سخنرانیهای آشنایی با روانکاوی سخنرانی V– دشواریها و نخستین رویکردها زیگموند فروید (۱۶-۱۹۱۵)
سخنرانیهای آشنایی با روانکاوی
سخنرانی V– دشواریها و نخستین رویکردها
زیگموند فروید (۱۶-۱۹۱۵)
[این سخنرانی توسط فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در سال ۱۳۸۲ در کلاسهای عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است. همچنین در تاریخهای ۸۹/۳/۲۱، ۸۹/۳/۲۸ و ۸۹/۴/۴ در هیأت تحریریه* انجمن فرویدی بازبینی و اصلاح شده است.]
خانمها و آقایان – زمانی مشخص شد که سمپتومهای پاتولوژیک بیماران خاص دارای معنا هستند.[۱] بر اساس این اکتشاف، روش درمان روانکاوی بنیان نهاده شد. از آنجا که در سیر این درمان، بیماران به جای مطرح کردن سمپتومهایشان به طرح رویاهایشان پرداختند، این گمان شکل گرفت که رویاها نیز واجد معنا هستند.[۲]
با این حال ما این سیر تاریخی را دنبال نمیکنیم بلکه در جهت عکس آن پیش خواهیم رفت و از نشان دادن معنای رویاها به عنوان پیشزمینهای برای مطالعهی نوروزها سود خواهیم جست. این کار موجه به نظر میرسد، چرا که مطالعهی رویاها نه تنها بهترین پیشزمینه برای مطالعه نوروزها میباشد، بلکه رویاها خود یک سمپتوم نوروتیک هستند که از این مزیت ارزشمند برخوردارند که در تمام افراد سالم رخ میدهند.[۳] در واقع، اگر به فرض تمام آدمها سالم بودند، تا آنجا که رویا میدیدند ما قادر بودیم از بررسی رویاهایشان به کلیهی اکتشافاتی برسیم که بررسیهای نوروزها منجر به آن شده است.
بدین ترتیب بود که رویاها سوژه مطالعات روانکاوی شدند: بار دیگر پدیدهای معمولی، مثل پاراپرکسیها، که ارزش کمی برای آنها قائل شدند و ظاهراً هیچ کاربرد عملی ندارند و این ویژگی مشترک را دارند که در افراد سالم رخ میدهند. اما شرایطی که برای کار ما اینجا وجود دارد در مقایسه با پاراپرکسیها بسیار نامطلوب است. پاراپرکسیها فقط توسط دانش مورد غفلت قرار گرفته بودند و توجه کمی به آنها معطوف شده بود؛ اما حداقل تمرکز بر روی آنها ضرری در پی نداشت. مردم ممکن بود بگویند: «شکی نیست که چیزهای مهمتری وجود دارد. اما ممکن است چیزی از آنها دربیاید.» اما تمرکز بر روی رویاها نه تنها غیرعملی و ناخوانده است، بلکه ننگین نیز به شمار میآید. چرا که چنین کاری انگ غیرعلمی بودن را به همراه خواهد داشت و شکی به وجود یک تمایل شخصی به عرفان را برمیانگیزاند. تصور کنید در حالیکه چیزهای خیلی جدیتری حتی در نوروپاتولوژی و روانپزشکی وجود دارد – مانند تومورهایی به بزرگی یک سیب که ارگان ذهن را تحت فشار قرار میدهد، خونریزی و آماس مزمن که در تمامی آنها تغییرات بافتی را میتوان در زیر میکروسکوب مشاهده کرد- پزشکی وقتش را به مطالعهی رویاها اختصاص دهد! نه، رویاها بیاهمیتتر و بیارزشتر از آناند که موضوع پژوهش قرار گیرند.
و چیز دیگری وجود دارد که به دلیل ماهیت رویا پیشنیازهای یک تحقیق دقیق را برآورده نمیسازد. در پژوهش بر روی رویاها فرد حتی از ابژهی تحقیقاش مطمئن هم نیست. برای مثال یک هذیان به طرز مستقیم و با طرح مشخصی ارائه میشود. بیمار به روشنی میگوید: «من امپراطور چین هستم.» اما در مورد رویاها چه؟ قاعدتاً هیچ گزارشی از آنها نمیتوان تهیه کرد. اگر کسی گزارشی از یک رویا ارائه کند، آیا میتواند تضمینی برای صحت گزارشش بدهد و یا اینکه برعکس، امکان ندارد که گزارش را طی ارائه دادن آن تغییر داده و برای جبران نامشخص بودن آنچه به خاطر مانده، مجبور شده باشد اضافاتی برای آن ابداع کند؟ اکثر رویاها در کل به خاطر آورده نمیشوند و به استثنای بخش کوچکی، به فراموشی سپرده میشوند. و آیا تعبیر مصالحی از این دست میتواند پایهی یک روانشناسی علمی یا به عنوان روشی برای درمان بیماران تلقی شود؟
فراوانی انتقادها شک ما را میتواند برانگیزد. به روشنی در ارتباط با مورد تحقیق قرار دادن رویاها مخالفتهای بسیار زیادی صورت میگیرد. قبلاً در مورد پاراپرکسیها مسألهی بیاهمیت بودن را مورد بررسی قرار دادیم. به خودمان گفتیم که چیزهای بزرگ میتوانند خودشان را با نشانههای کوچک بروز دهند. این نامشخص بودن، مثل بقیهی چیزها، یکی از ویژگیهای رویاهاست: ما که نمیتوانیم از قبل قانون بگذاریم که چه ویژگی داشته باشند. اتفاقاً رویاهای روشن و مشخص نیز وجود دارند. علاوه بر این، موضوعات دیگری در بررسیهای روانپزشکی وجود دارد که از همان ویژگی نامشخص بودن در عذاباند – مثلاً در موارد بسیاری از وسواسها، و این موضوع در نهایت توسط روانپزشکان محترم و برجستهای مورد بررسی قرار گرفته است.[۴] در اینجا آخرین موردی از این دست را که طی کار پزشکیام به آن برخورد کردهام برایتان بازگو میکنم. این بیمار خانمی بود که با این کلمات خود را معرفی کرد: «یک جور احساسی دارم انگار که به موجود زندهای – بچهای؟- نه، بیشتر احتمال میدهم به یک سگ- آسیب زدهام یا میخواستم آسیب بزنم، انگار که آن را از روی پلی به پایین پرتاب کرده یا کار دیگری کرده باشم.» اگر تصمیم بگیریم آنچه را که رویابین به ما میگوید، بدون در نظر گرفتن اینکه او ممکن است آن را فراموش کرده یا در طی یادآوری تغییرش داده باشد، رویای او در نظر بگیریم، میتوانیم تا حدی بر این نقص عدم قطعیت در به یادآوری رویاها فائق شویم. و نهایتاً اینکه حتی نمیتوان این موضوع را عمده کرد که رویاها چیزهای بیاهمیتی هستند. از تجربهی خودمان میدانیم روحیهای که فرد با آن از یک رویا برمیخیزد میتواند تمام طول روز با او باشد؛ پزشکان مواردی را مشاهده کردهاند که یک بیماری روانی با یک رویا آغاز شده و هذیانی که از رویا نشأت گرفته، باقی مانده است؛ چنین گزارش شده که شخصیتهای تاریخی در پاسخ به رویاها به اقدامات جسورانه و اساسی دست زدهاند. به همین دلیل اصلاً باید بفهمیم که منشأ اصلی اینکه در مجامع علمی با رویاها مخالفت میشود چیست.
