00491755234725

درسنامه‌های دکتر کدیور: ادامه مقاله «ماورای اصل لذت»

درسنامه‌های دکتر کدیور: ادامه مقاله «ماورای اصل لذت»
خلاصه

توجه شما را به این نکته جلب می کنم که این مقاله در سال ۱۹۲۰ نوشته شده است. با اینهمه ما امروز در دهه نود میلادی، صحبت از افراد موجی می کنیم. وقتی من تازه به ایران آمده بودم، وقتی کلمه موجی را بکار می بردند متوجه نمی شدم و می پرسیدم این موجی که شما می گویید، چیست؟ برای من توضیح دادند که که آنها آدمهایی هستند که در جبهه تحت تأثیر امواج انفجار قرار گرفته اند. من درخواست کردم که یکی دو مورد از آنها را به من نشان بدهند و با شگفتی تمام متوجه شدم که آنها موارد War Neurosis بودند

7 7 99

جلسه مورخ ۱۶ مهر ۱۳۸۱

از کلاس‌های عرصه فرویدی  مکتب لکان

ادامه مقاله «ماورای اصل لذت»

فصل دوم

توجه شما را به این نکته جلب می کنم که این مقاله در سال ۱۹۲۰ نوشته شده است. با اینهمه ما امروز در دهه نود میلادی، صحبت از افراد موجی می کنیم. وقتی من تازه به ایران آمده بودم، وقتی کلمه موجی را بکار می بردند متوجه نمی شدم و می پرسیدم این موجی که شما می گویید، چیست؟ برای من توضیح دادند که که آنها آدمهایی هستند که در جبهه تحت تأثیر امواج انفجار قرار گرفته اند. من درخواست کردم که یکی دو مورد از آنها را به من نشان بدهند و با شگفتی تمام متوجه شدم که آنها موارد War Neurosis بودند. و این موضوع خیلی جالب است که در سا ل ۱۹۱۹ فروید و بقیه روانکاوان به چنین نتیجه ای رسیدند. او می گوید که این جنگ این فرصت را بدست داد تا موارد متعددی از این نوروزها را مشاهده کنیم و مطمئن شویم که آنها هیچ علت ارگانیکی ندارند ولی با اینهمه هفتاد سال بعد در ایران ما هنوز صحبت از افراد موجی می کنیم و برایش یک علت ارگانیک قائل می شویم. موضوع جالب تر اینکه، فروید صحبت از این می کند که این War Neurosis ها از لحاظ سمپتوماتولوژی بسیار شبیه هیستری هستند. اما اگر از لحاظ Subjective ailments، از لحاظ بیماری سوبژکتیو آنها را در نظر بگیریم از طیف هیستری فراتر می روند و از تابلوی بالینی معمول هیستری می گذرند و در نظر هیپوکندری یا ملانکولی را مجسم می کنند. این هم نکته بسیار ظریفی است. اگر خاطرتان باشد یک بیماری را آقای زمانی معرفی کردند که یک جلسه هم من دیدمش. صحبت از این بود که او یک جانباز است و من توقع داشتم که او را روی صندلی چرخدار  ببینم و یا چیزی در این حد. بعد دیدم که هیچ نشانی از بیماری یا معلولیتی در تنش وجود نداشت و تمام شکایاتش، شکایات روانی بود. اگر خاطرتان باشد او چندین بار بستری شده بود و تشخیص پسیکوز برایش گذاشته بودند ولی تشخیص من هیستری بود. یعنی در واقع اگر مطلبی را که هفته پیش خواندیم، یعنی مقاله Structure را در نظر بگیریم به معنای اینست که یک Structure