00491755234725

مقاله «روانکاوی وحشی» اثر زیگموند فروید

مقاله «روانکاوی وحشی» اثر زیگموند فروید
خلاصه

فروید، پریشانی یکی از مراجعین‌اش را برای ما نقل می­ کند: زنی چهل و چند ساله و مطلقه که به دلیل اضطراب با پزشک جوانی مشورت کرده و از او می‌شنود که علت اضطرابش نداشتن رابطه­‌ی جنسی است و اینکه برای درمان آن سه راه وجود دارد:

7 9 99

مقاله «روانکاوی وحشی» اثر زیگموند فروید

متنی که در پی می‌آید ترجمه مقاله «روانکاوی وحشی» فروید (۱۹۱۰) است که در کلاس دکتر میترا کدیور خوانده و تصحیح شده است. در کلاس‌های خانم دکتر تعدادی از افراد شرکت می‌کردند و وظیفه داشتند از متن داده شده ترجمه­‌ای تهیه کنند. این ترجمه‌ها در کلاس خوانده می‌شد و خانم دکتر آن را تصحیح می‌کردند و در مورد مطلب توضیح می‌دادند. این کلاس‌ها ضبط می‌شد و در اختیار شرکت کنندگان هم قرار می‌گرفت.

متن حاضر توسط خانم لیلا افتحی ترجمه شده و در تاریخ‌های ۸۵/۳/۶ و ۸۵/۳/۲۰ در کلاس دکتر کدیور خوانده و تصحیح شده است. متنی که می‌بینید نسخه تصحیح شده این ترجمه است. این مقاله در شماره ششم مجله شهر هشتم به چاپ رسید و اینجا عیناً منتقل می‌شود.

توضیحات خانم دکتر میترا کدیور در مورد مقاله «روانکاوی وحشی» در دوازدهمین پنجشنبه فرویدی به تاریخ ۸۵/۱۱/۲۶

دکتر میترا کدیور:  مقاله‌ی روانکاوی وحشی (با عنوان انگلیسی Wild Psychoanalysis) که فروید آن را در سال ۱۹۱۰ به رشته تحریر درآورده است در دوازدهمین جلسه پنج­ شنبه‌های فرویدی توسط خانم مرجان پشت ­مشهدی (از اعضای انجمن ارتباط با جامعه جهانی روانکاوی) ارایه می­‌شود. روانکاوی وحشی به معنای روانکاوی بی­‌حساب و کتاب، روانکاوی هردمبیل، روانکاوی خودرو، روانکاوی عامیانه و روانکاوی کوچه و بازار و امثال این­‌ها است و با وجودی که قریب به صد سال از نگارش این مقاله می‌گذرد هنوز هم کاملاً تازه و روزآمد است و این نه تنها در کشور ما بلکه در اکثریت قریب به اتفاق ممالک جهان صدق می­‌کند.

فروید، پریشانی یکی از مراجعین‌اش را برای ما نقل می­ کند: زنی چهل و چند ساله و مطلقه که به دلیل اضطراب با پزشک جوانی مشورت کرده و از او می‌شنود که علت اضطرابش نداشتن رابطه­‌ی جنسی است و اینکه برای درمان آن سه راه وجود دارد: یا اینکه به نزد شوهرش برگردد، یا یک معشوق برگزیند و یا خود­ارضایی کند. جالب‌تر این که علت مراجعه این زن به فروید افاضات بعدی پزشک جوان است که ادعا کرده است تشخیص و درمان‌اش بر اساس آخرین کشفیات علمی است که توسط فروید انجام گرفته و اگر باور نمی‌کند می­‌تواند برود از خودش بپرسد. فروید این رخداد تأسف بار را دست آویز قرار می‌­دهد تا برای ما روشن کند که روانکاوی چقدر با آن چیزی که اکثر آدم‌ها، حتی آدم­‌های تحصیل­ کرده­‌ای مثل پزشکان تصور می­‌کنند، فرق می ­کند و به این ترتیب چندین نکته کلیدی را توضیح می‌دهد:

۱- هرگز نمی‌توان هیچ نقل قولی را به طور مطلق پذیرفت، به ­خصوص وقتی که پای یک نوروتیک و پزشک‌اش در میان باشد. این‌که در یک نقل قولی چقدر فاکت (Fact) وجود دارد و چقدر فانتاسم (Fantasme) موضوعی است که خودش نیاز به یک آنالیز دارد.

