دو مقوله اینجا مطرح می شود، یکی اینکه لکان نقد روانکاوانه را مسخره می کند اما با اینحال معتقد است که روانکاو همیشه یک موضعی دارد، مثل هر آدم دیگری دارد در این دنیا زندگی می کند و هر اتفاقی که می افتد به او هم مربوط است، در نتیجه او موضعی دارد و موضع روانکاو باید از جایگاه روانکاوی باشد. یکی تفاوت نقد روانکاوانه است با موضع روانکاوی، اینکه Conceptهای روانکاوی را برداریم و جای دیگری ازش استفاده کنیم، کاری که خیلی فراوان صورت می گیرد، لکان با این کار مخالف است.
درسنامه سایکوآنالیز و Pass
دو مقوله اینجا مطرح می شود، یکی اینکه لکان نقد روانکاوانه را مسخره می کند اما با اینحال معتقد است که روانکاو همیشه یک موضعی دارد، مثل هر آدم دیگری دارد در این دنیا زندگی می کند و هر اتفاقی که می افتد به او هم مربوط است، در نتیجه او موضعی دارد و موضع روانکاو باید از جایگاه روانکاوی باشد. یکی تفاوت نقد روانکاوانه است با موضع روانکاوی، اینکه Conceptهای روانکاوی را برداریم و جای دیگری ازش استفاده کنیم، کاری که خیلی فراوان صورت می گیرد، لکان با این کار مخالف است. دوم خود مقولهApplied Psychoanalysis است که حالا و در این چند سال اخیر بعد از لکان هم معنی متفاوتی پیدا کرده، مقوله ای است که خب همه روانکاوی ها به پایان روانکاوی نمی رسند. بنابراین ما یک روانکاوی Pure (خالص) داریم این روانکاوی است که به پایان روانکاوی می رسد و یک روانکاو از درون آن در می آید و یکسری روانکاوی [ها] هست که به پایان نمی رسد ولی بالاخره شخص به نتایج درمانی می رسد و یک احساس خرسندی دارد و کار را تعطیل می کند و این روانکاوی کاربردی است، برای این آدم کاربرد داشته است، در این مورد کاربرد داشت. و درنهایت اگر بخواهیم خیلی این مقوله را باز کنیم این است که روانکاوی وقتی کاربردی است کاربردش برای ارباب است. یعنی ما توانسته ایم یک آدمی را برگردانیم به گفتار اربابی، کاربرد اربابی داشته باشد.
در پاسخ به سؤال:
هدف روانکاو، اشتیاق یک روانکاو، این است که هر آدمی را، هر یک از آنالیزان هایش را به انتهای آنالیز برساند و در سایر موارد روانکاو در کارش شکست خورده است. من قبلا این را توضیح داده ام که آنجایی که همه مردم فکر می کنند روانکاو موفق بوده است خودش می داند که آنجا شکست خورده است. یعنی هر وقت یک آنالیزان «درمان» شد و رفت، آنجا شکست خورده است. فقط یک “رویکرد” (به قول شماها) بوده است. اگر روانکاو واقعاً به اشتیاق روانکاو دست یافته باشد و آن Act را که ازش صحبت کردیم داشته باشد، روانکاوی باید برسد به غایت خودش، The end of Analysis . ولی تعداد کمی از این پروسه آنالیتیک به آن نقطه می رسد و در تعداد بسیار زیادتری شخص به یک ارضایی دست پیدا می کند و یک سری سمپتوم های او برطرف می شود و کمی اوضاع و احوالش بهتر می شود و دیگر کار را ول می کند و از نظر خودش راضی است ولی از نظر ما کار را ول کرده است. این است که در این مورد می شود صحبت از روانکاوی کاربردی یا کاربرد درمانی داشت. ضمناً برخی روانکاوان در یک مؤسساتی هم کار می کنند مثلاً در یک بیمارستان روانی کار می کنند، آنجا هم دلیل ندارد حالا که در یک بیمارستان روانی است و یک سری قید و بندهایی برای کار روانکاوی وجود دارد، دست خودش را بشوید و بگوید که من کاری نمی کنم و همان موضعی را داشته باشد که روانپزشک یا روانشناسی که اصلاً روانکاو نیست. اینطور نیست. یک روانکاو که در چهارچوب «درمانی» روانکاوی نیست، چون این چهارچوب یک چهارچوبی است که در یک اتاقی دو نفر آدم اند، روانکاو و روانکاوی شونده، همین. ولی اگر در این چهارچوب نباشد، نمی تواند دستهایش را بشوید و بگوید که خب من اینجا دیگر کار روانپزشکی می کنم. اینجا هم می شود، صحبت از روانکاوی اپلیکه کرد، یعنی اینکه یک طریقه ای از درمان که شاید حالا به همان چهارچوب برسد که دو فرد با هم باشند و بعدش هم شاید به انتهای روانکاوی برسد. یعنی می شود آن را مقدمه ای برای روانکاوی Pure عنوان کرد.
