00491755234725

درسنامه‌های دکتر کدیور: شروع مقاله «کودکی را می زنند»

درسنامه‌های دکتر کدیور: شروع مقاله «کودکی را می زنند»
خلاصه

تروما برای هر آدمی ویژگی مطلق دارد، یعنی یک تروما بطور عمومی و فراگیر وجود ندارد. حالا مطلب اساسی که در این تحقیق بود همین بود، بقیه اش را که البته خودتان هم به آن توجه کردید. حالا مطلب دوم این است که این جزئی که از کُل جدا شده و زندگی خاص خودش را پیدا کرده و بعداً در عالم واقع یک حادثه ای را پیدا کرده تا به او کمک کند تا فیکسه بشود، برای فروید این می شود هسته اولیه perversion بطور عام.

3 3 02

کلاس های عرصه فرویدی – مکتب لکان

۸۲/۳/۲۷ جلسه
شروع مقاله«کودکی را می زنند» اثر زیگموند فروید

در مقاله «ماورای اصل لذت» فروید صحبت از این می کند که این فقط یک language است، یک زبان است که ما به کار می بریم. و اینکه زبانها همه هرکدام بالاخره، در نهایت، آن بی کفایتی خودشان را خواهند داشت برای اینکه کل مطلب را ادا بکنند. و همانجا می گوید که «اگر این مطالب با زبان بیولوژیک گفته می شد، درکش آسانتر بود، فقط به این دلیل که بیولوژی قدیمی تر از سایکولوژی است.». خودش می گوید سایکولوژی، منظور همین روانکاوی است، و خود روانشناسی هم اصلاً یک علم نوپایی بوده و الان هم همینطور است، نسبت به بقیه علوم، می توانیم بگوییم تقریباً آخرین علمی است که متولد شده و بعد از آن هم روانکاوی متولد شده که جوانترین علوم هستند. یعنی اینکه فروید صحبت از این می کند که همه علوم زبان خاص خودشان را دارند. حالا اگر ما با زبان بیولوژی مأنوس تر هستیم و آن را ترجیح می دهیم و بیشتر دوستش داریم برای این است که قدیمی تر است.

و در نهایت هم همه این علوم، و کاری هم که من گفتم خود فروید هم کرد، این است که در عرض ۲۵ سال از آن” “Project تا «ماورای اصل لذت» فقط یک زبان ساخته تا بتواند آنچه را که ۲۵ سال درون ذهنش بوده، و به آن فکر می کرده، بتواند به گونه ای به ما انتقال بدهد که اشمئزاز، چندش، طرد و … ایجاد نکند.

مطلب دیگر هم این است که فروید با وجود اینکه در همان مقاله صحبت از این می کند که امیدوار است که در نهایت شاید بیولوژی به این سوالات اساسی جواب بدهد همانجا می گوید که خب بیولوژی هم فقط یک زبان است که کمی قدیمی تر است از سایکولوژی. اینهاست مطالبی که اگر اصرار بر این است که فروید را باید عمیق و دقیق خواند، باید چندین بار خواند، این است که همینطوری یک جمله از تویش جدا نکنند که فروید مثلاً یک جایی همچین چیزی گفته، ولی خب چند سال بعدش هم چیزی دیگر گفته است که مشخص کنند منظورش چیست. و گفتیم که در آن زمان- در دیکشنری هم خواندیم- که فروید بیشتر زبان بیولوژی را استفاده می کرده است و لکان بیشتر زبان linguistic (زبانشناسی) را بکار برده است، در ابتدا زبان فلسفه را بکار می برد، بعدش زبانشناسی و در نهایت توپولوژی. در هر مقطعی اینها بیشتر، مثلاً به نظر می رسد، هر یک از این زبان ها می توانند بیشتر کمک کنند. حالا برای آنکه آن تئوریسینی که می خواسته تئوری اش را ارائه بدهد برای او زبانی مناسب تر بوده، و او با این زبان راحت تر بوده که تئوری اش را ارائه بدهد، و اینکه به مخاطبین اش نگاه می کرده است که خب اینها چه چیز را دوست دارند، چه زبانی را بهتر می فهمند. چون که فروید، تقریباً تا آخرین روزهای زندگی اش هم، مخاطبین اصلی اش در هر صورت پزشکان بودند. چون بالاخره در هر صورت همه همیشه، با وجود اینکه فروید همیشه خلافش را تأکید می کرده، ولی بقیه دوست داشتند به روانکاوی به عنوان یک پروسه درمانی نگاه کنند. این است که مخاطبین اش بیشتر درمانگرها بودند و درمانگرها هم که همیشه تعداد اعظم شان پزشکان هستند، و در بسیاری از نقاط دنیا فقط پزشکان هستند. این است که باید به زبانی بیان می کرده تا پزشکان بفهمند یا پزشک ها برایشان قابل هضم باشد و فکر نکنند که وی به زبان مریخی ها حرف می زند که این هم دلایل متعددی داشته است.