۲- زودباوری پاتولوژیک پزشکان و کلاٌ تمام درمانگران وقتی پای بدگویی از همکاران‌شان در میان است!

فروید با رد کردن امکان موارد یک و دو و با فرض این­که آن­چه که نقل شده است واقعیت داشته، ادامه می­‌دهد (با این امید که کسان دیگری را از انجام چنین بلاهت‌هایی بازدارد). آن­ چه که بیش از همه جای توضیح دارد همین اشتباه گرفتن ساحت جنسی (Sexuality) با رابطه­‌ی جنسی (یا Intercourse) است. فروید تأکید می‌کند آن ­چه که زندگی جنسی نام دارد بطور عمده در روح و روان ابناء بشر می­‌گذرد و قسمت جسمی یا بدنی‌اش فقط بخش بسیار ناچیزی از آن را تشکیل می­‌دهد و کسی که قادر به انجام چنین تفکیکی نیست اصلاً حق ندارد خودش را به روانکاوی بچسباند.

او می ­گوید ما در روانکاوی کلمه Sexuality را در همان معنایی بکار می‌بریم که زبان آلمانی کلمه‌ی Lieben یعنی عشق ورزیدن را بکار می‌برد. اگر آدم‌­ها در کل قادر به انجام چنین تفکیکی نیستند و ترجیح می ­دهند که عشق ورزیدن را تا حد یک لقاح تقلیل بدهند به این دلیل است که دومی بسیار آسان­‌تر و کم هزینه‌تر از اولی است. هزینه کردن مقداری رطوبت کجا و هزینه کردن از روح و روان کجا؟

نکته بسیار جالبی در عملکرد این پزشک جوان است؛ او خیال می­‌کند که دستورالعمل‌اش قوی­‌تر از غریزه عمل می­‌کند یا اینکه سائق نیاز به اجازه او دارد که وارد عمل شود، آن هم در مورد زنی چهل و چندساله! این ساده لوحی یک روانکاو خودرو است یا بزرگ منشی او؟ و جالب‌تر این‌که در سفارشاتی که آقای دکتر به بیمارش  می­‌کند جای روانکاوی کجاست؟ اگر قرار بود که نوروتیک‌ها با یکی از این سه راه حل مشکلات‌شان برطرف شود، اصلاٌ نیازی به وجود روانکاوی نبود، روانکاوی متولد نمی‌شد. اشتباه این پزشک جوان همان اشتباهی است که همه روانکاوان خودرو مرتکب می‌شوند. یعنی که تصور می‌کنند که نِوروز ناشی از یک جهل است، یک بی‌خبری است، و این‌که با آگاهی دادن به بیماران، نوروز درمان می‌شود. نوروز یک ندانستن نیست، یک «نمی­‌خواهم بدانم» است، «نمی­‌خواهم بدانم»ی که از مقاومت‌های بیمار نشأت می‌گیرد. نوروز ناشی از ندانستن نیست، بلکه ندانستن ناشی از نوروز است. روانکاوی مدت‌ها است به ما آموخته که نوروز نتیجه یک Conflict است، یک نزاع، یک نبرد. نبرد بین آرزوهای جنسی سرکوب شده از یک طرف و نیروهای سرکوب­‌گر از طرف دیگر، و هرگونه مداخله‌ی ناشیانه‌ای در این نبرد می‌تواند باعث شعله­ ورتر شدن آن بشود.

