می دهد – و فرد چون می داند کجاست و به کجا می خواهد برسد میتواند حالا پروسه را دنبال کند و ببیند که ستوان کلمبو چطور توانست قاتل را دستگیر کند. من فکر می کنم این روش خوبی است؛ وقتی آدمها بدانند در نهایت به کجا می رسند و هدف چیست، بهتر می توانند پروسه را دنبال کنند و یکی از دلایلی که این مطلب برای خواندن داده شده همین است.
روانکاوی با پایان و روانکاوی بدون پایان
حالا وقتی هر قسمتِ مطلب را به نوبت خواندیم و وارد جزئیات شدیم، بیشتر راجع به اینکه چرا این مقاله را دادم بخوانید، صحبت میکنیم.اگر به یاد داشته باشید ما مدت زمان زیادی را صرف این کردیم که بگوییم اصولا روانکاوی چیست، روانکاو کیست و آخر روانکاوی کجاست؟ هفت یا هشت جلسه را صرف این کار کردیم و اینکه می خواستیم نشان بدهیم فروید به اصطلاح کجا تمام می کند و لکان کجا آغاز می کند. همانطور که شما گفتید به نظر می رسد که واقعا لکان خود را ملزم دانسته که به همان سئوالاتی پاسخ بدهد که اینجا مطرح شده است.
اینکه گفتید این مقاله یک دیدگاه کلی از روانکاوی ارائه می دهد، واقعا درست است. بارها گفته شده که اصلا این وصیت نامه فروید است. این مقاله جمع بندی فروید است، آنچه که تاآنموقع روانکاوی به آن رسیده است را ارائه می دهد و در یک وضعیت بسیار اخلاقی می گوید که خوب ما تا اینجا رفتیم و نمی خواهد بگوید شق القمر کرده است. فروید معمولا با روانکاوان صحبت می کرده است و به آنها می گوید فکر نکنید کار را به پایان رساندیم، هنوز راه زیادی در پیش است. مسئله «فشار روانکاو» هم مطرح می شود که به آن خواهیم رسید، جائی صحبت از به اصطلاح «تز کوتاه کردن مدت روانکاوی» می کند. فروید از این می ترسد که از یک طرف روانکاوی به آن چیزی تبدیل شود که الآن در بعضی مکاتب است که اصطلاحا می گویند یک بالش پر قو می گذارند زیر سر مریض که او بقیه عمرش را راحت بخوابد، یعنی روانکاوی یک عمر طول می کشد. و یکی هم این کارهای عجیب و غریب که حالا بخواهند به اصطلاح روانکاوی را کوتاه مدت بکنند.
فروید یکی از راههایی که خودش ارائه می کند برای اینکه روانکاوی طولانی نشود، همان روش «فشار روانکاو» است که از انواعش هم صحبت می کند.
انتخاب این مقاله در واقع برای من مثل روش تدریس هم هست، یعنی من ترجیح می دهم که به متعلمین بگویم که ما داریم کجا می رویم و آخر کار کجاست. زیرا به نظر من – مانند فیلم های «ستوان کلمبو» در همان اول کار نشان داده می شود که چه کسی قاتل است و بعداً کل ماجرا را نشان می دهد – و فرد چون می داند کجاست و به کجا می خواهد برسد میتواند حالا پروسه را دنبال کند و ببیند که ستوان کلمبو چطور توانست قاتل را دستگیر کند. من فکر می کنم این روش خوبی است؛ وقتی آدمها بدانند در نهایت به کجا می رسند و هدف چیست، بهتر می توانند پروسه را دنبال کنند و یکی از دلایلی که این مطلب برای خواندن داده شده همین است.