من بر این باورم که این کار واکنشی در مقابل اهمیت بیش از حدی است که در روزگار باستان برای رویاها قائل میشدند. تا آنجایی که میدانیم بازسازی گذشته کار سادهای نیست، اما با قطعیت میتوانیم در نظر بگیریم که، اگر بخواهم به عنوان جوک آن را بیان کنم، نیاکان ما در سه هزار سال پیش یا بیش از آن رویاهایی مانند ما داشتهاند. تا آنجا که میدانیم تمام مردم عهد باستان اهمیت فراوانی برای رویاها قائل میشدهاند و فکر میکردهاند که از رویاها میتوانند برای مقاصد عملی استفاده کنند. آنها از رویاها نشانههایی برای پیشگویی آینده استنتاج میکردند و آنها را برای طالعبینی مورد کندوکاو قرار میدادند. برای یونانیان و دیگر ملل شرقی، احتمالاً دورانهایی وجود داشته که یک نبرد بدون خوابگزاران همان قدر غیرممکن بوده که امروزه نبرد بدون تجسس هوایی امکانناپذیر است. وقتی اسکندر کبیر فتوحات خود را آغاز نمود، در صف لشگریانش مشهورترین خوابگزاران زمان وجود داشتند. شهر تیر (Tyre)، که در آن زمان بر روی جزیرهای قرار داشت، در برابر شاه چنان مقاومت مستحکمی از خود نشان داد که او به این فکر افتاد که شهر را محاصره کند. سپس شبی از شبها او خواب ساتیری (satyr) را میبیند که ظاهراً در حال رقص پیروزی است، و وقتی آن را برای خوابگزارانش تعریف میکند آنها به او میگویند که این خواب فتح شهر را نوید داده است. او فرمان حمله را صادر میکند و شهر تیر را فتح مینماید.[۵] گرچه در بین اتروریاییها (Etruscan) و رومیها روشهای دیگری برای پیشگویی آینده مورد استفاده قرار میگرفت؛ اما تعبیر خواب در سرتاسر دورهی هلنی-رومی (Hellenistic-Roman) به کار گرفته میشد و از ارزش بالایی برخوردار بود. از ادبیاتی که به این موضوع میپرداخت، دست کم کتاب اصلی تا به امروز باقی مانده است: کتاب نوشتهی آرتمی دروس (Artemidorus) اهل دالدیس (Daldis)، که احتمالاً در دورهی فرمانروایی امپراطور هادریان (Hadrian) میزیسته است.[۶] از اینکه بعد از آن چه شد که هنر تعبیر رویا افول کرد و از ارزش رویاها کاسته شد چیزی نمیتوانم بگویم. احتمالاً گسترش روشنگری ارتباط زیادی با این موضوع نداشته است، چرا که چیزهای نامعقولتری از تعبیر رویای باستان نیز به شکل وفادارانهای از سیاهی قرون وسطی کاملاً حفظ شدهاند. حقیقتی که باقی میماند این است که علاقه به رویاها به تدریج به سطح خرافات تنزل کرد و توانست تنها در بین طبقهی تحصیل نکرده به حیات خود ادامه دهد. در روزگار ما آخرین سوءاستفاده از تعبیر رویا صورت گرفت بدین نحو که کوشش شد از رویاها برای پیشگویی اعدادی که در بازی لوتو[۷] کشیده میشوند استفاده شود. از سوی دیگر علوم دقیقهی امروزین مکرراً توجه خود را معطوف رویاها نموده اما همیشه این هدف را مد نظر داشته که تئوریهای فیزیولوژیکی خود را برای آنها به کار ببرد. مشخصاً پزشکان به رویاها به عنوان اعمال غیرروانی مینگرند که بیان تحریکات سوماتیک (بدنی) در حیات ذهنی یا روانی هستند. بینز (Binz) ([۳۵]، ۱۸۷۸) چنین اعلام نمود که رویاها «فرایندهای سوماتیکی هستند که همواره بیفایده و در بسیاری از موارد قطعاً پاتولوژیک بوده، که در مقابل آنها روح جهانی و جاودانگی به همان اندازه بالاتر هستند که آسمان آبی نسبت به قطعه شنزار پستی که بر آن علف خودرو روییده است.» موری (Maury) [۵۰، ۱۸۷۸] به مقایسهی رویاها با تکانشهای بینظم رقص سنویتوس (St Vitus `s dance) و تقابلی که این حرکات با حرکات موزون فرد سالم دارد میپردازد. بنابر یک تمثیل قدیمی، محتویات رویا شبیه اصواتی هستند که وقتی «فردی که از موسیقی چیزی نمیداند با ده انگشتش کلیدهای پیانو را به طور تصادفی فشار میدهد» ایجاد میشود. [اشترومپل (Strumpell)، ۱۸۷۷، ۸۴]
تعبیر به معنای پیدا کردن معنی پنهان در چیزی است و اگر ما این برآورد آخر را در مورد کارکرد رویاها داشته باشیم، مسلماً جایی برای تعبیر باقی نمیماند. [کافیست] به توصیفاتی که در مورد رویاها توسط وونت (Wundt) [۱۸۷۴]، یودل (Jodl) [۱۸۹۶] و دیگر فلاسفهی متأخر شده نگاهی بیندازید. اینان خود را به برشمردن وجود تفاوت حیات رویا با تفکر بیداری قانع کردهاند و با اتخاذ برخوردی همواره تحقیرآمیز نسبت به رویاها، بر این حقیقت پافشاری کردند که در رویاها تداعیها شکسته میشود، قوهی انتقادی خاموشی میگزیند و به همراه سایر علایم کاهش کارکرد، تمام دانش پاک میشود. تنها نقش ارزشمند در دانش رویاها که به خاطر آن باید ممنون علوم دقیقه باشیم مربوط به تاثیری است که تحریکات سوماتیک در طی خواب بر محتوای رویا میتوانند داشته باشند. ج. مورلی فولد (J. Mourly Vold)، مؤلف نروژی که اخیراً وفات یافت، دو مجلد ضخیم از پژوهشهای تجربیاش در باب رویاها را چاپ نموه است (ترجمهی آلمانی، ۱۹۱۰ و ۱۹۱۲)، که در آنها تقریباً به شکل انحصاری به پیامدهای تغییراتی که وضعیت قرار گرفتن اندامها [بر روی محتویات رویاها دارد] میپردازد. خواندن این کتابها را به عنوان مدلی برای تحقیق دربارهی رویاها سفارش کردهاند. تصور کنید علوم دقیقه اگر بفهمد ما میخواهیم در جهت کشف معنای رویاها تلاش کنیم چه خواهد گفت؟ شاید تا اینجا هم گفته باشد. اما ما هراسی به خود راه نخواهیم داد. اگر داشتن معنا برای پاراپرکسیها امکانپذیر بود، برای رویاها هم میتواند باشد؛ و در موارد بسیار زیادی پاراپرکسیها دارای معنایی هستند که از نگاه علوم دقیقه پنهان مانده است. پس بیایید پیشداوری پیشینیان و مردم عادی را غنیمت شماریم و در مسیر خوابگزاران عهد باستان قدم برداریم.