سوال: —

جواب: بله، آن هم یک زبانی است برای بیان مطلبی که در نهایت باید از طریق یک زبان بیان شود. یعنی هیچ راه دیگری برای توصیف هیچ چیزی که در این جهان هست وجود ندارد جز استفاده از یک زبان، و استفاده از یک زبان هم همیشه همان بی کفایتی ها و محدودیت هایی را دارد که استفاده از هر زبانی. به طور کلی زبان یعنی این واقعیت که در یک زبان هیچ وقت یک دالی به یک مدلولی نچسبیده، و هیچ وقت هم هیچ دالی به چیزی که در عالم واقع باشد دلالت نمی کند و فقط به یک مدلولی دلالت می کند. وقتی که در آن کتاب «صد حکایت ذن» به شما می گوید که موضوع اینجاست که شما بفهمید که نه یک چیز، نه دو چیز، بلکه هر چیز و همه چیز اساساً غیرقابل فهم است، پس یعنی چه؟ یعنی که هرچیزی که ما می گوییم به هیچ چیز در عالم واقع دلالت نمی کند، چیز اگر چیز باشد غیر قابل فهم است. آنچه که ما می گوییم چیز دیگری است.

سوال: —

جواب: آن چیزی که شما به آن اشاره کردید “آن”. اینها به نظر می رسد که فروید همینطور الله بختکی یک چیزی گفته است، مثلاً حالا ترجمه کرده اید id و ego و فلان. در واقع فروید گفته است «آن» و ترجمه اش هم هست «آن». و فروید وقتی این را گفته است همان آنی منظورش بوده که حافظ ما گفته است: «بنده طلعت آن باش که آنی دارد» همان را گفته. در صورتی که وقتی که شما ترجمه اش کنید id کل مطلب از دست می رود. اصلاً معلوم نیست که چیست. یعنی هرکس با خودش فکر می کند که id چه چیز عجیب و غریبی است، چه چیز عجیبی گفته، انگار حالا یک هیولایی است. نه این همان چیزی است که تمام عارف ها و شاعرها قبل از این می دانسته اند. این «آن» است، یک چیز بخصوصی است، درست همان چیزی که id هست، یعنی اینکه یک چیز ویژه و بخصوص. و اینکه در واقع فروید هم معتقد است که id قسمت اعظم اش سرشتی است، یعنی هرکس id بخصوصی دارد. و تمام اتفاقات بعدی زندگی تغییرات بسیار سطحی در این id، که سرشتی است، به وجود می آورد. تازه آن چیزهایی هم که به وجود می آورد اجسام خارجی اند، ego و super ego که به وجود می آورد اجسام خارجی اند روی id و با استفاده از id. یک شِمای خیلی قشنگی فروید دارد که اسمش هست شِمای تخم مرغی. فروید در این شِما توضیح می دهد ما یک چیزی داریم به اسم id، حالا در یک گوشه ای با استفاده از همین مواد اولیه، همین ماتریال، یک چیزی به وجود می آید که ego و super ego نامیده می شود. ولی در همه اینها، آن چیزی که با آدمیزاد زاده می شود و سرشتی است، همان «آن» است. تمام تغییرات دیگری که ممکن است بوجود بیاید نوعی جسم خارجی است.