درست است که در روانکاوی غیبت ارضای جنسی علت نوروز شناخته می‌شود ولی این ارضایی که ما از آن حرف می‌زنیم یک ارضای روانی است، یک رضایت است، یک اقناع، یک کامیابی در سطح روح و روان بدون هیچ­‌گونه رابطه‌ای با عمل جنسی یا Intercourse. یعنی این­‌که می‌شود یک زندگی جنسی مملو از Intercourse داشت ولی هیچ‌گونه به اصطلاح رضایتی در سطح روح و روان نداشت و یا بر عکس. بخاطر همین هم فروید می­‌گوید که ما ترجیح می­ دهیم از کلمه Psychosexuality استفاده کنیم. غیبت ارضای جنسی در واقع نوعی عدم توانایی از لذت بردن است که خود ناشی از مقاومت‌های درونی است. این مقاومت‌ها را نه تنها با دادن اطلاعات نمی‌توان از بین برد بلکه برعکس همین مقاومت‌ها هستند که جهل و بی‌خبری را ایجاد می‌کنند. همان‌طور که در جلسات قبل که به مقولات مقاومت و واپس زنی پرداختیم، متوجه شدیم کار روانکاوی به علت همین مقاومت‌ها و به علت همین واپس ­زنی‌ها کاری است بسیار طولانی و زمان‌بر که مستلزم برخورداری از یک Training (تربیت) ویژه و منحصر به فرد است که با مطالعه چند کتاب و مقاله به آن نمی‌توان دست پیدا کرد و فقط می‌توان آن را از افرادی که صلاحیت لازم را دارند فرا گرفت و آن هم در روند آنالیز شخصی اتفاق می‌افتد. فروید با ظرافت تمام به ما می‌گوید که اگر این پزشک جوان این Training را داشت حداقل من نامش را شنیده بودم.

در نهایت فروید اعلام می‌ کند از آنجایی که هرگز نمی‌توان مانع خرابکاری‌های روانکاوان خودرو شد، و از آنجایی که این خرابکاری­‌ها نهایتاً به پرستیژ روانکاوی بیشترین ضربه را می‌زنند، او و دوستان‌اش و همکاران‌اش انجمن بین­ المللی روانکاوی را تأسیس کردند تا بتوانند به این ترتیب از یک طرف بین آن‌هایی که می‌توان روانکاوشان نامید و خیل روانکاوان خودرو از طرف دیگر، خط و مرزی ترسیم کرد به طوری که روانکاوی فقط پاسخگوی اعمال دسته اول باشد. با این همه فروید این فرصت را از دست نمی‌دهد تا به ما بگوید که حتی خرابکاری‌های این روانکاوان خودرو ارزش بیشتری از افاضات اساتید و صاحب ­نظران عالم طبابت دارد که فکر می‌کنند وقتی روی یک رنجی یک اسمی گذاشتند وظیفه‌شان را انجام داده و مسؤولیت‌شان به پایان رسیده است.

روانکاوی وحشی

زیگموند فروید (۱۹۱۰)  

چند روز پیش زنی میان­ سال تحت حمایت و سرپرستی یک دوست خانم، به منظور مشاوره، با شکایت از حالات اضطرابی نزد من آمد. او در نیمه دوم چهل سالگی زندگی بود، انصافاً خوب مانده بود و زنانگی‌اش به وضوح هنوز پایان نپذیرفته بود. دلیل تسریع حالات اضطرابی‌اش طلاق از آخرین همسرش بوده، اما طبق نظر خودش از زمانی که با یک پزشک جوان در حومه شهری که سکونت داشت؛ مشورت کرده بود، اضطرابش به طور قابل ملاحظه‌ای شدت یافته بود، زیرا که پزشک به او القا کرده بود که علت اضطرابش فقدان ارضای جنسی است. او اظهار کرده بود که این خانم نتوانسته فقدان هم­‌آغوشی با همسرش را تحمل کند و بنابر این تنها سه راه وجود دارد که او بتواند سلامتی‌اش را به دست آورد – یا به همسرش برگردد، یا معشوقی برگزیند و یا از طریق خودش به ارضا دست یابد. از آن زمان او متقاعد شده بود که علاج ناپذیر است، زیرا که نمی‌توانست به همسرش بازگردد و دو شق دیگر با احساسات اخلاقی و مذهبی او مغایرت داشتند. او پیش من آمد زیرا که آن پزشک به وی گفته بود که این امر کشفی جدید است که من مسؤول آن هستم. و او تنها کافی است که پیش من بیاید و از من بخواهد تا گفته­‌های پزشک را تأیید کنم. و من می‌بایست به او می­‌گفتم که حقیقت همین است و دیگر هیچ! در آن وقت دوستی که همراهش بود، زنی مسن‌تر، خشکیده و به ظاهر ناخوش، از من تقاضا کرد تا بیمار را خاطر جمع کنم که پزشک در اشتباه بوده است؛ این امر احتمالاً نمی‌توانسته حقیقت داشته باشد چرا که خود آن زن (دوست) سالیان درازی بیوه بوده و با وجود این، بی آنکه از اضطراب رنج ببرد، آبرومند به جا مانده بود.