اول باید موقعیت خودمان را در کاری که پیش رویمان قرار دارد پیدا کنیم و حوزهی رویاها را مورد ارزیابی کلی قرار دهیم. بنابراین یک رویا چیست؟ برای این سؤال به سختی میتوان پاسخی تکجملهای پیدا نمود. اما ما آنجا که میخواهیم به چیزی آشنا برای همگان اشاره کنیم در صدد ارائهی تعریف بر نخواهیم آمد.[۸] با این حال باید بتوانیم بر خصیصهی اساسی رویاها انگشت بگذاریم. اما کجا باید دنبال آن بگردیم؟ تفاوتهای ژرفی در مورد اتخاذ چهارچوبی که موضوع مورد مطالعهی ما را تشکیل میدهد وجود دارد – از هر سو نگاه کنیم به تفاوتهایی برخواهیم خورد. احتمالاً خصیصهی اساسی چیزی است که در تمام رویاها مشترک باشد.
اولین چیزی که قطعاً در تمام رویاها مشترک است این است که ما در طی آنها خواب هستیم. رویا دیدن آشکارا حیات ذهنی در طول خواب است – چیزی که از جهاتی با حیات ذهنی در حالت بیداری شباهتهایی دارد ولی، از سوی دیگر، با تفاوتهای بزرگی نیز از آن تمییز داده میشود. این چیزی است که مدتها پیش در تعریف ارسطویی توصیف شده بود.[۹] ممکن است باز هم ارتباطات نزدیکتری بین رویا و خواب وجود داشته باشد. رویا میتواند ما را از خواب بیدار سازد؛ اغلب وقتی خود به خود یا به اجبار از خواب بیدار میشویم حس میکنیم رویا دیدهایم. پس به نظر میرسد رویاها حالت حد واسط بین خواب و بیداری باشند. پس در اینجا توجه ما معطوف خواب میشود. خب، [ببینیم] خواب چیست؟
خواب مسألهای فیزیولوژیکی یا بیولوژیکی است که هنوز در مورد [ماهیت] آن اختلاف زیادی وجود دارد. در این مورد به نتیجهای نمیرسیم؛ ولی فکر میکنم باید سعی کنیم ویژگیهای روانشناختی خواب را توصیف کنیم. خواب حالتی است که در آن نمیخواهم چیزی از دنیای خارج بدانم و توجهام را از دنیای خارج برمیگردانم. من با کنارهگرفتن از دنیای خارج و دور نگه داشتن (خود) از تحریکات آن به خواب میروم. من همچنین وقتی به خواب میروم که از تحریکات خسته شده باشم. پس وقتی میخواهم بخوابم به دنیای خارج میگویم: «مرا آسوده بگذار: میخواهم به خواب بروم.» بنابراین به نظر میرسد هدف بیولوژیکی خوابیدن تجدید قوا، و ویژگی روانشناختی آن، به تعلیق در آمدن توجه به دنیای [خارج] باشد. ارتباط ما با دنیایی که ناخواسته پا به آن گذاشتهایم به گونهای است که به نظر میرسد تاب اینکه آن را بیوقفه تحمل کنیم، نداریم. پس، هر از چند گاهی به این وضعیت پیش از به دنیا آمدن یا زندگی رحمی برمیگردیم. به هر صورت شرایطی که برای خود مهیا میکنیم بسیار به شرایط درونرحمی شباهت دارد: گرم، تاریک و دور از تحریکات محیطی. برخی از ما در حالت خواب طوری میچرخیم و فشرده میشویم که وضعیتی بسیار مشابه آن حالتی که در رحم داشتیم پیدا میکنیم. چنین به نظر میرسد که دنیا هنوز حتی ما بزرگسالان را به طور کامل به مالکیت خود در نیاورده و فقط دو سوم ما را از آن خود کرده است؛ یکسوم بقیه هنوز به دنیا نیامده است. هر صبح که از خواب برمیخیزیم گویی مجدداً متولد شدهایم. در حقیقت وقتی میخواهیم از حالتمان بعد از خواب صحبت کنیم میگوییم انگار دوباره به دنیا آمدهایم. (تصادفاً وقتی چنین چیزی را میگوییم، به احتمال، فرض بسیار غلطی در مورد احساسات عمومی نوزادی تازه تولدیافته داریم، چرا که بر عکس، محتمل به نظر میرسد که او در حال از سرگذراندن احساسات بسیار نامطلوبی باشد.) همچنین ما از به دنیا آمدن با عنوان «دیدن طلیعهی روز»[۱۰] سخن به میان میآوریم.
اگر خواب چنین باشد، به نظر نمیرسد رویاها بخشی از برنامهی آن باشند بلکه برعکس، اضافات ناخوشامدی بر آن هستند. به عقیدهی ما هم خواب بدون رویا بهترین و تنها شکل واقعی خوابیدن است. بایستی هیچ گونه فعالیت ذهنی در طی خواب وجود نداشته باشد؛ اگر تحریکات ذهنی وجود داشته باشد، بدین معنی است که ما در برقراری حالت جنینی آرامش به موفقیت نرسیدهایم و کاملاً نتوانستهایم از بقایای فعالیت ذهنی اجتناب کنیم. رویا دیدن کاملاً از این بقایا تشکیل میشود. اما اگر چنین بود، حقیقتاً به نظر میرسید که نیازی نبود رویاها واجد هیچ معنای خاصی باشند. رویاها با پاراپرکسیها تفاوت داشتند چرا که پاراپرکسیها، هر چه باشد، فعالیتهایی هستند که در حیات بیداری رخ میدهند. اگر خوابیده باشم و فعالیت ذهنیام را به طور کامل متوقف کرده باشم و فقط نتوانسته باشم بقایایی از آن را فروبنشانم (suppress)، آنگاه دیگر لازم نیست این بقایا واجد هیچ معنای خاصی باشند. من حتی نمیتوانم هیچ استفادهای از چنان معنایی بکنم، چرا که بقیهی حیات ذهنیام خوابیده است. پس واقعاً فقط موضوع میتواند شامل واکنشهایی از پدیدههای ذهنی از نوع قلقلک، مانند آنچه از یک تحریک سوماتیک مایه میگیرد، باشد. در چنین حالتی رویاها [فقط] بقایای فعالیت ذهنی حالت بیداری بودند که در صدد مختل کردن خواب برمیآمدند و باید با توجه به اینکه چنین موضوعی برای روانکاوی مناسبتی ندارد راحت از آن دست میکشیدیم.