از قبل وجود دارد و فقط در اثر ترومایی که ایجاد می شود نوروزهای تروماتیک چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح بوجود می آیند. یعنی به آن Structure زیر بنائی یک سری فنومن هایی اضافه می شود. یک سری پدیده هایی که فروید اشاره می کند که از پدیده هایی که معمولاً در هیستری می بینیم بسیار فراتر است و یک Subjective ailment هم  به آن اضافه شده. این باز  هم یک نکته دیگر که می خواستم توجهتان را به آن جلب کنم که از همین حالا بدانید که اگر اینجا صحبت از War Neurosis می شود موضوع خیلی غریبی نیست و منظور همان افرادی هستند که به آنها موجی می گویند و اگر فکر می کنید تابحالWar Neurosis ندیده اید اشتباه می کنید، بعد این مطلب که موضوع بسیار مهمی است، فروید سه مفهوم را از هم تفکیک می کند. مفهوم اضطراب، مفهوم ترس و مفهومی که آقای زمانی وحشت ترجمه کردند که فکر می کنم خوب است ولی در واقع همانجور که فروید توضیح می دهد، می گوید در آن عنصر Surprise، غافلگیری وجود دارد. یعنی آنچه را که ما در فارسی می گوییم هول کردن، یکه خوردن ولی در درجات به مراتب بالاتر . و این سه مفهوم را اینطور تفکیک می کند: اول اینکه اضطراب ابژه ندارد یا ابژه اش حداقل آگاه نیست، برای فرد شناخته شده نیست. درحالیکه ترس ابژه دارد، شخصی که از چیزی می ترسد، می داند از چه می ترسد در فوبی ما یک ابژه مشخص داریم. و نکته سوم اینکه در مورد وحشت آنچه که اهمیت دارد همان عامل غافلگیر شدن است، یکه خوردن و ناگهانی بودنش. تأکید بر اینکه در نوروزهای تروماتیک این یکه خوردن و غافلگیر شدن جایگاه ویژه ای دارد – و این به معنای عدم آمادگی شخص است – و اگر خاطرتان باشد فروید صحبت از این کرد که  Pleasure و Unpleasure نسبت مستقیمی به Excitement دارد با میزان انرژی ای دارند که bound نشده است، انرژی متصل نیست، و وقتیکه این انرژی متصل نشده افزایش پیدا کند حالت Unpleasure پدید می آید و وقتی که کاهش یابد حالت خوشی (Pleasure). فروید همچنین تأکید کرد که این افزایش و کاهش Excitement و یا کاهش و افزایش انرژی آزاد می بایست در یک مقطع زمانی خاص صورت گیرد یعنی اینکه مقوله زمان و مقطع زمانی بسیار مهم است و اینجا یکه خوردن را که مطرح می کند دوباره همین مطلب است. یعنی وقتی که شخص یکباره با موضوعی برخورد کند که او را غافلگیر می کند و آن یکه خوردن یک مقدار زیادی از انرژی را آزاد می کند که این انرژی متصل نشده است و همین است که حالا موجب Fright Neurosis می شود. او همچنین صحبت از این می کند که Anxiety، اضطراب درست کار عکس را انجام می دهد. Anxiety یک جور آمادگی برای شخص ایجاد می کند که با خطری که در مقابلش است مواجه شود و همین آمادگی، موجب می شود که شخص در مقابل بروز نوروزهای تروماتیک نوعی مصونیت پیدا کند.