ادامه مقاله

فروید می گوید من مجبورم که قبول کنم این فانتزی ها به مقادیر قابل توجهی خارج از محتویات نوروز قرار می گیرند و هیچ جایگاه دقیقی در ساختار نوروز پیدا نمی کنند. این آن چیزی است که همکاران فروید دلشان نمی خواهد ببینند و دوست دارند کنار بگذارند. این مطلب که یک چیزی وجود دارد -که الان صحبت اش را کردیم- همین فانتزی است که در بقیه ساختار نوروز جا نمی گیرد. اولاً اینجا ببینید فروید صحبت از ساختار می کند و اینکه یک چیزی هست که از بقیه محتویات نوروز مجزاست و یک چیزی هست که در واقع در محتویات نوروز، آن محتویاتی که منظور این است که در جریان آنالیز بیرون می آید که به آنها می گوئیم تراوشات ناخودآگاه و چیزی است که در واقع ما را به سمت ناخودآگاه هدایت می کند، این موضوع که الان داریم راجع به آن بحث می کنیم، از ناخودآگاه جداست و این چیزی نیست که وارد بحث ناخودآگاه بشود. و این چیزی است که تئوری لکانی با نام فانتاسم از ناخودآگاه به کلی جدا می کند. به خاطر همین هم هست که در واقع در این ابهام باقی می ماند، بخاطر همین هم هست که آنالیزان نمی تواند راجع به آن چیزی بگوید و اینکه حالا یک جایی صحبت اش می آید Frozen scene، یک صحنه یخ زده است. و این می گویم در سال ۱۹۱۹، … و هنوز هم که هنوز است روانکاوانی که خودشان را منتسب به فروید می دانند، این همان مطلبی است که آنها آن را کنار گذاشته اند، به آن توجه نکرده اند. چیزی وجود دارد که خارج از محتویات نوروز است و هیچ جایگاهی هم در ساختار ندارد، یعنی نمی شود برایش یک جایگاه مشخصی پیدا کرد. نه این که نمی شود بلکه برایش یک جایگاه مشخصی با این ابزار و وسائلی که ما در تکنیک روانکاوی حداقل در آن عصر و زمانه داشته ایم، نمی شود جایی برایش پیدا کرد.

سوال: —

جواب: اینجا اصلاً صحبت از پسیکوتیک نکرد. از همان اول چیزی که ما دیدیم در هیستری و نوروز obsessional دیدیم. ولی بخاطر همین هم توجه داریم، یعنی فروید حواسش هست که دارد راجع به چی حرف می زند. چیزی را توی بیماران نوروتیک اش دیده، فروید این چیز را خودش دیده. فروید هرگز بیماری را که حداقل خودش تشخیص پسیکوز برایش می داده که آنالیز نمی کرده است. پس این را در آنالیزانش دیده و آنالیزان اش هم یعنی در نوروتیک ها دیده و این چیزی که فروید دیده و الان دارد در موردش توضیح می دهد از توی آن ساختار مجزاست.