در پاسخ به سؤال:
شکست کلمه ای است که باید روی آن غور و تفحص بیشتری بکنیم. لکان همیشه تاکید می کند که نباید اصرار زیاد بر روانکاوی ورزید، نباید خیلی زیاد هُل داد و اصرار بورزیم که پیش تر و پیش تر برود. این تفاوت اشتیاق و اراده است. اشتیاق این است که آنالیزان برسد به نقطه آخر ولی اراده این نیست. اراده ای نیست که حالا به هر ترتیبی که هست برسد به نقطه آخر. یعنی هر وقت که آنالیزان احساس کرد بس است، برایش بس است. یعنی قاعدتاً اشتیاق روانکاو تعیین کننده است. بخاطر اینکه اشتیاق آدمی اشتیاق دیگری است. یعنی روانکاو اگر واقعاً این اشتیاق را داشته باشد آنالیزانش باید بیفتد در چاله اش و کار را ادامه دهد، با این همه اگر نداد، خب نداده است دیگر. انتخاب این آدم، این بوده است. یک مسئله دیگر هم هست که نوروتیک آنچه را که از همه کمتر می خواهد، اشتیاقش است و باز هم یک دوگانگی اینجا بوجود می آید که ممکن است گاهی در تله اشتیاق آنالیز واقعاً افتاده باشد ولی چون نوروتیک است، آخرین چیزی که می خواهد اشتیاقش است. باز این مورد دیگری است برای ترک روانکاوی. در هر صورت در پاره ای از موارد هم آنالیز قطعه قطعه انجام می شود و اگر آنالیزان کار را تعطیل کرد و رفت به این معنی نیست که کار تمام شده باشد و همیشه این امکان هست که برگردد و کار را ادامه دهد. اتفاقاتی می افتدکه هیچکدام از قبل قابل پیش بینی نیستند.
بهتر است کارِ پیش بینی انجام نگیرد، یعنی روانکاو سعی نکند پیش بینی کند که چه پیش می آید. چون که در هر صورت Uniqueness این کار باقی بماند. اشتیاق آنالیست درAct او خلاصه می شود، یعنی در هرAct که انجام می دهد، آنالیزان را یک قدم به پایان روانکاوی نزدیک تر کند و بیش از این دخالت کردن و اراده گرایی است.
در پاسخ به سؤال:
کاری که ژیژک کرده است نقد روانکاوانه نیست برعکس آن است. اسم کتاب را از این جمله ترجمه کرده اند:An Introduction to Jacques Lacan Through Popular Culture . او می خواهد ژاک لکان را توضیح بدهد از Popular Culture استفاده می کند. کاری که در نقد روانکاوانه می کنند برعکس است یک Popular Culture را می خواهند توضیح بدهند از ژاک لکان استفاده می کنند. کار ژیژک این است که برای آدم هایی که روانکاو نیستند و یا متوجه مطالب لکان نمی شوند، لکان را توضیح بدهد و با استفاده از آگاتاکریستی و شرلوک هولمز این کار را انجام بدهد، درصورتیکه این مطالبی را که در همشهری و کیهان و … می خوانیم، برعکس است. مطالب روز را می گیرند و تئوریهای روانکاوی را نه، تئوریهای روانشناسی را در آن بکار می برند و یک اشاره ای به فروید هم می کنند.