من نمی‌خواهم در مورد وضع غریبی که به واسطه این ملاقات در آن قرار داده شدم زیاد تأمل کنم، بلکه در عوض می­‌خواهم به رفتار و تدبیر پزشکی که این زن را نزد من فرستاده، رسیدگی کنم. در ابتدا اجازه دهید در ذهن‌مان استثنایی را لحاظ کنیم که شاید غیر ضروری نباشد – در واقع ما امیدواریم که این­‌گونه باشد. سال‌های متمادی تجربه به من آموخته است – همان­طور که به هر کس دیگری می‌تواند بیاموزد – که آنچه را که بیمار، خصوصاً بیمار نوروتیک، از قول پزشک خود نقل می‌کند نمی­‌توان یکسره به­ عنوان حقیقت پذیرفت. نه تنها یک متخصص اعصاب به راحتی بعنوان ابژه بسیاری از احساسات متخاصم بیمارش در می­‌آید، (حال هر روش درمانی را که در پیش گرفته باشد)، او همچنین باید برخی اوقات مسؤولیت آرزوهای سرکوب ­شده نهفته‌ی بیماران­‌اش را که از طریق فرافکنی روی او می‌افتد بپذیرد. این یک مالیخولیا اما واقعیتی مهم است که چنین اتهاماتی در هیچ­ جای دیگری آن‌قدر اعتبار نمی‌یابد که در نزد پزشکان دیگر.

بنابراین من دلیل دارم که امید داشته باشم این زن از روی سوگیری و تمایل، شرح تحریف ­شده­‌ای از گفته­‌های پزشک‌اش را به من ارایه کرده که به واسطه­‌ی آن با مردی که نمی‌شناسم ­اش در مورد این رویداد به خاطر مرتبط ساختن اظهارات من درباره روانکاوی «وحشی» با بی‌عدالتی قضاوت کنم. اما من با انجام چنین کاری ممکن است بتوانم از آسیب ­رسانی دیگران به بیماران‌شان جلوگیری کنم.

بنابراین اجازه دهید فرض کنیم که پزشک او دقیقاً همان­ طوری که گزارش داده با بیمار صحبت کرده باشد. هر کسی در ابتدا این انتقاد را وارد می‌داند چنانچه پزشکی تصور کند که لازم است با یک زن در مورد مسأله جنسی بحث کند، باید آن کار را با ظرافت و سنجیدگی انجام دهد. برآوردن این تقاضا در هر صورت با رعایت قوانین تکنیکی خاصی از روانکاوی مواجه می ­شود. افزون بر این پزشک مورد نظر از برخی تئوری‌های علمی روانکاوی یا غافل بوده یا آنها را بد فهمیده است. و بدین ترتیب این امر نشان داد که وی به چه درک ناچیزی از طبیعت و اهداف روانکاوی رسیده است.