سوال: —

جواب: اینجا موضوع این است که باز فروید دارد تکلیف همان نسبت درصدی را که دکتر منتتظری دنبالش هست، روشن می کند. چی constitutional است چی accidental. و اینکه یک مطلب اصلی این است که، تا فصل یک که داشت صحبتش را می کرد، داشت دنبال این موضوع می گشت که حالا در تاریخچه آن را بگردد. آیا یک اتفاقات خاصی افتاده، این بچه ها مثلاً خودشان کتک خورده اند یا نخورده اند، آیا مثلاً فلان کتاب را خوانده اند یا نخوانده اند، آیا شاهد کتک خوردن دیگری بوده اند یا نبوده اند. ولی خب اینها فقط یک قسمت مطلب است. و اینکه یک چیزی هست که فروید دارد اینجا برای ما توضیح می دهد که چطور آن عوامل سرشتی و عواملی که اتفاقی هستند –و اسمشان را می گذارد «تروما» – چطور این دوتا می روند به سمت هم که با هم ملاقات کنند، و اینجوری است که تکلیف این مطلب روشن می شود و این است که من اسمش را می گذارم… وقتی که این مسئله را در نظر نگیریم که یک سری عوامل سرشتی آمده اند رفته اند به یک سمتی، به یک چیزی که یک ترومایی را ملاقات بکنند، و هر ترومایی برای هرکس تروما نیست، و این است تفاوت روانکاوی فرویدی با روانشناسی روحوضی. این است که برای مثال وقتی آنجا صحبت از این می شود که چیزهایی را به عنوان تروما در نظر می گیرند، یعنی تروما به نظر عام می آید، در صورتی که هرکس یک ترومای خاص خودش را داشته، و این تروما وقتی تروما شده که یک سری عوامل سرشتی رفته اند آن را ملاقات کرده اند، و این است که ویژگی هر آدمی را تشکیل می دهد.

Early infantile life (دوران ابتدای کودکی) برای فروید سکسوالیته – در آن “سه جُستار” هم اشاره می کند – یک component هایی، یعنی یک شبکه ای از یک سری اجزائی هست. قاعدتاً باید فکر کنیم که این اجزا در این باب باید خودشان با هم رشد کنند و بیایند بالا، ولی این اتفاقی نیست که می افتد. اتفاق این است که برای هر آدمی یکی از این اجزا از بقیه جدا می شود و راه خودش را جداگانه طی می کند و در نهایت یک رشد و توسعه و یک زندگی جداگانه ای از بقیه خواهد داشت. و همین جزء بخصوصی که حالا از کلیت جدا شده، می رود به دنبال اینکه آن ترومای خاص را ملاقات کند، آن فاکتور accidental را که قرار است اتفاق بیفتد و در یک شخص خاص بشود یک تروما آن را ملاقات کند. پس در واقع همین جا فروید تأکید می کند که وقتی ما به دنبال موضوعی می گردیم که به نظرمان می رسد که باید یک تروما باشد، می بینیم که آنها به آن صورت مثلاً یک significance خاصی ندارند و ممکن است برای بسیاری آدمهای دیگر چیزهای پیش پا افتاده باشند، برای این آدم خاص صاحب یک significance شده اند. چون که چی؟ [جمله کتاب را می خواند: It was possible however for their…] یعنی می گوید یک تروما موقعی تروماست که برای یک شخص خاص باعث شده آن جزئی که از بقیه جدا شده و زندگی فردی خودش را در پیش رو گرفته وقتی با این حادثه خاص مواجه شده توانسته تثبیت (Fixed) بشود، فقط این است.

پس می بینیم تروما برای هر آدمی ویژگی مطلق دارد، یعنی یک تروما بطور عمومی و فراگیر وجود ندارد. حالا مطلب اساسی که در این تحقیق بود همین بود، بقیه اش را که البته خودتان هم به آن توجه کردید. حالا مطلب دوم این است که این جزئی که از کُل جدا شده و زندگی خاص خودش را پیدا کرده و بعداً در عالم واقع یک حادثه ای را پیدا کرده تا به او کمک کند تا فیکسه بشود، برای فروید این می شود هسته اولیه perversion بطور عام. (اینجا صحبت از ساختار پرورژن نمی کنیم، پرورژن به طور عام). این را قبلاً فروید در «سه جستار» راجع به آن صحبت کرده است. فروید معتقد است که سکسوالیته بطور کلی و بطور خاص سکسوالیته infantile (سکسوالیته در بچه ها) پلی مورف (چند صورتی) و پرورس است polymorphe perverse. فروید این کلمه perversion را به صورت چیزی که در واقع حالا باز همان تصور ساده لوحانه، و همان طور که خود فروید می گفت بسیار تنگ نظرانه و کوته بینانه، از سکسوالیته، که سکسوالیته را فقط در ابعاد تولید مثلی اش در نظر می گیرند. هر چیزی که سکسوالیته را از ابعاد تولید مثلی اش خارج کند، برای فروید انحراف است. انحراف از هدف تولید مثل. همین. به این علت است که perversion را می آورد. منحرف شدن از آن هدفی که تولید مثل است. یعنی لذت را در چیزی فرای تولید مثل جستن و این واقعاً سکسوالیته آدمی است. آدم ها که بخاطر تولیدمثل به هم نزدیک نمی شوند. آدمها دنبال چیزی دیگر هستند و وسطش هم یک تولیدمثل اتفاق می افتد. بنابراین در واقع برای فروید از همان ابتدا سکسوالیته پرورس (perverse) است، بخصوص در بچه ها و پلی مورف (چند صورتی، چندشکلی) است.