حالا بعد از این توضیحاتی که فروید راجع به War Neurosis داد، برمی گردد به مقوله اصل لذت و استثناهایی که به این اصل لذت در سیستم روانی هست. در این War Neurosis ها در این Traumatic Neurosis ها رویاهایی اتفاق افتد که رویابین را مدام بر می گرداند به آن موقعیتی که این تروما در آن اتفاق افتاده، و این آن موضوعی است که اصل لذت را زیر سؤال می برد نه بوجود آمدن نوروزهای تروماتیک، چون بوجود آمدن نوروز خودش وسیله ای برای تخفیف درد و رنج است. از نظر فروید سمپتوم یک جایگزین است و در واقع یک لذت جایگزین است، لذتی را که شخص نمی توانسته بصورت مستقیم کسب کند از طریق این سمپتوم بدست می آورد. پس خود نوروز استثنایی بر این اصل لذت نیست اما در این نوروزهای بخصوص، در این نوروزهای جنگ، نوروزهای تروماتیک، یک رویاهایی اتفاق می افتد که برخلاف قانون اصلی رویا دیدن است و آن قانون این است که رویا به تحقق رسیدن یک آرزوست. در واقع رویا دیدن با این ترتیب باید پدیده ای باشد که برای بدست آوردن لذت بکار می رود، حال آنکه در این بیمارانِ بخصوص این اتفاق نمی افتد و آنها در رویاهایشان مدام برمی گردند به آن موقعیتی که تروماتیک بوده است و آن واقعه مدام زنده می شود. اگر که شما این بیماران را دیده باشید، بخصوص در مواردی که فارغ از ملاحظات سیاسی همچون جنگ باشد، وقتی تروما در زمینه دیگری اتفاق می افتد، مثلاً در تصادفهای قطار، سقوط هواپیما و… می بینید که اینها مدام دچار این کابوسها می شوند با ترس و وحشت از خواب می پرند و غرق عرق می شوند و این به معنای این است که دوباره بر می گردند به همان Fright که در تروما بوده و آنرا مجدداً تکرار می کنند. همین مطلب است که استثنا بر اصل لذت است.

اگر خاطرتان باشد، در مقدمه صحبت از این شد که فروید در مکملی بر تئوری رویا آن رویاهایی را که Punishment Dreams می نامد آنها را استثنایی بر اصل کلی رویا نمی داند و صحبت از این می کند که آرزوی رویا با مجازاتی که در واقع مناسب این آرزوست، جایگزین شده و شخص رویای مجازات آن آرزو را می بیند. همچنین مثالی را که از لکان نقل کردم، مثالی که شخص خواب می بیند که سرش از تنش جدا شده است، بجای اینکه خواب ببیند که به ملکه انگلستان توهین می کند. بنابراین Punishment Dreams نیز کماکان از اصل Wish fulfillment رویا پیروی می کنند و از اصل لذت جدا نیستند.

اما رویاهای بیمارانی که دچار نوروز تروماتیک شده اند بنظر می رسد که از این اصل فاصله گرفته اند. فروید از این مطلب اظهار شگفتی می کند که چرا کسانی که با این بیماران سروکار دارند اصلاً تعجب نمی کنند که چرا آنها در طول خواب مرتب برمی گردند به آن موقعیت تروماتیک در صورتیکه این مسئله واقعاً سؤال برانگیز است. و موضوع دیگر این است که فروید تأکید می کند که این افراد در موقع بیداری نه تنها خاطره این تروما را زنده نمی کنند، بلکه خیلی هم سعی دارند از آن دور شوند. بنابراین، او می گوید، آنهایی که مطرح می کنند که بایستی در زمان خواب این افراد برگردند به آن موقعیتی که در آن بودند اصلاً چیزی از ماهیت رویا را متوجه نشده اند. در نتیجه فروید صحبت از این می کند که اگر ما بخواهیم جوابی برای این واقعیت پیدا کنیم باید توجه مان را به تمایلات مازوشیستی در خود Ego معطوف کنیم.

حالا اینجا فروید یک موضع دیگر را مورد بررسی قرار می دهد. از نوروزهای جنگ و رویاهایی که مرتب تکرار می شوند می گذرد و به مقوله بازی بچه ها می پردازد. مقوله ای که می گوید در زندگی «نرمال» اتفاق می افتد و آن را بررسی می کند. سؤال او این است که آیا این بازی کردن بچه ها از اصل لذت پیروی می کند یا نمی کند؟ او بازی نوه اش را برایمان مثال می زند که یک بچه یک سال و نیمه است، بازی او عمدتاً این بوده که اشیاء را پرتاب می کرده و از اینکه آنها دور می شدند لذت می برده است. برگرداندن آن اشیاء قسمت دیگر بازی بوده است. فروید روی این مسئله تأکید می کند که این fort و da (به معنی رفت و اینجا = رفت و آمد)، کل بازی بوده که تمام وقت بچه را می گرفته است.