در ادامه پاسخ: وقتی فردی به مسئله ای آشناتر باشد بیشتر متوجه است که چه می گوید، بقول معروف به اندازه دهانش حرف می زند. تعریف فرزانگی این است، آدم فرزانه به اندازه دهانش حرف می زند. بنابراین یک فرزانه واقعی می شود گفت که بندرت اصلاً حرف می زند. تمام آنهای دیگری که یک چیزهایی را می پرانند فقط بی خبری و بی اطلاعی خودشان را نشان می دهند. آنها در نهایت توضیحاتی راجع به فیلم و اثر می دهند که مثلاً این معنی اش این بوده است و غیره. گاهی اوقات خود فیلمساز این کار را می کند. مخملباف مثلاً دارد این کار را می کند و هیج کس هم نیست به او بگوید که دیگر بس است. راجع به هر چیزی فکر می کند می تواند صحبت کند و اخیراً راجع به دیدگاههای روانشناختی هم در کارهایی که می کند، صحبت می کند، اینجا که این بابا این کار را کرد منظور این بود و یا این بود که جریان آن شد و… . اینها برای آدمی که کمی به موضوع وارد است چندش آور است. دوم اینکه در هر نوع تعبیر و تفسیری، شما آن دلالت خودتان است که از مسئله دارید و این کوچک کردن و پایین آوردن هنر است. هنر، دفعه قبل هم صحبت کردیم، در نقطه اعلا خود این است که بر هیچ چیزی در واقع دلالت نکند و بتواند دلالتهای متفاوتی را برانگیزد. حالا یک آدمی به خودش اجازه می دهد دلالت خودش را تعمیم بدهد. زمانی در موزه هنرهای معاصر، یک تعداد نقاش معاصر بودند که یک سری کارهایی می کردند و می ایستادند اثرشان را توضیح می دادند که آره، این منظور به آن است و اینجا این است. یادم می آید که من آن وقتها هم یک احساس چندشی داشتم که خب اگر قرار در این بوده است، این را می نوشتید روی یک کاغذ و می چسباندید آنجا، که این و این و این است و تمام شد و رفت. اثر استتیک چیزی است که بتواند در ناخودآگاه هر کسی یک تأثیری بگذارد و به گونه ای آن را قلقلک بدهد. توضیح دادن یک اثر هنری چه توسط خود هنرمند و چه توسط شخص دیگری، این منجمد کردن و سنگواره کردن آن اثر است. یک مطلبی خواندم چند وقت پیش راجع به فیلم مارنی بود از هیچکاک که توضیح می داد، در فیلمها چکار می کنند، چکاری انجام می شود که تماشاگر با کسی که گنهکار است، خاطی است و از لحاظ Ethic خود آن فرد… از لحاظ معیارهای اخلاقی آن فرد، کارهای ناجوری انجام می دهد ولی تماشاگر با او همراه می شود و ته دلش دوست دارد که او پیروز بشود و اتفاق بدی برای او نیفتد. مثلاً در همین فیلم مارنی هیچکاک، همه دیدیم که مارنی آمده و صندوق را باز کرده و ازش پول دزدیده و این کاری است که برای همه ما کلاً خلاف محسوب می شود ولی وقتی که یواشکی می خواهد در برود، کفشهایش را گذاشته توی جیبش، بعد کفشهایش می افتد و صدا می کند، چطوری قلب ما می ریزد. ما در آن موقع دلمان نمی خواهد مارنی دستگیر بشود و با او همراهی می کنیم. مقاله این را توضیح می دهد که چه مکانیسم هایی انجام می شود، مثالی پیدا کرده است که مکانیسم های روانی را توضیح بدهد ولی نیامده است مثلاً عقیده خودش را در مورد این اثر هیچکاک بگوید و یا بدتر از آن بخواهد سایکولوژی هیچکاک را توضیح بدهد.