فروید دارد می گوید که ولی این واقعیتی که باعث می شود که یک جزئی از این کل تشکیلات سکسوال از بقیه جدا بشود و زندگی خاص خودش را داشته باشد و در دنیای واقع دنبال اتفاقی باشد که آن را تثبیت کند، این هسته اولیه perversion است. در واقع به زبان امروز لکانی اش می شود این هسته اولیه لذت بردن آدمی، این هسته اولیه سکسوالیته آدمیزاد است. نوع لذت بردن آدمی را این واقعه و مجموعه این دوتا به اصطلاح اتفاقی که افتاده تعیین می کند، و این همیشه نوع لذت بردن بشر را مشخص می کند. فروید می گوید حالا این اتفاقی که افتاده قاعدتاً می تواند روی آن فعل و انفعالات دیگری هم انجام بشود. یعنی یا Repression رویش انجام بشود یا Reaction formation یا Sublimation انجام بگیرد. و در هر صورت این کل مطلب را تغییر اساسی نمی دهد که یک جایی یک Fixation انجام گرفته است. Fixation یعنی فیکس شدن نوع لذت بردن این بشر خاص.

بعد فروید می پردازد به اینکه در وهله بعد جزئیات مطالعاتش را بگوید. یعنی این مطالعه روی چند نفر بوده، آنها چه ویژگی هایی داشته اند، تشخیص ها چی بوده و… صحبت اش را کردیم و نیازی به تأمل زیادتر روی آنها نیست. این نکته مهم [باز اینجا وسط صحبت ها این را داشته باشیم] که فروید صحبت از این می کند که نیازی نیست یک disposition خاص حتماً منجر به یک disorder بشود. پس بنابراین disposition یک چیز است، disorder یک چیز است. و اینکه باز برای بار هزارم به کسانی که دارند کار علمی می کنند فروید در هر مقاله اش انگار که راه و رسم (متدولوژی) یک کار علمی را توضیح می دهد و برای ما روشن می کند. و اینجا هم موضع اش این است که شما لطفاً آن چه را اتفاق افتاده توضیح بدهید، کار نداشته باشید چرا این چیز اتفاق افتاده. و در واقع اصلاً باز هم برای این است که برای مخاطبین خاص خودش که دارند به حرفش گوش می دهند یا مقاله اش را می خوانند بطور عام در یک چهارچوبی قرار بدهد، که خط و مرز در واقع یک تفکری را که می شود اسمش را بگذاریم «تفکر تئوریک» یا یک «گمانه زنی علمی» را با تخیل و نمی دانم سیستم سازی جدا کند. می بینیم که در بسیاری موارد هم برای بسیاری آدمها همینطور است که مثلاً مطلبی را شما دارید توضیح می دهید، مثلاً سوال می کنند که فلان چیزک چرا اینطوری نشده؟ خب چرا نشده را فعلاً کار نداشته باشید، شما به این کار داشته باشید که چرا اینطوری شده، یعنی چیزی را که اتفاق افتاده توضیح بدهید و چیزی را که اتفاق نیفتاده توضیح ندهید. این چیزی است که این مطلب دارد… قسمت آخرش هم همان که گفتم که مهم ترین نکته این متن این است که: چیزی که ما داریم راجع به آن صحبت می کنیم خارج از محتویات نوروز است و هیچ جایگاه بخصوصی در ساختار نمی شود برایش پیدا کرد و این آن چیزی است که به راحتی به فراموشی سپرده می شود.