اجازه دهید که با مورد آخر، یعنی اشتباهات علمی، آغاز کنیم. توصیه پزشک به خانم به روشنی نشان می‌دهد که او چه برداشتی از اصطلاح «زندگی جنسی» داشته است؛ برداشتی عوامانه، یعنی تلقی‌ای که در آن نیازهای جنسی معنی دیگری جز نیاز به همخوابگی یا اعمال مشابه […] نداشته باشند. هر چند او نمی‌توانسته از این امر بی­‌خبر مانده باشد که روانکاوی عموماً به ­واسطه گسترش دادن به مفهوم آنچه جنسی است، خیلی فراتر از گستره­‌ی معمولی‌اش، سرزنش شده است. واقعیت بی چون و چراست؛ من در اینجا نباید بحث کنم که آیا این یک سرزنش به­ حق است یا خیر. در روانکاوی مفهوم آن­ چه جنسی است چیزهای بسیار بیشتری را در بر می‌گیرد؛ آن مفهوم ژرف‌تر و همچنین فراتر از معنای متداولش می­‌شود. چنین بسطی بطور ژنتیکی توجیه می‌شود؛ ما تمام فعالیت­‌های احساسات رقیق را که تکانه­‌های جنسی اولیه به عنوان منابع‌شان دارند، همچون متعلقین به «زندگی جنسی» قلمداد می ­کنیم، حتی زمانی که آن تکانه­‌ها به لحاظ هدف اصلی جنسی‌شان منع شده باشند یا این هدف را با هدف دیگری که دیگر جنسی نیست معاوضه کرده باشند.  بدین منظور ما ترجیح می­ دهیم که از Psychosexuality (ساحت روانی جنسی) صحبت کنیم تا بدین‌سان بر این نکته پافشاری کنیم که نباید از فاکتور روانی در زندگی جنسی نادیده گذشت یا آن را کم برآورد کرد. ما از واژه «سکسوالیته» (ساحت جنسی) در همان معنای جامعی استفاده می‌کنیم که در زبان آلمانی از واژه Lieben [«عشق ورزیدن»] استفاده می‌شود. ما همچنین به ­خوبی می‌دانیم که غیبت روانی ارضا با تمام پیامدهایش می‌تواند در جایی وجود داشته باشد که هیچ کمبودی از مقاربت نرمال جنسی نباشد؛ و به عنوان درمانگران ما همیشه در ذهن داریم که تمایلات ارضا نشده­‌ی جنسی (که ما با ارضاهای جانشین آنها در شکل سمپتوم عصبی می­‌جنگیم) خیلی اوقات فقط مفر خیلی نامناسبی در همخوابگی یا سایر اعمال جنسی می‌توانند پیدا کنند.

آن کسی که با این برداشت از ساحت روانی جنسی با ما هم ­عقیده نیست حق ندارد که به نظریات روانکاوی متوسل شود، آن جایی که آنها به اهمیت سبب ­شناسی ساحت جنسی می‌پردازند. با تأکید انحصاری بر فاکتور جسمی در ساحت جنسی، وی بدون شک مسأله را زیادی ساده می‌کند اما خود او (پزشک) به تنهایی باید مسؤولیت آنچه را می‌کند به عهده گیرد.

یک کج­ فهمی دوم و به همان اندازه فاحش در پس توصیه پزشک قابل تشخیص است. درست است که روانکاوی عدم ارضای جنسی را به عنوان علت اختلالات عصبی به میان می‌کشد، اما آیا روانکاوی چیزی بیش از این نمی­‌گوید؟ آیا باید از تعلیمات آن به ­خاطر پیچیدگی­ بسیارشان غافل ماند زمانی که اظهار می‌کند که سمپتوم­‌های عصبی از تعارض بین دو نیرو ناشی می‌شود – از یک سو لیبیدو (که بنا بر قاعده افراطی شده)، و از سوی دیگر طرد جنسی یا یک سرکوبی که بسیار شدید است؟ هیچ­‌کسی که این فاکتور دوم را به یاد داشته باشد، فاکتوری که از لحاظ اهمیت به ­هیچ­ وجه ثانوی (درجه دومی) نیست، نمی‌تواند بپذیرد که ارضای جنسی به خودی خود درمانی است با اعتباری کلی برای رنج‌های نوروتیک. تعداد بسیاری از این افراد (نوروتیک‌ها) فی ­الواقع یا در شرایط موجودشان یا اصلاً بطور کلی، قادر به ارضا نیستند. چنانچه آنها قادر بدان باشند، چنانچه بدون مقاومت‌های درونی باشند، قدرت غریزه به خودی خود راه رسیدن به ارضا را به آنها نشان می‌دهد حتی اگر هیچ پزشکی چنین توصیه نکرده باشد. بنابر این فایده­‌ی توصیه‌ی پزشکی‌ای که مشابه آن به این خانم پیشنهاد شده چیست؟