هر چند حتی اگر رویاها پیشپا افتاده هستند، آنها وجود دارند و ما میتوانیم تلاش کنیم تا برای وجودشان حساب پس بدهیم. چرا حیات ذهنی نمیتواند به خواب رود؟ احتمالاً دلیلش این است که چیزی وجود دارد که برای ذهن هیچ آسودگی باقی نمیگذارد. تحریکات به ذهن وارد میشود و ذهن باید در برابر آنها واکنش نشان دهد. بنابراین رویا شیوهای است که در آن ذهن به تحریکاتی که در حالت خواب به آن وارد میشود، واکنش نشان میدهد. در اینجاست که روزنهای برای فهم رویاها به سوی ما باز میشود. میتوانیم رویاهای گوناگون را در نظر بگیریم و سعی کنیم ببینیم چه تحریکی بوده که میخواسته خواب را مختل کند و واکنش انجام شده در برابر آن، رویا بوده است. رسیدن ما تا اینجا به نظر میرسد مرهون بررسی نخستین چیزی است که بین تمام رویاها مشترک است.
آیا چیز دیگری هم هست که بین رویاها مشترک باشد؟ بلی، چیزی قطعی وجود دارد که البته فهم و شرح آن بسیار دشوارتر است. فرایندهای ذهنی در خواب در مقایسه با حالت بیداری از کیفیت کاملاً متفاوتی برخوردارند. ما هر نوع چیزی را در خواب تجربه میکنیم و آن را باور میکنیم، در حالی که در هر صورت ما هیچ چیز به جز احتمالاً یک محرک منفرد مزاحم را تجربه نمیکنیم. ما آن را عمدتاً به صورت تصاویر بینایی تجربه میکنیم؛ احساسات نیز ممکن است حاضر باشند و افکار نیز با تجربه امتزاج پیدا کرده باشند؛ حواس دیگر نیز ممکن است چیزی را تجربه کنند اما با این حال این تجربه عمدتاً یک تجربهی تصویری است. قسمتی از مشکلی که در تعریف رویا وجود دارد در ضرورتی نهفته است که در ترجمهی این تصاویر به واژهها وجود دارد. اغلب یک رویابین به ما میگوید: «میتوانم آن را بکشم ولی نمیدانم چه طور آن را بیان کنم.» با این وجود، این فعالیت ذهنی یک فعالیت سطح پایین، مانند آنچه فعالیت ذهنی فردی کم عقل را از یک نابغه متمایز میسازد، نیست: این فعالیت از نظر کیفیت متفاوت است، گرچه بیان اینکه تفاوت در کجا قرار دارد مشکل است. ج. ت. فخنر (G.T. Fechner) یک بار این گمان را برانگیخت که شاید صحنهی فعالیت رویاها (در ذهن) از محل حیات ذهنی ایدهپرداز حالت بیداری متفاوت باشد.[۱۱] گرچه ما چنین چیزی را درک نمیکنیم و نمیدانیم چه استفادهای میتوان از آن کرد، ولی این عقیده در حقیقت بیان دوبارهی همان تأثیر غرابتی است که اکثر رویاها بر ما میگذارند. مقایسهی فعالیت رویا با اثری که دست آدم غیرماهر روی پیانو میگذارد [صفحه ۳۰] در اینجا به ما کمکی نمیکند. پیانو کلاً به هر فشار تصادفی بر کلیدهایش با صداهای مشابه واکنش میدهد گرچه نه با آهنگهای مشابه. بگذارید با دقت این دومین چیز مشترک بین تمام رویاها را به ذهن بسپاریم، هر چند آن را نفهمیده باشیم.
آیا چیز مشترک دیگری نیز بین رویاها وجود دارد؟ من نمیتوانم به نقطهی اشتراک دیگری دست یابم؛ به نظرم غیر از تفاوت، تفاوت از هر نوع ممکن، چیز دیگری بین رویاها وجود ندارد: رویاها از نظر مدت، وضوح، میزان عواطفی که آنها را همراهی میکند، احتمال یادآوری و غیره با یکدیگر متفاوتاند. در واقع انتظار نداریم چنین تنوعی در مورد چیزی که یک واکنش دفاعی صرف به یک تحریک است، چیزی که تنها به طور مکانیکی تحمیل شده و چیزی که مانند انقباضات ناگهانی رقص سنویتوس بیمعنی و پوچ است، وجود داشته باشد. وقتی ابعاد رویاها را در نظر میآوریم، برخی خیلی کوتاه و تنها شامل یک یا تعداد معدودی تصویر واحد، یک فکر واحد یا حتی یک تک واژه هستند؛ برخی دیگر به نحو نامعمولی از نظر محتوا غنی بوده، یک رمان کامل را تداعی میکنند و این طور به نظر میرسد که مدت مدیدی به طول میانجامند. رویاهایی وجود دارد که از نظر میزان وضوح مانند تجربیات [بیداری] هستند و آن قدر واضحاند که تا مدتی بعد از بیدار شدن، نمیتوانیم درک کنیم که رویا بودند؛ و در مقابل رویاهایی وجود دارند که به طور غیرقابل توصیفی تیره و تار، تاریک و مبهماند. در حقیقت در یک رویای واحد، بخشهای زیادی مشخص ممکن است به تناوب با بخشهای دیگری که به زحمت قابل تمییز بوده و مبهماند، وجود داشته باشند. برخی رویاها ممکن است کاملاً قابل فهم یا حداقل دارای انسجام، حتی رندانه یا به شکل اعجابانگیزی زیبا باشند؛ برخی دیگر درهم، به اصطلاح سبکمغزانه، پوچ و اغلب به طور قطع پرت باشند. رویاهایی هستند که در ما هیچ احساسی برنمیانگیزند و رویاهایی نیز وجود دارند که تمام انواع عواطف – درد تا حد گریستن، اضطراب تا حد بیدار کردن، حیرت، شعف و غیره- در آنها آشکار میشود. معمولاً رویاها خیلی سریع پس از بیداری از یاد میروند، یا اینکه ممکن است در طول روز به خاطر باقی بمانند و هرچه به غروب نزدیک شویم مبهمتر و ناکاملتر به خاطر آورده شوند؛ اما باز هم برخی دیگر از رویاها – برای مثال، رویاهای زمان کودکی – چنان حفظ میشوند که بعد از سی سال مانند یک تجربهی کاملاً تازه در خاطر باقی میمانند. رویاها ممکن است مانند افرادی که تنها یک بار ظهور میکنند و دیگر هرگز رخ نمینمایانند، ظاهر شوند یا اینکه میتوانند در یک شخص واحد، بیتغییر یا با اختلافات کوچکی تکرار گردند. به طور خلاصه این قسمت از فعالیت ذهنی در طول شب گسترهی وسیعی را در اختیار دارد و در حقیقت قادر به انجام تمام آن چیزهایی است که ذهن در طول روز خلق میکند – با این وجود هرگز با آن یکی نیست.