موضوع بحثمان را از این واقعه ای که هفته پیش اتفاق افتاد و منجر به تعطیل شدن کلاس شد، آغاز می کنیم. موضوع اینجاست که از وقتی که من این کلاسها را تأسیس کردم و از خیلی قبل از آن وقتی که آمدم ایران، با یک سری مشکلاتی از این دست روبرو هستم و کسانی سعی در تعطیلی این کلاسها و اینجور برنامه ها دارند که به گروهها و طبقات متفاوتی وابستگی دارند و هر کدام نیات خاص خودشان را دارند. در نهایت هدف یکی است که این کلاسها تعطیل شوند. تابحال هم به طرق مختلف مستقیم و غیرمستقیم این کار را انجام داده اند و هر بار که به طریق مستقیم آمدند این کار را بکنند، مواجه شدند با اینکه بالاخره یک نهادها، ارگان هایی هستند که پشت سر این کارند و خیلی قوی تر از آن هستند که آنها بتوانند با آنها در بیفتند. این است که به راه حلهای غیرمستقیم رجوع کرده اند و این هم بارها اتفاق افتاده است و حالا نمونه آخرینش. این افراد حالا فکر کردند که می توانند از این وسیله استفاده کنند و به اصل مقصودشان برسند و کار من هم در شش هفته گذشته این بوده است که آنها را هدایت کنم که بالاخره اصل مطلبشان را رو کنند و طرق غیرمستقیم را بیاورند به آنجایی که اصل مقصودشان است که دیدیم هفته پیش بالاخره این کار را کردند. دچار یک اشتباه استراتژیک بزرگ شدند و حالا وضعیت فرق کرده است. تعطیل کردن کلاسها هم از جانب من یک ترفند تاکتیکی بود، چون فقط به این ترتیب است که حالا من می توانم به همه جا نامه نگاری کنم و به همه نهادها و سازمانها که گفتم اطلاع دهم که چنین چیزی اتفاق افتاده است. بنابراین از آنجایی که برخی از شما خیلی نگران و ناراحت بودید، این مطلب را بگویم که اصلاً جای نگرانی نیست، این نه بار اول است و نه بار آخر آن خواهد بود و ممکن است که بارها و بارها تکرار شود و نه فقط در کشور ما اینجوری است بلکه در جاهای دیگر هم اینطوری است و وقتی که کسی این مسئولیت را برای خودش قرار می دهد که کار معلمی را در چهارچوب های غیر متعارف انجام بدهد، دچار همین وضع است. در کشور خودمان، دکتر شریعتی، استاد مطهری نمونه هایش هستند و در کشورهای دیگر هم بالاخره همیشه همینطور بوده است. حدس زدن منظور این اشخاص هم خیلی ساده است. اینجا یک دست هایی درکار است که بطور عالماً و عامداً کار فرار مغزها را انجام بدهند. به این دلیل ساده که اگر این متخصصینی که الان در خارج از کشور هستند برگردند ایران، نه همه آنها، سی درصد آنها، این آقایون و خانم هایی که با یکسری چیزهای ظاهری به یک جاهایی رسیدند، اینها محبور می شوند بروند بقیه عمرشان لبو فروشی کنند. این است که به نفع آنها نیست که چیزی تغییر بکند، نه تنها تغییر نکند بلکه اینجا باید برگردد به عصر جاهلیت تا آنها بتوانند لفت و لیس شان را داشته باشند.