حتی اگر از لحاظ علمی این امر توجیه شود، آن پیشنهادی نیست که زن بتواند بکار گیرد. اگر این زن هیچ مقاومت درونی‌ای در برابر خودارضایی یا رابطه نمی‌داشت، مطمئناً یکی از این روش‌ها را مدت ­ها قبل انتخاب می‌کرد. یا اینکه پزشک فکر کرده که یک زن بالای چهل سال از اینکه می‌تواند معشوقی داشته باشد، نا آگاه است یا وی تأثیر خود را بیش از حد برآورد کرده تا جایی که فکر کرده که آن زن هرگز نمی‌توانسته بدون یک صلاح‌دید پزشکی برای اتخاذ چنین تصمیمی قدمی بردارد؟

تمام اینها خیلی روشن به نظر می‌رسند و هنوز باید پذیرفته شود که فاکتوری هست که اغلب کار قضاوت را مشکل می‌سازد. برخی حالات عصبی که ما آنها را «نوروزهای Actual فعلی» می­‌خوانیم، همچون نورآستنی تیپیکال و نوروز اضطراب خالص، به­ وضوح به فاکتور جسمی در زندگی جنسی وابسته‌اند، در حالی که ما تا بدین‌جا هیچ تصویر مشخصی از نقشی که توسط فاکتورهای روانی و سرکوبی در آنها بازی می‌شود نداریم. در چنین مواردی طبیعی است که پزشک در ابتدا برخی درمان‌های «Actual فعلی» را در نظر بگیرد، تغییری چند در فعالیت جنسی بیمار و اگر تشخیص درست باشد، این کاری که انجام می ­دهد کاملاً توجیه ­پذیر است. زنی که با دکتر جوان مشورت کرده بود شکایت عمده‌اش از حالات اضطرابی بود و بنابراین او احتمالاً فرض کرده که وی از یک نوروز اضطرابی رنج می‌برد و در توصیه یک درمان جسمی به وی احساس خرسندی کرده است. باری دیگر یک سوء تفاهم بی زحمت! شخصی که از اضطراب رنج می‌برد ضرورتاً بدان سبب از نوروز اضطراب در رنج نیست، چنین تشخیصی از آن نمی‌تواند بر اساس نام آن سمپتوم باشد. شخص باید بداند که چه نشانه‌هایی نوروز اضطراب را شکل می‌دهند و قادر باشد آن را از سایر حالات پاتولوژیکی که همچنین با اضطراب بروز می‌کنند، افتراق دهد. برداشت من این بود که آن زن مورد نظر از هیستری اضطرابی رنج می‌برد  و ارزشی که وجود چنین افتراقات تشخیصی را توجیه می‌کند در این واقعیت مستتر است که آنها یک علت ­شناسی متفاوت و یک درمان متفاوت را ایجاب می‌کنند. هر کسی که احتمال هیستری اضطرابی را در این مورد در نظر نگیرد به اشتباه نادیده ­انگاری فاکتورهای روانی دچار شده، همانطوری که پزشک با سه شق مذکورش به اشتباه افتاد.