فروید بر این نکته تأکید می کند که این بچه از نظر هوشی با آن معیارهایی که در روانشناسی کودک صحبتش هست، بچه پیشرفته ای نبوده. او بیشتر از چند کلمه نمی دانسته و معمولاً اصواتی از دهنش خارج می شده که فقط اطرافیانش متوجه می شدند ولی از لحاظ Cultural از لحاظ فرهنگی این بچه به دستاوردهای بزرگی نائل شده بود و آن صرف نظر کردن از غرایزش بوده است، به این دلیل که غیبت مادرش را به راحتی تحمل می کرده. به این واقعیت فروید نام صرف نظر کردن از غرایز را می دهد و آن را یک دستاورد فرهنگی می نامد. در مرحله بعد، بچه این بازی با قرقره را اختراع می کند و از پرتاب کردن و دوباره کشیدن آن لذت می برد. فروید معتقد است که این تکرار fort/da تکرار رفتن و آمدن مادرش است. سؤال او اینست که چرا باید رفتن مادر به صورت یک بازی لذت بخش درآید.

البته فروید می گوید ممکن است این کودک این بازی را می کند که لذت برگشتن را ببرد. او یکی دو مورد دیگر را هم توضیح می دهد و می پرسد که اصلاً این بازی چرا باید انجام شود و به چه صورتی در مقوله لذت بخشی قرار می گیرد. او می گوید یک دلیل آن این است که بچه از حالت منفعل (Passive) به حالت فعال (Active) در می آید. وقتی مادرش می رود و می آید، در رفت و آمدهای مادرش، او باید این وضعیت را تحمل کند در صورتیکه وقتی او خودش این بازی را انجام می دهد این خودش است که مادرش را به دور می فرستد و هر وقت خواست، خودش برش می گرداند، و این کار برای این است که یک کنترلی روی وضعیت داشته باشد. این یک جواب قانع کننده ای است زیرا که در هر وضعیت پریشان کننده ای اگر انسان بتواند روی آن کنترل داشته باشد خیلی بهتر می تواند تحملش کند تا اینکه بازیچه آن وضعیت باشد و قربانی آن بشود و مجبور به تحمل کردن آن بشود. این یک مطلب و دوم اینکه فروید صحبت از این می کند که وقتی کودک این شیء را پرتاب می کند و دور می کند، بخاطر همان Cultural achievement، دستاوردهای فرهنگی اش است. بخاطر اینکه بچه متمدنی است، به این روش از مادرش انتقام می گیرد و خودش او را دور می کند و اینکه انتقام گرفتن هم خودش یک لذتی دارد. بعد می بینیم که در نهایت این دو موضوع هر دو یک چیز می شوند و زیاد از هم منفک نیستند، اینکه یک نقش Active را بازی کند و اینکه از مادرش انتقام بگیرد. و باز مثال این را می زند که بعدها وقتی که پدر همین بچه رفته بوده است جبهه، او اشیاء را پرتاب می کند و به آنها می گوید «برو به جبهه». و این یک واقعه رایج است که بچه ها اشیاء را از خودشان دور می کنند بجای آدمها.

پس یا اینکه نفسِ کارکردن روی این واقعه است که یک حادثه اولیه است و یا تکرار کردن این تجربه ناخوشایند خودش یک لذتی را به همراه می آورد، یک لذت مستقیم است و اصلاً هم از آن لذت دیگر کمتر نیست.