اگر خاطرتان باشد، بیماری را که آقای زمانی تعریف کرد که گفتند همه کارهایشان زنگوله دار است و گفتند که با این کارهای زنگوله دارش توانسته خیلی چیزها را برای خودش دست و پا کند و یک سیستم عجیبی هم دور و بر خودش ساخته و تنیده و استفاده های لازم را می کند. در هر صورت من به عنوان روانکاو بایستی یک Act داشته باشم و به عنوان یک شهروند باید یک Praxis داشته باشم. Act همانطور که اینجا صحبتش را داشتیم یعنی اینکه اشتیاق ناخودآگاه را آدم تبدیل به یک عمل خودآگاه بکند و اشتیاق ناخودآگاه من این است که این کلاسها ادامه پیدا کند، من اینجا باشم، شما اینجا حضور پیدا کنید و این صحبتها رد و بدل بشود و آنالیزان هایی که دارم، پروسه های آنالیز آنها ادامه داشته باشد و این کار هم در همین مملکت انجام بشود، این اشتیاق ناخودآگاه من است و یک Act می طلبد و به عنوان یک شهروند باید یک Praxis داشته باشم، آن Praxis این است، همانطور که تعریف Praxis این است، که توسط بعد سمبولیک بعد واقع را تغییر بدهیم و این چیزی است که تمامی شما هم در این رابطه این وظیفه را بعهده دارید و اگر ما امروز در وضعیتی نیستیم که کسانی مانند طالبان اینجا ترکتازی کنند، بخاطر این است که تک تک آحاد این مملکت ایستاده اند و مقاومت کرده اند و خواسته اند که اشتیاق ناخودآگاهشان را به ظهور برسانند. هیج وقت فراموش نمی کنم که اینجا هم یک تعداد آدم جمع شده بودند و راه افتاده بودند بروند تخت جمشید را خراب کنند و در همان زمان، جوانهای به سن و سال شما، جوانهای معمولی مرودشت و شیراز، بلند شده بودند و به ابتکار خودشان با چوب و کلوخ و سنگ مانع این کار شدند. این همان Praxis هست که از همه ماها انتظار می رود و انجام هم می گیرد. این است که می خواستم بدانید این کلاسها دارد به این قیمت برگزار می شود و بار اول نیست و بار آخر هم نخواهد بود.
سایکوآنالیز
فروید خودش در یک دایره المعارف تعریف کرده است که سایکوآنالیز سه تعریف برایش هست. ۱- یک روش Investigation است؛ روش به اصطلاح تحقیق مکانیسم های روانی ۲- یک روش درمانی است، روش درمان اختلالات نوروتیک. ۳- یک تئوری است راجع به مکانیسم های روانی. و اینکه وقتی ما صحبت از سایکوآنالیز می کنیم باید مشخص کنیم که داریم از کدام وجه، کدامیک از این سه وجه را در نظر داریم و دیگر اینکه لکان فقط موقعی صحبت از سایکوآنالیز می کند که صحبت از کار خودش می کند. لکان معتقد نیست که یک سایکوآنالیز لکانی وجود دارد، می گوید کاری که من می کنم، اسمش سایکوآنالیز است و تئوری من است که دنباله تئوری فروید است و معتقد است که آن سه مکتب Non Lacanian که عبارت باشد از Ego Psychology و Object Relation و Kleinian، اینها در حقیقت یک Deviation است از تئوری فروید. و اینها، این سه طرز تلقی از روانکاوی در IPA جای دارند. بعد هم صحبت از موضوع روانکاوی کاربردی Applied Psychoanalysis کردیم که حالا مکرراً باز می گردیم به آن. اینکه سایکوآنالیز یک علم مستقل است، نه یک شاخه ای از پزشکی است، نه شاخه ای از روانشناسی، نه شاخه ای از فلسفه و نه شاخه ای از زبان شناسی، یک علم کاملاً مستقل است. این یکی از آن دلایلی است که باعث شد لکان در سال ۱۹۶۸ یک دپارتمان سایکوآنالیز در دانشگاه تأسیس کرد. این چیزی است که در دنیا بی سابقه بوده است