ما ممکن است تلاش کنیم این تنوع فراوان در رویاها را با این فرض که آنها به مراحل بینابینی متفاوتی بین خواب و بیداری و درجات مختلفی از خواب ناکامل تعلق دارند، توضیح دهیم. بله، اما اگر چنین بود، ارزش، محتوا و وضوح محصول یک رویا – و همچنین آگاهی از رویا بودن آن- میبایست در رویاهایی که نزدیک زمان بیداری به ذهن وارد میشوند افزایش مییافت؛ و در چنین حالتی امکان نداشت بخشی روشن و منطقی از یک رویا بلافاصله پشت سر بخشی که بیمعنا و مبهم باشد، قرار گیرد و این بخش نیز خود با بخش واضح دیگری تعقیب شود. قطعاً ذهن، عمق خوابش را به این سرعت تغییر نمیدهد. پس چنین توضیحی کمککننده نیست و برای این مشکل هیچ راهحل میانبری وجود ندارد.
ما برای لحظهای «معنای» رویاها را به کناری مینهیم و سعی میکنیم به درک بهتری از آنها با بررسی آنچه که دریافتیم بین آنها مشترک است، دست یابیم. از ارتباط بین رویاها با حالت خواب به این نتیجه رسیدیم که رویاها واکنشی به یک محرک هستند که میخواهد خواب را مختل کند. دریافتیم که این مطلب تنها جایی نیز هست که در آن روانشناسی تجربی دقیق میتواند به یاریمان بشتابد و شواهدی برای ما ارائه کند که تحریکاتی که در طی خواب وارد میشود در رویاها خود را نشان میدهد. پژوهشهای فراوانی از این دست انجام شده است، جدیدترین این پژوهشها توسط مورلی فولد انجام شده که قبلاً به آن اشاره کردم [صفحه ۳۰]؛ بیشک هر یک از ما در این جایگاه قرار دارد که این یافته را از مشاهدات شخصی تأیید کند. در اینجا من به تعدادی از آزمایشات قدیمیتر اشاره خواهم کرد. موری [۱۸۷۸] ترتیبی داد که بر روی خودش آزمایشاتی صورت پذیرد. به او در حالت خواب مقداری ادوکلن زده شد تا استشمام کند. او خواب دید که در قاهره و در مغازهی یوهان ماریا فارینا (Johann Maria Farina) است و چند ماجرای بیمعنای دیگر نیز اتفاق افتاد. یا گردن او به آرامی نیشگون گرفته شد و او در خواب دید که یک پماد خردل را برای او به کار میبرند و دکتری با او مانند یک بچه رفتار میکنند. یا بار دیگر قطره آبی روی پیشانی او چکانده شد؛ [او در خواب دید] در ایتالیاست، به شدت عرق کرده است و دارد شراب سفید اُروِتیو (Orvetio) مینوشد.[۱۲]
اما چیز بسیار قابل توجهی که در مورد این رویاهای تولید شده در آزمایشگاه وجود دارد احتمالاً در سری دیگری از محرک-رویاها سادهتر و آشکارتر است. اینها سه رویا هستند که توسط مشاهدهگر تیزهوشی که به نام هیلدهبرانت (Hildebrandt) [۱۸۷۵] گزارش شدهاند و همگی واکنشی به زنگ ساعت شماطهدار بودند:
«در آن موقع خواب دیدم که در یک صبح بهاری تصمیم به قدم زدن گرفتهام و داشتم در میان مزارع سبز گردش میکردم، تا اینکه به روستای مجاور رسیدم و در آنجا روستاییان را دیدم که بهترین لباسهایشان را پوشیدهاند و در حالیکه کتابهای سرود مذهبیشان را زیر بغل گرفتهاند، به طور گروهی دارند وارد کلیسا میشوند. البته! آن روز یکشنبه بود و دعای آغازین صبح قرار بود به زودی شروع شود. تصمیم گرفتم که در آن شرکت کنم؛ اما از آنجایی که به خاطر قدم زدن گرمم شده بود، اول به محوطهی حیاط کلیسا که آن را محصور میکرد، رفتم تا خنک شوم. در حالی که داشتم روی برخی از سنگ قبرها را میخواندم، شنیدم که ناقوسزن از برج کلیسا بالا میرود و در نوک برج حالا ناقوس کوچک روستا را میدیدم که در این زمان، علامت آغاز نذورات را میداد. برای مدتی آن ناقوس در آنجا بیحرکت آویزان بود و سپس شروع به تکان خوردن کرد و به طور ناگهانی از آن صدای زنگی واضح و نافذ به گوش رسید – آن قدر واضح و نافذ که باعث خاتمهی خواب من شد. اما آنچه داشت زنگ میزد ساعت شماطهدار بود.
«این هم یک مثال دیگر. یک روز آفتابی در زمستان بود و خیابانها از برف انبوهی پوشیده شده بودند. تصمیم داشتم که به گروهی برای سورتمه سواری بپیوندم؛ اما قبل از آن باید برای مدتی طولانی صبر میکردم تا خبر برسد سورتمه دم در است. در اینجا شرایط برای سوار شدن آماده میشد – فرش خزدار گسترده میشد و پوست روی پا آماده میگشت – و در نهایت من در جایم مینشستم. اما حتی در این زمان هم تا دهنهی اسبها کشیده نمیشد و اسبهای منتظر، علامت نمیگرفتند، لحظهی عزیمت فرا نمیرسید. اسبها شروع به حرکت کردند و با تکان شدیدی، زنگهای سورتمه صدای جرینگ جرینگ آشنایشان را آغاز کردند – در حقیقت با چنان شدتی که در همان لحظه پردهی خوابم پاره شد. و یک بار دیگر این صدا همان صدای جیغ مانند ساعت شماطهدار بود.