-همانطور که گفتم اینجا مطالبی هست: یکی همین تلاشی که «رَنک» کرده که بخواهد تئوری روانکاوی را با تقاضاهایی که در یک جامعه هست و با طرز تفکرآن جامعه تطبیق بدهد؛ او زندگی شتابان آمریکایی را مثال زده است. این یکی از چیز هایی است که می خواهم به آن توجه کنید: آنالیز و روانکاوی مسأله ای نیست که در شرایط زمانی و مکانی خاصی یا برای کسانی که توقعات یا تقاضاهای خاصی دارند، تکنیکش تغییر کند یا تئوریش را بچرخاند. بدانیم که روانکاوی فرویدی این اجبار را دارد که روانکاوی، روانکاوی باقی بماند. حال اگر کسی بخواهد روانکاوی درمانی انجام بشود، نمی دانم هیپنوز انجام بشود یا هرچیز دیگری یا کوتاهتر بشود، آنها یک چیز دیگرند، روانکاوی، روانکاویست و اهداف خودش را دارد و مدت زمان خودش را هم برای نیل به این اهداف لازمِ دارد و اروپا و امریکا و ایران هم ندارد.
-مسأله دیگری که می خواستم توجه کنید، همانطور که فروید می گوید که روند روانکاوی به خاطر آن موفقیت ناچیزی که آنالیزان به دست آورده، به شکست منجر شود و وضعیت برای آنالیزان راحت بشود. خوب این مساله دیگری است و حالا اینجا فروید خودش می گوید برای کوتاه کردن مدت درمان این روش را بکار برده است.یعنی اینکه نه واقعا برای کوتاه کردن درمان بلکه برای اینکه این درمان واقعا بالاخره به یک پایانی برسد. بیمار اینجا متوقف شده بود و فروید برای اینکه کار پیشرفت کند و بالاخره روانکاوی به یک نقطه ای برسد که نتایجش موفقیت آمیز باشد این روش را در نظر می گیرد که یک به اصطلاح پایانی را به دست بیاورد. خوب این همانطور که قبلا هم صحبت آنرا کردیم اولین روش «فشار روانکاو» در روانکاوی است و بالاخره روانکاوی باید پیش برود. اما فروید، خودش توضیح می دهد که این روش عیوبی هم دارد و بنابراین بهترین روشی نیست که آدم بخواهد روانکاوی را تسریع بکند.
یکی از کارهایی که لکان وظیفه خودش قرار داد این بود که چه کار باید کرد که روانکاوی به یک روند پایان ناپذیر تبدیل نشود. و این است که در مکتب لکان این روش «فشار روانکاو»ی که شما هم خوب می شناسید وجود دارد که در آن نه مدت زمان ثابت و نه تعداد جلسات هفتگی ثابت است و نه اینکه حق الزحمه ای که آنالیزان می پردازد ثابت است. یعنی همین جا فروید دارد توضیح می دهد که این شخص یک شاهزاده روسی ثروتمند بوده و با یک دکتر شخصی و پرستار شخصی مراجعه کرده و پول مفت دارد و می تواند همه آن را به روانکاو بدهد و در همان وضعیت خودش باقی بماند. گذاشتن نقطه پایان برای روانکاوی مسأله ای بوده که در آن زمان به ذهن فروید رسیده ولی لکان از ابتدا به آن پرداخته و چیزی که به نظر او رسیده است این بوده که در روند روانکاوی هیچ چیز ثابتی وجود نداشته نباشد و آنالیزان هم فکر کند هر آن امکان دارد همه چیز از ریشه و بن تغییر کند.
نکته دیگر : این آنالیزان روسی به خاطر وضعیت ویژه ای که در زندگی اش پیش می آید (به خاطر انقلاب روسیه ) با وضعیت بدی برمی گردد و حالا فروید از این موضوع صحبت می کند: با اینکه به او کمک شده تا وضعیتش بهتر شود، بارها وبارها توسط حوادث وضعیتش به هم ریخته و هر بار این حوادث بوسیله یک درمان کوتاه مدت معالجه شده بودند. (و این اولین مورد معالجه یک پسیکوز در روانکاوی است ، بدون اینکه خود روانکاو بداند که یک پسیکوتیک را معالجه می کند – به عنوان معالجه و نه درمان پسیکوز).خود فروید هم می گوید که این آدم هیچوقت درمان نخواهد داشت.