سه شق درمانی این به اصطلاح روانکاو به طرز عجیب غریبی هیچ جایی برای روانکاوی باقی نمی­ گذارد! این زن ظاهراً تنها این­ گونه می‌­تواند از اضطرابش رهایی یابد که به همسرش بازگردد و یا از طریق خودش به ارضا دست یابد. و درمان آنالیتیک، درمانی که ما آن را به مثابه علاج اصلی در حالات اضطرابی می‌دانیم، کجای کار وارد می‌شود؟

این امر ما را به سوی اشتباهات تکنیکی می‌کشاند که باید در رویه‌ی پزشک، در مورد اظهار شده دیده شوند. این ایده‌ای است که مدت‌ها است کنار گذاشته شده و چیزی است مشتق شده از ظواهر سطحی؛ این‌که اگر بیماری از نوعی نا آگاهی رنج می‌برد و کسی این نا آگاهی را با دادن آگاهی برطرف کند (آگاهی درباره ارتباط علی بیماری وی با زندگی‌اش، آگاهی درباره تجربیات دوران کودکی‌اش و نظایر اینها)، او ملزم به بهبودی است. عامل پاتولوژیک، نا آگاهی او، به خودی خود، نیست بلکه ریشه‌ی این نا آگاهی در مقاومت­‌های درونی اوست. این آنها هستند که ابتدا این نا آگاهی را به وجود آورده‌اند و تاکنون آن را همچنان نگه داشته‌اند. مهارت درمان در نبرد با این مقاومت­‌ها واقع شده است. آگاهی ­بخشی به بیمار درباره آنچه وی بدان سبب که سرکوب‌شان کرده نمی‌داند، تنها یکی از مقدمات لازم درمانی است. چنانچه اطلاع و وقوف درباره ناخودآگاه برای بیمار به اندازه همان کسی که از تصور روانکاوی بی ­تجربه است حایز اهمیت باشد، در آن صورت گوش دادن به سخنرانی یا خواندن کتاب برای درمان فرد می‌تواند کافی باشد. بهرحال، چنین تدابیری همان‌قدر بر روی سمپتوم‌های بیماران عصبی اثر دارد که توزیع کارت‌های منوی غذا در زمان قحطی بر روی گرسنگی. شباهت و قیاس حتی فراتر از کاربرد بلافصل آن می‌رود، زیرا اطلاع دادن به بیمار درباره ناخودآگاهش معمولاً به تشدید تعارض وی و وخیم­‌تر شدن مشکلات او می‌انجامد.

ولی از آنجایی که روانکاوی نمی­‌تواند خودش را از دادن این­گونه اطلاعات معاف بداند بنابراین، این قانون را می­‌گذارد که قبل از اینکه دو شرط محقق شده باشد این کار انجام نمی‌گیرد. اول آن‌که بیمار باید در خلال آماده ­سازی، خودش به حول و حوش آنچه واپس زده است، رسیده باشد. و دوم آنکه او می‌بایست یک دلبستگی (ترانسفرانس) کافی نسبت به پزشک‌اش شکل داده باشد تا اینکه رابطه عاطفی او با پزشک خود فرار تازه را ناممکن سازد.

تنها زمانی که این شرایط برآورده شده باشد، تشخیص و غلبه بر مقاومت­‌هایی که منجر به واپس ­زنی و نا آگاهی شده‌اند، ممکن می‌شود. اقدام روانکاوی، بنابراین، مسلماً یک دوره نسبتاً طولانی ارتباط با بیمار را می‌طلبد. تلاش‌ها جهت «هجوم آوردن» به بیمار در اولین مشاوره، بازگویی بی ­مقدمه­‌ی رازهایی که توسط پزشک کشف شده‌اند، به لحاظ تکنیکی قابل ایراد است. این اقدامات تقریباً با برانگیزش خصومتی قوی نسبت به پزشک از سوی بیمار و قطع وی از این‌که بتواند هرگونه تأثیر بیشتری داشته باشد، کیفر خود را به همراه می­‌آورند.

علاوه بر همه‌ی این­ها، فرد ممکن است حدسی اشتباه بزند – و فرد هیچ‌گاه در موقعیتی نیست که کل حقیقت را کشف کند. روانکاوی این قواعد تکنیکی مشخص را به وجود آورده تا جایگزین آنچه که اصطلاحاً ظرافت پزشکی نامیده می‌شود و چیزی است نامشخص و فقط به عنوان هدیه­‌ی خداداد به آن نگریسته می‌شود، قرار دهد.