«و اکنون مثال سوم. کمک آشپزی را دیدم، در حالیکه چند دوجین بشقاب روی هم تلبار شده را حمل میکرد، از درون راهرو به اتاق غذاخوری میرفت. به نظرم رسید هر لحظه بیم سقوط ستون بشقابهای چینی میرود که در دستانش قرار دارد. گفتم: «مواظب باش وگرنه تمام بشقابها را بر زمین خواهی ریخت.» پاسخ حتمی چنین بود: او کاملاً به این کار عادت دارد و چنین چیزهایی. و در حالیکه به من نزدیک میشد او را با نگاه مضطرب دنبال میکردم. سپس او – همان طور که انتظار داشتم – در آستانهی در زمین خورد و بشقابهای سفالین و شکننده لیز خوردند و با صدای جرینگ جرینگی روی کف زمین صدها تکه شدند. اما صدا بیوقفه ادامه یافت و به زودی صدای جرینگ جرینگ آن تغییر شکل پیدا کرد؛ حالا دیگر صدای آن به صدای زنگ تبدیل شده بود – و همان طور که بعد از بیدار شدن فهمیدم، این زنگ فقط صدای ساعت شماطهدار بود که داشت وظیفهاش را انجام میداد.»[۱۳]
اینها رویاهای زیبایی هستند که کاملاً معقولاند و به هیچ وجه به آن غیرقابل فهمی که رویاها معمولاً به شمار میآیند، نیستند. بر این اساس با آنها مخالفتی ندارم. آنچه بین آنها مشترک است این است که در هر مورد، موقعیت با یک صدا خاتمه مییابد که، وقتی رویابین بیدار میشود، آن را به عنوان صدای ساعت شماطهدار میشناسد. بنابراین در اینجا میبینیم که یک رویا چگونه ساخته میشود؛ اما چیز بیشتری نیز از آن یاد میگیریم. در این رویاها ساعت شماطهدار نه مورد شناسایی قرار میگیرد و نه در رویا ظاهر میشود بلکه رویا صدای زنگ ساعت را با صدای دیگری عوض میکند؛ رویا محرکی را که باعث خاتمهی خواب میشود تعبیر میکند، اما این تعبیر را هر بار به نحو متفاوتی انجام میدهد. چرا چنین عملی را انجام میدهد؟ پاسخی برای این سؤال وجود ندارد؛ به نظر میرسد این اقدام از روی بوالهوسی باشد. فهمیدن رویا میتواند به این معنا باشد که چرا این صدای خاص و نه هیچ صدای دیگری برای تعبیر محرک ناشی از ساعت شماطهدار انتخاب شده است. میتوانیم در ارتباط با تجربیات موری هم، مخالفت مشابهی را ابراز کنیم: در اینجا به روشنی میبینیم که محرک مداخلهگری در رویا ظاهر میشود؛ اما از اینکه چرا این محرک چنین فرم خاصی را به خود میگیرد چیز خاصی به ما گفته نمیشود و به نظر نمیرسد از ماهیت محرکی که باعث اخلال خواب شده به هیچ وجه بتوان به پاسخ چنین پرسشی رسید. در تجربیات موری نیز علاوه بر اثر مستقیم محرک، کمیتی از مصالح دیگر تشکیل دهندهی رویا معمولاً ظاهر میشود – برای مثال، «ماجراهای بیمعنا» در رویای ادوکلن – که قابل توضیح نیستند. حالا به این موضوع توجه کنید که رویاهای بیدارکننده بهترین فرصت را برای ارزیابی میزان تاثیر محرکهای خارجی مختلکنندهی خواب فراهم میکنند. این ارزیابی در اغلب دیگر موارد خیلی مشکلتر میشود. ما از هر خوابی بیدار نمیشویم و تازه اگر رویای شب گذشته را صبح هنگام به خاطر داشته باشیم، چه طور میتوانیم از وجود یک محرک مختلکننده که احتمالاً در طول شب بر روی خواب ما اثر گذاشته مطلع شویم؟ یک بار، البته فقط به خاطر شرایط خاصی که وجود داشت، من توانستم محرک صوتی مختلکنندهای را به شکل گذشتهنگر شناسایی کنم. یک روز صبح در استراحتگاه کوهستانی در تایرول (Tyrol) از خواب بیدار شدم و فهمیدم که در آن شب خواب دیدهام پاپ مرده است. من نتوانستم این رویا را برای خودم توجیه کنم؛ اما بعداً همسرم از من پرسید که آیا شب گذشته سر و صدای وحشتناکی را که اوایل صبح در اثر کشیدن طناب ناقوسها از تمام کلیساها و نمازخانهها بلند شده است، شنیدهام یا خیر. نه، نشنیده بودم، خواب من از خواب او سنگینتر است؛ اما به لطف اطلاعاتی که او به من داد رویایم را فهمیدم.[۱۴] آیا این مسأله زیاد اتفاق میافتد که محرکهایی از این دست به وجود آمدن رویایی را در فرد خوابیده، بدون اینکه حتی خودش خبردار شود تحریک کنند؟ به یک احتمال همین طور است و به احتمال دیگر این طور نیست. اگر محرکی باشد که دیگر قابل ردیابی نباشد، نمیتوانیم از وجود آن مطمئن شویم. به هر صورت ما دیدگاهمان را در مورد اهمیت محرکهای خارجی که خواب را مختل میکند تغییر دادیم چرا که فهمیدیم این محرکها تنها بخش کوچکی از رویا و نه تمام واکنش رویا دیدن را توضیح میدهد.
البته این دلایل باعث نمیشود که ما این تئوری را کاملاً کنار بگذاریم. این تئوری میتواند توسعه یابد. به وضوح این مسأله اهمیتی ندارد که چه چیزی خواب را مختل میکند یا چه چیزی ذهن را برای رویا دیدن تحریک میکند. اگر این محرک همیشه یک محرک حسی که از بیرون میآید نباشد، ممکن است در عوض به اصطلاح یک محرک سوماتیک (بدنی) باشد که از ارگانهای داخلی نشأت گرفته است. این نکته کاملاً قابل قبول به نظر میرسد و با عامیانهترین دیدگاهی که در مورد خاستگاه رویاها وجود دارد و میگوید «رویاها از سوء هاضمه میآیند» مطابقت میکند. اینجا هم متأسفانه ما اغلب این ظن را داریم که مواردی وجود دارند که در آنها محرک سوماتیک که بر فرد خوابیده در طول شب اثر گذاشته، پس از بیداری دیگر آشکارا وجود ندارد و بنابراین وقوع آن را دیگر نمیتوان اثبات کرد. اما ما نباید از موارد روشنی که در آنها نشأت گرفتن رویاها از محرکهای سوماتیک بدیهی است، غافل شویم. در کل میتوان گفت در صحت این موضوع که وضعیت ارگانهای داخلی بدن میتواند رویاها را تحت تأثیر قرار دهد شکی وجود ندارد. ارتباط محتوای برخی از رویاها به یک مثانهی بیش از حد انباشته یا به وضعیت تحریک ارگانهای جنسی چنان روشن است که نمیتواند مورد غفلت قرار گیرد. این موارد روشن در کنار موارد دیگری قرار میگیرند که در آنها محتوای رویاها، این ظن بهجا را برمیانگیزانند که در رویا ردپای یک محرک سوماتیک وجود دارد؛ چرا که در محتوای رویا چیزی وجود دارد که میتواند به عنوان کار شده، نماینده یا تعبیری از چنان محرکهایی قلمداد شود. شرنر (Scherner) (۱۸۶۱) که در مورد رویاها تحقیق میکرد در مورد ریشه گرفتن رویاها [از محرکهای سوماتیک] قویاً بحث و از آن جانبداری میکند و مثالهای خوبی در این مورد اقامه مینماید. برای مثال، در رویای او «دو ردیف پسربچههای زیبا میبیند که با موهای روشن و ظاهر ظریف در مقابل یکدیگر ستیزهجویانه صفآرایی کردهاند و به یکباره با یکدیگر به جنگ و نزاع برمیخیزند، سپس خود را از نزاع پس میکشند و موقعیت قبلی را به خود میگیرند و بعد دوباره کل ماجرا را یک بار دیگر شروع میکنند.» وقتی او این دو ردیف پسربچهها را به عنوان دندان تعبیر میکند، این تعبیر به خودی خود قابل قبول به نظر میرسد و تازه وقتی میفهمیم که بعد از این خواب، «رویابین یک دندان دراز را کشیده است،»[۱۵] این تعبیر قطعیت مییابد. به طرز مشابهی، تعبیر «گذرگاههای دراز، باریک و بادپیچ» به عنوان نشأت گرفته از تحریکات روده به نظر قابل قبول میرسد و این گفتهی شرنر را تأیید میکند که میگوید رویا بیش از هر چیز از طریق نشان دادن ابژهای شبیه آن ارگان به دنبال بازنمایی ارگانی است که محرکی را فرستاده است.