-فروید مثال می زند که هر رابطه ای بین آنالیست وآنالیزان انتقال نیست و می تواند در حد دوستانه هم باقی بماند. وقتی کسی به پایان روانکاوی می رسد و همه این راه را طی کرده است، در تمام این مدت transference همراهش بوده است و فرد به پایان روانکــاوی هم که می رسد این رابطه پایان نمی پذیرد بلکه بعداً به کار تبدیل می شود. مکتب لکان می گوید این همان نیرویی است که تا به حال آنالیزان را وادار می کرد کار روانکاوی اش را پیش ببرد؛ و بعد از آن آنالیست را وادار می کند که تئوری روانکاوی را پیش ببرد. پس ترانسفرانس در مکتب لکان هیچوقت پایان نمی پذیرد. (اگر کار به نقطه پایان برسد ).
– فروید به مسأله پایان روانکاوی می پردازد و به عنوان پیش درآمد این سوال مطرح می شود که آیا برای روانکاوی یک پایان طبیعی وجود دارد؟
این طور به نظر می رسد که فروید به این نتیجه می رسد که یک پایان طبیعی وجود ندارد. او دو مـورد را مثال می زند که از نظر تئوری لکان هر دو واقعاً کسانی هستند که در آن ها روانکاوی پایان نپذیرفته است. در یکی از موارد- که یک زن هیستریک است- اصلاًتغییری صورت نگرفته است، چون تمام علائمی که فروید به عنوان بهبودی تعریف می کند در واقع همه خود بیماری هستند. درست است که این زن که با علائم پارالیزی مراجعه کرده و پارالیزی او درمان شده و آنالیزش هم ۹ ماه طول کشیده است، ولی فقط یک سمپتومش درمان شده در حالی که برای این زن هیچ تغییر ساختاری صورت نگرفته است؛ زنی که این طور شجاعانه در حوادث زندگی ایستاده و از خانواده اش حمایت کرده است و کم کم با گذشت زمان هیچ شانسی برای عشق و ازدواج ندارد و آن زنی که محافظ و حامی خانواده اش بود و همیشه پشتیبان و با صلابت؛ خلاصه همه این ها خود بیماری است. یک هیستریک یعنی همین؛ یعنی پارالیزی اش به چیز دیگری تبدیل شده و حالا حامی خانواده اش شده، نه ازدواج کرده و نه دنبال این بوده که بالأخره یک خواسته ای در این زندگی داشته باشد، و خود را از چیز هایی که در زندگی حقوق اولیه هر آدمی است محروم کرده است.
بنابر این در اینجا می بینیم هنوز برای فروید نِوروز به عنوان یک ساختار مشخص نیست. لکان این برداشت تئوریک را که نِوروز اصلاً یک ساختار است اضافه کرده است، برای درمان نه تنها علائم، که ساختار باید تغییر کند و این خود جوابی است برای اینکه روانکاوی کجا پایان می پذیرد: وقتی ساختار عوض شد و نه فقط چند سمپتوم.