سوال: —

جواب: خب ببینید موضوعی هست که فکر می کنم لازم بود آخر «ماورای اصل لذت» شما به آن توجه می کردید، که برای فروید ماورای اصل لذت هم در واقع لذت است، و اینکه تمام این مطالب چیزی آنجا داشت که نوشته بود: “on the hope of the pleasure” و ایتالیک نوشته بود. یعنی همه این اتفاقاتی که افتاد و این همه ما توضیح اش دادیم، همه اش بخاطر بدست آوردن لذت است. بنابراین همه اینها، هر آنچه که این تثبیت اولیه که اصولاً نوع لذت بردن این شخص خاص را برای همیشه تعیین می کند، برای لذت بردن است. بعد اتفاقاتی هم که بعدش می افتد، باز “on the hope of the pleasure principle” است. چون که برای این است که همانطور که در «ماورای اصل لذت» فروید گفت هر از گاهی ego دخالت می کند که مثلاً یک جوری این لذتی که بسیار وسیع است را جمع و جور کند. بخاطر اینکه لذت وسیع شخص را در معرض ناگواری های بسیاری قرار می دهد و این جمع و جور کردن باعث می شود که… خب یک کم حالا این نوع دیگری از لذت است که آن لذت بی حد و حصر و افسارگسیخته و وحشی را ندارد. چون که آن لذت افسارگسیخته یک عوارضی دارد که ego قدرت تحملش را ندارد و سعی می کند اینها را یک جوری جمع و جور کند. حالا این لذت جمع و جور و مرتب و منظمی هم که دیگر آنقدر عوارض ندارد آنقدر ناگوار نیست ولی باز هم لذت است. همه اتفاق هایی که در دستگاه روانی می افتد همه اش برای لذت است. همه اش، همه اش از اول تا آخرش برای لذت است.

سوال: —

جواب: در مقاله، بله، آفرین. یعنی فراسوی درک اولیه مان از لذت، همین. و فراسوی درک کلی و عمومی از لذت. فراسوی درک ساده لوحانه از لذت.

سوال: —

جواب:‌ نه، ببینید پلی مورف perverse یعنی که این لذت ها به صور مختلف است. پلی مورف وقتی هست یعنی متعدد است و صور مختلف و اشکال مختلف دارد، و این نکته را همانجا در آن مقاله «سه جستار» مطرح می کند، که در واقع نشان دادن این است که لذت صورت های مختلف دارد. بخصوص منظورش این است که من وقتی دارم راجع به سکسوالیته infantile صحبت می کنم، منظور من این نیست که مثلاً سکسوالیته آن چیزی هست که شماها از سکسوالیته می فهمید. صور مختلف لذت بردن است. درواقع در نهایت می شود بگوییم در یک جایی می شود سکسوالیته را بگذاریم مترادف لذت بردن. تمام انواع لذت بردن را می شود اسمش را گذاشت سکسوالیته. بعد اینها خیلی انواع متفاوتی دارند. یعنی بشر در واقع از هر کاری که می کند دارد لذت می برد و درک کردن این نکته هست، حالا مسئله کتک زدن/خوردن یکی از انواعش است.همه آن چیزها، هرکاری که بشر می کند دارد تویش لذت می برد و اینها صورتهای مختلف لذت بردن است. و همه اینها را می شود بگوییم که، در واقع وقتی که تحلیل شان کردیم، مجزاشان کردیم، می رسیم به یک هسته اولیه (همان هسته نهایی) حالا هرجور که درنظر بگیریم، که آن هسته نوع اینکه حالا این فرد چه جوری لذت ببرد، از چه چیزهایی لذت ببرد و چه راه هایی را انتخاب کند تا آن لذت بدست بیاید را تعیین می کند. یعنی در واقع این نیست که مثلاً فقط به یک نوع لذت ختم بشود. این تمام آن صور لذت را که آن بالا هست این شاخ و برگ ها را که بیاوریم و تحلیل کنیم، یک هسته اساسی هست که همه صورتهای لذت بردن به آن ختم می شود و به گونه ای نیست که شما فکر کنید وقتی تثبیت شد تعددش کم بشود. نه تثبیت شدن موجب این می شود که تمام تعددها را بتوان به یک جزء واحد متصل کرد و به یک وحدانیت متصل کرد نه اینکه از تعدادشان بکاهد.