بدین ترتیب ما برای قبول این نکته که تحریکات داخلی میتوانند همان نقش تحریکات خارجی را در رویاها بازی کنند، آماده هستیم. اما هر برآوردی از اهمیت این تحریکات متأسفانه همان مخالفتها را در پی خواهد داشت. در موارد بسیاری، تعبیری که اشاره به یک محرک سوماتیک داشته باشد غیرقطعی یا غیرقابل اثبات است. این گمان که تحریکات ارگانهای داخلی نقشی در ایجاد رویا داشته باشند، نه در مورد تمام رویاها بلکه تنها در مورد تعداد معدودی از آنها صدق میکند. و بالاخره اینکه، تحریکات سوماتیک داخلی درست مانند تحریکات حسی خارجی به میزان خیلی کمی قادرند چیزی را در مورد رویاها، بیشتر از آنچه مربوط به یک واکنش مستقیم به محرک میشود، توضیح دهند. اینکه باقی رویا از کجا میآید همچنان در پردهای از ابهام باقی میماند.
با این وجود بیایید توجه خود را به یک جنبهی غیرعادی از حیات رویا معطوف کنیم که در این مطالعهی روی اثرات محرکها آشکار شد. رویاها صرفاً محرک را بازسازی نمیکنند؛ روی آن کار میکنند، اشارتی به آن میکنند، در متن واردش میکنند و همچنین آن را با چیز دیگری جایگزین میکنند. این جنبه از کار رویا[۱۶] است که توجه ما را به خود جلب میکند زیرا که احتمالاً میتواند ما را به اساس رویاها نزدیکتر سازد. وقتی کسی چیزی را بر اساس محرکی میسازد، تمام آن ساخته توسط محرک توجیه نمیشود. برای مثال، مکبث شکسپیر نمایشنامهای بود که به مناسبت (piece d occasion) جشن به قدرت رسیدن اولین پادشاهی که تاج سه قلمرو پادشاهی را یکی کرد، نگاشته شد. اما این بدان معناست که این مناسبت تاریخی تمام محتویات این تراژدی را تحت پوشش قرار میدهد؟ آیا این مناسبت، عظمت و رازآمیزی آن را شرح میدهد؟ به همین ترتیب شاید بتوان گفت اثر محرکهای خارجی و داخلی روی رویابین تنها به عنوان جرقههای شروع رویا عمل میکنند و به همین دلیل چیزی در مورد اساس رویاها به ما نمیگویند.
چیز دومی که بین رویاها مشترک است یعنی غرابت روانی [صفحه ۳۴ f] آنها از یک سو فهمش مشکل است و از سوی دیگر هیچ نقطهی آغازی برای پژوهش بیشتر در اختیارمان قرار نمیدهد. به عنوان یک قاعده چیزها در رویاها به صورت اشکال بصری تجربه میشوند. آیا محرکها میتوانند روشنگر این موضوع باشند؟ آیا آنچه ما تجربه میکنیم در حقیقت [همان] محرک است؟ با این فرض، در حالیکه تنها در موارد نادری تحریک بینایی آغازگر رویاست، چگونه رویا میتواند یک تجربهی بصری باشد؟ یا اگر ما رویای واژههای ادا شده را میبینیم، میتوانیم به این مطلب برسیم که در خلال خواب یک گفتگو، یا سر و صدایی که شباهت به گفتگو داشته باشد به گوشهایمان میرسد؟ به خود جرأت میدهم قاطعانه بگویم این احتمال قاطعانه مردود است.
اگر بحث کردن دربارهی نقاط مشترک رویاها ما را به جایی نمیرساند، بیایید ببینیم آیا تفاوتهای آنها به ما کمکی میتوانند بکنند. البته اغلب رویاها نامفهوم، مغشوش و نامعقول هستند؛ اما رویاهای قابل فهم، واقعبینانه و معقول نیز وجود دارند. بیایید ببینیم رویاهای قابل فهم میتوانند روشنگر رویاهای نامفهوم باشند. در اینجا آخرین رویای معقولی را که به من گزارش شده، دارم. این رویا که توسط مرد جوانی دیده شده بود به این شرح بود: «رفته بودم در خیابان کرنتنر اشتراسه[۱۷] (Karntnerstrasse) پیادهروی کنم که آقای X را آنجا دیدم و برای مدتی به او پیوستم. سپس به یک رستوران رفتم. دو زن و یک مرد آمدند و سر میز من نشستند. اول من از این موضوع ناراحت شدم و به آنها نگاه نکردم. اما بعداً وقتی نگاه کردم دیدم آنها کاملاً مودب و جالباند.» رویابین در مورد این رویا گفت که او در حقیقت غروب روز قبل از رویا در طول آن خیابان، در مسیر همیشگی، پیادهروی کرده و آقای X را آنجا ملاقات نموده است. بخش دیگر رویا یک خاطرهی مستقیم نبود و فقط به تجربهای که مدتها قبل اتفاق افتاده بود شباهتهایی داشت. در اینجا رویای واقعبینانهی دیگری که این بار از آنِ یک خانم است هم وجود دارد: «شوهرش از او میپرسد: فکر نمیکنی باید بدهیم پیانو را کوک کنند؟ و او پاسخ میدهد: به زحمتش نمیارزد؛ به هر صورت چکشها احتیاج به تعمیر دارند.»[۱۸] این رویا بدون تغییر زیادی گفتگویی را که روز قبل بین آنها رد و بدل شده بود تکرار کرد. از این نوع رویاهای معقول چه درسی میگیریم؟ هیچ چیز، جز اینکه آنها از زندگی روزانه یا چیزهای مرتبط با آن مطلبی را تکرار میکنند. این موضوع اگر در مورد تمام رویاها صدق میکرد یک حرفی میشد. اما هیچ شکی در مورد آن وجود ندارد که این موضوع فقط در مورد تعداد کمی از رویاها صدق میکند و در اکثر رویاها هیچ علامتی دال بر ارتباط با روز قبل وجود ندارد[۱۹] و هیچ نوری توسط آن بر رویاهای نامفهوم و نامعقول تابانده نمیشود. این فقط نشان میدهد که وظیفهی جدیدی پیش رویمان قرار دارد. ما نه تنها میخواهیم بفهمیم که یک رویا چه میگوید، بلکه اگر به وضوح چیزی را میگوید (مانند مثالهای فوق)، میخواهیم بدانیم چرا و به چه منظوری این مصالح آشنا که فقط به تازگی تجربه شدهاند، در رویا تکرار میشوند.