یکی دیگر از مواردی که افراد به آن دلیل به روانکاو مراجعه می کنند، این ست که مساله رابطه با دیگران را نمی توانند handle کنند، اینکه با جنس مخالف چطور باشند، با افراد جنس خودشان چطور باشند، در محیط کار یا در رابطه عاشقانه چگونه باشند، به خاطر حل اینها مراجعه می کنند. حال اگر این سمپتوم ها به طور مقطعی حل شدند، مثل این شخص که مثال می زند با زن مورد علاقه اش قرار است ازدواج کندو با همکارش که رقیب اش حساب می کرده است، دوست و همکار دربیاید. اینها دلیل بر این نیست که روانکاوی پایان پذیرفته است، فعلا علایم برطرف شده است. گفته می شود این شخص فرنزی بوده و نسبت به فروید این رقابت را داشته است. فرنزی یک روانکاوی بسیار بسیار کوتاه مدتی داشته است و به همین خاطر هم بعدها می بینیم که این نقطه نظراتی که فرنزی ارائه می دهد در مورد کار روانکاوی چقدر پیشرفته و خلاقانه است. به خاطر اینکه این آدم خیلی درگیر در کار روانکاوی بوده است و بالاخره اعتقاد داشته که کار من پایان نیافته است و من هنوز نیاز دارم که کار ادامه پیدا بکند و به خاطر همین هم روی آن زیاد غور و تفحص کرده است و شاید خود همین هم برای لکان اتفاق افتاده است. چون لکان هم با لوونشتاین در آنالیز بوده است و در جریان جنگ، لوونشتاین مهاجرت می کند و می رود آمریکا. روانکاوی خود لکان هم از نظر خودش پایان نیافته است.
یکی از مسائلی که می خواهم بطور عمیق تر به آن بپردازیم این است که فروید می گوید گوئی می توانیم انتظار داشته باشیم که روانکاوی به یک نرمالیته روانی مطلق برسد؛ انگار که می توانیم همه repression ها را حذف کنیم و تمام خاطرات حافظه را برگردانیم. حالا کار نداریم که در آن زمان هنوز هم از روانکاوی در این مقطع انتظار می رفته است که آنالیزان همه زندگی اش را به خاطر بیاورد. ولی می بینید که فروید مرتب می گوید: انگار که. مثل اینکه خود فروید اصلاً معتقد به این نیست و برای همین مرتبا می نویسد انگار که، انگار که.
اینجا فروید یک مسأله دیگر را نیز مطرح می کند :چه میزانی از این بهبودی که بوجودآمده است بخاطر شانس بیمار بوده (یعنی سرنوشت با او موافق بوده و او مجبور نبوده که از امتحانات سخت و شدید عبور کند). می بینید فقط اخلاق فرویدی اجازه مطرح کردن این مسائل را می دهد که اگر قرار است کاری در روانکاوی انجام شود، نمی توان منتظر شانس یا سرنوشت ماند تا فرد بتواند چند صباح عمر را سر کند؛ بنابر این باید چیزهای دیگری وجود داشته باشند تا آنالیست بتواند با قدرت به داخل زندگی شخص برود و سر نوشت هم در این میان تأثیر گذار نباشد.
-به نظر می رسد سرچشمه تغییراتی که درEgo بوجود می آیند غرایز قوی و نیرومندی هستند.در این مقطع دیگر تئوری روانکاوی به این نتیجه رسیده که خود Egoیک زاییده ازId است(از اید مشتق شده است.)
-فروید این دو مورد را مطرح می کند و توضیح می هد که آنها در اوایل روانکاوی اتفاق افتاده اند و در زمان نوشتن این مقاله بالاخره تکنیک کار پیچیده تر شده وتئوری هم پیشرفت کرده است واین یک حقیقت است. یعنی آن دو مثال که فروید می زند، می توانیم مطمئن باشیم در سال ۱۹۳۷ فروید آنالیزانش را اینجا رها نمی کرده است؛ همانطوری که قبلاً توضیح دادم کسانی که آنالیزان های فروید بودند یک کتاب ارائه دادند و تجربه آنالیزشان با فروید ر ا توضیح دادند. باز می بینیم فروید در مورد اینها خیلی خیلی پیش تر رفته و در دهه ۱۹۲۰ به بعد فروید ۱۵-۱۶ سال آخر عمرش را با آنالیزانش خیلی پیشرفته تر از مثال هایی که به کار می برد کار کرده است، و اگر می خواست از از موارد اخیرش مثال بزند مثال هایی از آنالیز های پیشرفته تر بکار می برد؛ ولی خودش می گوید می خواسته که مدت زمانی طولانی از آنالیز گذشته باشد تا بتواند سابقه آن را بررسی کند.