سوال: —

جواب: یعنی هر آدمی آن هسته اولیه اش منحصر بفرد است، منجر می شود به اینکه صور متعدد لذت بردنش هم منحصر بفرد باشد، ولی همه آدمها صور مختلف دارند و همین است که دلیل ندارد که آنچه که برای یکی لذت باشد برای کسی دیگر هم لذت باشد. ولی متعدد بودنش جای شک و شبهه ای نمی گذارد، برای همه متعدد است.

سوال: —

جواب: در جاهای دیگر فروید این مطلب را روشن کرده که fixation جایی است که سائق یا غریزه یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم، رفته به یک چیزی رسیده و همانجا هم به یک ابژه ای رسیده، به یک هدفی رسیده، به یک جایی رسیده که همانجا مانده است. همانجا اگر مانده یعنی اینکه آنجا برایش خوب بوده است، و اگر fixed است یعنی دلش نمی خواهد تغییر کند. یعنی یک چیز خوبی است که تحت تاثیر تغییرات قرار نمی گیرد، و این خودش نشان دهنده این است که یک لذت تعیین کننده ای است. جاهای دیگر قبل از این، این مطلب را گفته ولی با یک زبان متفاوت. در نهایت آنچه که به این حالت خاص درمی آید، که fantasme تعیین کننده نوع لذت بردن آدم است، از توی لکان درمی آید. یعنی کلمه فانتاسم درآمده، تعیین کننده لذت در آمده، که می شود بگوئیم عصاره همه این حرفهای فروید در آن جمله ای که من الان گفتم در لکان است.

سوال: —

جواب: ببینید این اتفاقاتی که می افتد sublimation، reaction formation و fixation و اینها باعث می شود که پلی مورفیسم لذت بردن ظاهر بشود. یعنی لذتی که قرار بوده که بطور مستقیم از اینکه جای مخصوصی فیکسه شده برده شود حالا مثلاً روی اش یک sublimation صورت می گیرد و لذت از طریق sublimation پدیدار می شود. این یکی از فرمهایی است که پدیدار می شود. تغییر کیفی که می کند همین است. البته با درنظر گرفتن این نکته که تمام آن لذت هم از فیلتر sublimation نمی گذرد. مقدار زیادی اش هم به آن شکل اولیه باقی می ماند. هر چقدرش که از sublimation بگذرد یعنی خود sublimation آن لذت را پدید می آورد. پس یک فرم جدیدی از لذت بردن را پدید می آورد. و قسمت دوم سوال شما درباره اینکه چه تغییر کمی می کند؟ مسلم است که وقتی مجبور باشد این لذت وحشی از فیلتر جدیدی بگذرد مقدار زیادی از آن شدت و حدت خودش را از دست می دهد و از لحاظ کمّی هم تغییر می کند و میزانش کم می شود. و اینها همان چیزی است که فروید در «ماورای اصل لذت» هم گفت آن لذتی که در Primary process هست هرگز در Secondary process نیست. ولی خب لذتی است که حالا جایگزین آن یکی شده، چون به یک دلیلی بی خطرتر بوده است.

منبع:
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)