و بعد از آنهم اتفاق نیفتاده است تا نشان بدهد که چیزی که از همان اولش متفاوت است و همانطور هم که به شما گفتم مدرکی هم که آنجا به شما می دهند، لیسانس، فوق لیسانس و دکتری است ولی اسمش روانکاوی نیست، برای اینکه همه بدانند روانکاو شدن از طریق دانشگاه رفتن میسر نیست. آنجا فقط تئوری روانکاوی یاد می دهند و برای روانکاو شدن، تنها یک راه وجود دارد و آنهم اینکه شخص خودش روانکاوی بشود. اما اینکه یک چنین دانشکده روانکاوی افتتاح بشود خودش یک ماجرایی دارد یک لطیفه ای دارد که خوب است بدانید، لکان نامه ای نوشت به وزیر علوم وقت که من می خواهم یک رشته دانشگاهی، یک دپارتمان روانکاوی باز کنم. وزیر علوم هم موافقت کرد. بعداً به وزیر ایراد گرفتند که این چه کاری است که کردی؟ کجای دنیا دپارتمان روانکاوی در دانشگاه داریم؟ او هم در جواب گفته که کیست که جرأت کند به لکان جواب منفی بدهد! این رشته اینطوری آغاز به کار کرد. ولی اسم این لیسانس، فوق لیسانس، دکتری در آن با عنوان “عرصه فرویدی” است. مثلاً می گویند فلانی دکترای عرصه فرویدی دارد که عرصه فرویدی اسم کلاسهای ما هم هست.
Pass
همانطور که گفتم برای لکان مهم این است که اگر روانکاوی قرار است ادامه حیات بدهد و وجود داشته باشد، باید کسانی باشند که این کار را هدایت کنند و این کار به عهده روانکاوان است. و اینکه روانکاو کی هست و چه جوری بوجود می آید و اینکه لکان معتقد است که تنها تئوری خودش است، تئوری لکانی ست که ادامه تئوری فرویدی است، و حالا اینکه این تئوری را چه کسانی بگویند که [کلمه نامفهوم] آن را دارند و می توانند آن را پیش ببرند و حالا مقوله…همان که قبلاً مطرح کردیم، Training مطرح می شود. این آدمها که باید این کار را انجام بدهند چه جوری به آنجا برسند. صحبت از این کردیم که این شخص باید خودش روانکاوی بشود و روانکاوی اش هم برسد به آخرین مرحله اش که باز آن را در End of analysis صحبت کردیم. گفتیم که این شخص باید روانکاوی بشود و به تئوری روانکاوی مسلط باشد که با Ecole و دپارتمان روانکاوی، دو روندی است که در کنار آنالیز شخصی انجام می شود و شخص می رسد به پایان روانکاوی و در پایان روانکاوی این دو روند باید با هم ادغام شود و این ادغام در جریان پروسه Pass انجام گیرد. در روند Pass شخص راجع به روانکاوی شخصی خودش “شهادت می دهد”. آنالیز شخصی خودش را تئوریزه می کند. وقتی که به پایان روانکاوی رسیده باشد و تئوری روانکاوی را هم به اندازه کافی بداند می تواند این دو را در هم ادغام کند. می تواند روانکاوی خودش را برگردد به عقب و آن را تئوریزه بکند. این است که می گوید یک Clinical Function نیست یکTeaching Function است و اینجا این شخص قادر شده است با ادغام کردن این دو روند در هم یک چیز جدیدی به تئوری روانکاوی اضافه کند و این معیار قبولی در Pass است. و همان طور که گفته شد هیج معیار از پیش تعیین شده ای برای قبولی در Pass نیست. برای اینکه فرض بر این است که روانکاوی هر فردی Unique است، بی همتاست و نمی شود برایش معیار تعیین کرد. اما معیار دیگری می شود تعیین کرد و آن اینکه این شخص که روند Pass را می گذراند، این آدم با تئوریزه کردن روانکاوی خودش، آیا چیز جدیدی به آنچه فروید و لکان و دیگران بوجود آورده اند، اضافه کرده یا نه.
منبع:
انجمن فرویدی