بنابراین کافی نیست که یک پزشک چندی از دستاوردهای روانکاوی را بداند. چنانچه او خواستار آن باشد که اقدامات پزشکی‌اش با دیدگاه روانکاوی هدایت شود، باید خود با تکنیک روانکاوی آشنا شده باشد. این تکنیک با وجود این، نمی‌تواند از طریق کتاب­‌ها آموخته شود، و مطمئناً نمی‌تواند مستقلاً بدون فداکاری‌های عظیم در زمان، زحمت و موفقیت فهمیده شود. همچون سایر تکنیک­‌های پزشکی، این کار باید به وسیله آنهایی که در آن خبره و متخصص هستند، یاد گرفته شود. بنابراین در خصوص قضاوت درباره رویدادی که من بعنوان نقطه­‌ی آغازین این بیانات اختیار کردم، این موضوع حایز اهمیتی است، این مسأله که من با پزشکی که به آن خانم چنین پیشنهادی کرده بود، آشنا نبوده و نام او را هرگز نشنیده­‌ام.

نه خود من و نه دوستان و همکاران‌ام این را خوشایند نمی‌دانیم که مدعی چنین حقی انحصاری در استفاده از یک تکنیک پزشکی باشیم. اما با وجود خطراتی که متوجه بیماران و متوجه مقصود و هدف روانکاوی است، خطراتی که ذاتی کاری هستند که باید به مثابه­‌ی یک روانکاوی «وحشی» تلقی شود، ما هیچ انتخاب دیگری نداشته‌ایم. ما در بهار ۱۹۱۰ یک انجمن بین ­المللی روانکاوی تأسیس کردیم که اعضای آن تبعیت خود را با انتشار اسامی‌شان اعلام کردند تا بدان وسیله قادر باشند که مسؤولیت آن­ چه را که توسط آنهایی انجام می­‌شود که به ما تعلق ندارند و همچنان اقدام و رویه­‌ی پزشکی خود را «روانکاوی» می‌نامند، نپذیرند. زیرا همان‌طور که مسلم است آنالیست‌های «وحشی» از این دست، به مقصود و غایت روانکاوی بیشتر لطمه وارد می‌آورند تا به شخص بیماران. من بارها متوجه شده‌ام که رویه­‌ای چنین نابهنجار، حتی چنانچه در ابتدا شرایط بیمار را شدت بخشد، در انتها به بهبودی می‌انجامد؛ نه همیشه، اما به وفور. هنگامی که بیمار به قدر کافی پزشک را مورد سوء استفاده قرار داده است و حس می‌کند که به قدر کافی از نفوذ او دور است، یا سمپتوم‌هایش رهایش می­‌کنند یا تصمیم می‌گیرد تا گامی جهت بهبودی بردارد. پس بهبودی نهایی «به خودی خود» اتفاق می­‌افتد یا به چند درمان کاملاً متفاوتی که به وسیله دیگر پزشکانی که بیمار بعدها بدان­ ها رجوع می­‌کند، اسناد داده می­‌شود. در مورد بانویی که ما شکایت‌اش را از آن پزشک شنیدیم باید بگویم علی‌رغم همه چیز، روانکاو «وحشی» برای وی کار بیشتری انجام داده تا چند مقام بلند پایه که احتمالاً به او گفته بودند که از یک «نوروز وازوموتور» رنج می­‌کشد. او توجه آن خانم را به علت اصلی مشکل‌اش معطوف کرده، یا در مسیر آن و علی‌رغم تمام مخالفت­‌های آن زن، چنین مداخله‌ای از سوی پزشک نمی‌تواند بدون نتایج مطلوب چندی باشد. اما او به خود ضربه زده و به تشدید پیش‌داوری‌هایی که بیماران به سبب مقاومت­‌های عاطفی طبیعی­‌شان علیه روش‌های روانکاوی دارند، دامن زده است. و این امر قابل اجتناب است.

منبع:
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)