پس در واقع اینجا فروید سه جور توضیح می دهد: یکی اینکه در این کار شخص از وضعیت منفعل به وضعیت فعال در می آید. دوم این که با این عمل دارد از مادرش انتقام می گیرد و اینکه این مورد دو، می شود کار کردن روی این موضوع و این کار کردن خودش فی نفسه یک واقعه است که می تواند آن را صرف نظر از رابطه اش با اصل لذت مطالعه کرد. مقوله دیگر این تکرار کردن است، این چیز سوم که وارد معرکه می شود خودِ تکرار کردن است. این تکرار کردن خودش به اصطلاح لذتی را می آورد که به هیچوجه از آن لذت های مستقیم، آن لذت انتقام گرفتن یا لذت فعال بودن کمتر نیست.

در پاسخ به سؤال: آن قسمت Working over است که اینکار را انجام می دهد. اینجا می خواستم توجهتان را به این نکته جلب کنم که برای فروید دو گزینه وجود دارد. یکی اینکه یک working over، کار کردن روی آن موضوع پریشان کننده وجود دارد که در نهایت موجب لذت می شود. ولی حالا صحبت از این می کند، که خود تکرار ممکن است مستقلاً خوشایند باشد. و این خوشایندی اش، لذتش از آن اولی کمتر هم نباشد. یعنی تکرار خودش چیز دیگری است و مقوله جدیدی وارد کار شده است. فروید در مورد رویاهایی که تکرار می شد، آن را بعنوان خود تکرار مطرح نکرد، اینجاست که دارد مطرح می کند، و اصلاً به خودِ تکرارحواس ما را معطوف می کند که خودِ این تکرار چیست؟ و آیا خودِ این تکرار است که ممکن است لذت بخش باشد؟ و از حالا به بعد به این مطلب می پردازد: این مقاله سختی است و در بسیاری مقالات فروید هم شما دیدید که مطالب همچون یک گردباد به پیش می روند. گوئی فروید برروی کاغذ است که فکر می کند و افکارش را درهم می تند، آنچه به روی کاغذ می آید افکار پرداخت شده نیستند بلکه افکار درحال پرداخت شدن اند و خواننده مجبور است فروید را در مسیر افکارش دنبال کند. حتی فروید به خودش زحمت نداده است که این مطلب را دوتا پاراگراف بکند و یک جوری آنها را از هم جدا کند تا ما متوجه بشویم. البته فروید به این ترتیب مسیر و نحوه فکر کردن و متدولوژی استدلال را هم به ما یاد می دهد.

اما با وجودی که نوشتن این مقاله یکسال هم طول کشیده، یکسال هم روی آن کارکرده، مثل این است که دیگر هر چقدر هم دستکاری لازم بوده است کرده و با این همه به این شکل بیرون آمده است. چون که اصولاً خود مطلب بسیار مشکل و غامض و دور از ذهن است. همین پیچیده بودن و دور از ذهن بودن مطلب هم باعث شده که بسیاری از مکاتب روانکاوی آن را نادیده گرفته و یا با آن مخالفت کرده اند چون که چیزی از آن دستگیرشان نشده است. فقط لکانی ها و کلاینی ها به مقولات ماورای اصل لذت و غریزه مرگ پرداخته اند. گوئی خود فروید هم نمی توانسته از آن پیش تر برود و موضوع را جمع و جورتر بکند. این هم مسلم است که باید همیشه یک چیزهای دیگری اضافه بشود، یکسال نه گاهی وقتها ده سال هم کفایت نمی کند که شخص بتواند این چیزها را جمع و جور بکند و اگر ما داریم اینها را می خوانیم و اگر داریم اینها را بگونه ای جمع و جور می کنیم پاراگراف هایش را از هم جدا می کنیم و آنها را توضیح می دهیم، بخاطر این است که ما آثار بعدی فروید را خوانده ایم، آثار لکان را خوانده ایم و می توانیم حالا اینکار را بکنیم.

منبع :
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)