در مورد بیمار هیستریک که گفتم انگار اصلاً هیچ تغییری در او ایجاد نشده بود فروید ادعا میکند اگر مسأله اخیر برای بیمار پیش نیامده بود، می توانست بهتر زندگی کند. باز هم این از مواردی است که فروید در این زمان به عنوان سوال خودش مطرح می کند:”من بعد از ۵۰ سال روانکــاوی این سوال برایم باقی مانده که یک زن چه می خواهد؟” و سوال اساسی هیستریک اینست که “یک زن چه هست؟”و می بینیم که این زن توانسته با ساختار هیستریک و رفتاری که یک هیستریک دارد،در یک وضعیت تثبیت شده باشد: زندگی را بر خودش حرام کرده، ازدواج نکرده، حامی خانواده اش هم بوده و بالأخره توانسته روی پای خودش به نحوی بیایستد؛ ولی وقتی مشخصاً با این سوال روبرو شده وارد موقعیت حاد بیماری شده است.(به طور خاص زمانی که شروع به خونریزی کرد و رحمش را در آوردند.) و می بینیم که از نظر تئوری امروزی لکانی هیچ تغییری در این زن ایجاد نشده است و فقط یک سمپتومش برطرف شده است. این حالت را به عنوان پایان روانکاوی نمی توان در نظر گرفت.
در این قسمت می خواهم شما را به سبک نوشتن فروید توجه بدهم که همیشه به یک گرداب می ماند ، می چرخد و می چرخد و اگر آدم تمام مطالب را مرتب نخواند و کل مقاله را مرتب مرور نکند در پایان هر بخش هر کس نتیجه گیری خودش را می کند. مثلاً چیز هایی که فروید در قسمت سوم می گوید، در قسمت پنجم درست بر عکسش را می گوید . حالا برای اینکه از حرف هایی که اینجا گفتیم، یک نتیجه گیری اساسی کنیم ، صبر می کنیم تا قسمت پنجم خوانده شود. آنوقت راجع به تمام مطالبی که مطرح شد بحث میکنیم. مثل همین پیش فرض،که اگر ما ابتدا مطلب را روی همان پیش فرض نگه داشته بودیم به این نتیجه می رسیدیم که یک آدم آنالیز شده با یک آدم آنالیز نشده هیچ فرقی ندارد، در حالی که فروید در انتها پیش فرضش را نفی میکند. پس بهتر است صبر کنیم.
پاسخ به سوال:
حداقل فرض من بر این است که شرطی شدن و این جور پیش فرض ها کافی نیست برای اینکه بسیاری از موارد را توضیح بدهیم و این فرض را هم دارم که شما که اینجا هستید به این نتیجه رسیده اید، یعنی اگر به این نتیجه نرسیده باشید، من دارم از سطح بالا تری شروع می کنم. من اینطور فرض کرده ام که شما این پیش فرض ها را ندارید و من دارم چیزهای دیگری را برایتان مطرح می کنم و حالا اگر بخواهیم راجع به شرطی شدن و حساسیت زدایی صحبت کنیم ، پس من به این نتیجه میرسم که باید از خیلی پایین تر از اینها صحبت میکردیم و تا همین حالا هم مقدار زیادی وقت تلف کرده ایم. مسأله این است که ما نقطه نظرات و دیدگاه ها را بررسی می کنیم. من فرض ام بر این است افرادی که اینجا نشسته اند از این شرطی شدن ها خیلی شنیده اند (در دوران تحصیلاتشان) و کسانی که روی شرطی شدن کار می کنند را هم دیده اند، بعد به این نتیجه رسیده اند این کار کافی نیست و حالا آمده اند ببینند ما چه می گوییم. شرطی شدن و Behaviorism واین چیزها، باید از جای دیگری شروع می کردیم. این است که فکر می کنم در حال حاضر این بحث را کنار می گذاریم.
منبع:
انجمن فرویدی