فکر میکنم شما هم مثل من از دنبال کردن بررسیهایی از این دست خسته شدهاید. کل علاقه و دلبستگی فرد به یک مسأله آشکارا ناکافی است مگر اینکه شخص همچنین از مسیری که منجر به حل آن خواهد شد آگاه باشد. ما هنوز چنین مسیری را پیدا نکردهایم. روانشناسی تجربی که چیزی به ما ارائه نکرد جز اطلاعات بسیار ارزشمندی در مورد اهمیت محرکها به عنوان عامل راهانداز رویاها. از فلسفه نیز جز اینکه یک بار دیگر متکبرانه به ما یادآوری کند که ابژهی مطالعهی ما در پیشگاه خرد ابژهی نازلی است، چیزی انتظار نمیرود. همچنین ما علاقهای هم نداریم که دست به دامن علوم خفیه شویم. تاریخ و عرف میگوید رویاها واجد معنا و مفهومی هستند: آنها نگاهی رو به سوی آینده دارند – ولی قبول کردن این ایده سخت و اثباتش قطعاً ناممکن است. بنابراین میبینیم که تلاشهای اولیهی ما دستمان را کاملاً خالی میگذارد.
به طور غیرمنتظره، از مسیری که ما آن اندازه هم مورد کاوش قرار ندادهایم، سرنخی در دسترسمان قرار میگیرد. کاربرد زبانشناسی که اتفاقی نیست و رسوبات کشفیات گذشتگان است، گرچه این را هم باید به خاطر سپرد که از آن استفادهی نسنجیده به عمل نیاید – در زبان ما چیزهایی وجود دارند که نام غریب «رویای روز» را به خود اختصاص دادهاند. این رویاهای روز فانتزی (محصولات تخیل) هستند؛ از عمومیت زیادی برخوردار بوده و باز هم مانند رویاها هم در افراد سالم و هم در افراد بیمار قابل مشاهدهاند و در عین حال برای مطالعهی آنها در ذهن خودمان به آسانی در دسترس هستند. قابل توجهترین چیزی که در مورد این ساختارهای تخیلی وجود دارد این است که نام «رویای روز» به آنها داده شده است، برای اینکه در آنها از دو عامل مشترک رویاها [صفحه ۳۱ و صفحات بعد] اثری دیده نمیشود. ارتباط آنها با خواب با نامشان در تضاد است؛ و در مورد دومین عامل مشترک در رویاها، ما در رویای روز چیزی را تجربه نمیکنیم یا در مورد آن وهم پیدا نمیکنیم، بلکه تصور میکنیم و میدانیم که آن چیز فانتزی ماست، ما نمیبینیم بلکه فکر میکنیم. این رویاهای روز در دوران پیش از بلوغ ظاهر میشوند و اغلب حتی در دورهی آخر کودکی نیز وجود دارند؛ آنها تا انتهای بلوغ ادامه مییابند و پس از آن یا متوقف میشوند و یا تا پایان زندگی ادامه پیدا میکنند. بر محتوای این فانتزیها انگیزهی بسیار آشکاری غالب است. رویاهای روز از صحنهها و وقایعی تشکیل یافتهاند که در آن یا نیازهای ایگوایستیک سوژه برای جاهطلبی و قدرت یا آرزوهای اروتیکاش ارضا میشود. در مردان جوان فانتزیهای جاهطلبانه و در زنان که جاهطلبیشان معطوف موفقیت در عشق است، فانتزیهای اروتیک برجستهترین فانتزیها را تشکیل میدهد. اما در مردان نیز نیازهای اروتیک اغلب در پسزمینه به میزان کافی مشهوداند: به نظر میرسد تمام اعمال و پیروزیهای قهرمانانهی آنها معطوب کسب تحسین و عنایت زنان است. این رویاهای روز از جنبههای دیگر تنوع بسیار زیادی از خودشان نشان میدهند و فراز و نشیب متنوعی را پشت سر میگذارند. آنها یا هر یک بعد از مدت کوتاهی کنار گذاشته شده و جای خود را به رویای روز جدیدی میدهند یا حفظ شده، در متن داستانهای طولانی بافته شده و با تغییر شرایط زندگی سوژه خود را سازگار میکنند. میتوان گفت آنها به اصطلاح با زمان پیش میروند و یک «مهر روزگار» میخورند که شاهدی بر تأثیر موقعیت جدید میشوند. آنها مصالح خام بروندادهای شاعرانه هستند چرا که نویسندهی خلاق رویاهای روز خود را به کار میبندد و با دگرگونیها، مبدلسازیها و از قلم انداختنهای خاص، موقعیتهایی را که در متن داستانهای کوتاه، رمانها یا نمایشنامههایش وارد میکند، خلق مینماید. قهرمان این رویاهای روز، چه مستقیماً و چه با هویتسازی روشن با کس دیگر، همیشه خود سوژه است.[۲۰]
این امکان وجود دارد که رویاهای روز نام خود را از رابطه مشابه خود با واقعیت گرفتهاند – یعنی [نام آنها] میخواهد بگوید که محتوای آنها در غیرواقعی بودن هیچ دستکمی از رویاها ندارد. اما شاید کلمهی مشترک رویا در نام آنها به خاطر ویژگی روانی خاصی در رویاهاست که هنوز برای ما ناشناخته است و ما در جستجویش هستیم. این موضوع نیز محتمل به نظر میرسد که ما در کوشش برای استفاده از این شباهت نامها به عنوان چیزی بااهمیت، راه غلطی را در پیش گرفتهایم. تنها بعداً میتوان این قضیه را روشن نمود.
[۱] توسط جوزف بروئر در سالهای ۱۸۸۲ -۱۸۸۰. برای مقایسه، سخنرانیهایی که من در آمریکا در سال ۱۹۰۹ ارائه کردم (پنج سخنرانی دربارهی روانکاوی [a۱۹۱۰]) و مقالهی «تاریخچه جنبش روانکاوی» [d۱۹۱۴].
[۲] [اثر اصلی فروید در مورد موضوع رویاها کتاب تعبیر رویاها (a۱۹۰۰)، چاپ استاندارد، جلد ۴ و ۵ بود. با این وجود به ندرت نوشتهای از او وجود دارد که این موضوع در آن پدیدار نشده باشد و فهرستی از موارد عمدهای که این موضوع در آن به بحث گذاشته شده است در ضمیمهای بر آن اثر وجود دارد (همان جا، جلد ۵، صفحه ۶۲۶). در پانوشت سخنرانیهای کتاب حاضر ارجاعات فراوانی به آن کتاب وجود دارد. شایان توجه است که شمارهگذاری صفحات متن آخرین چاپهای جداگانهی این کتاب (London: Allen and Unwin, 1955 and New York: BasicBooks,1955) با شمارهگذاری صفحات با مجلدهای چاپ استاندارد یکی است.]
[۳] [فروید این موضوع را در انتهای آخرین سخنرانی از این مجموعه سخنرانیها [از کتاب اصلی] (صفحه ۴۵۶ f در زیر)، بیشتر شرح میدهد.]
[۴] [تمایل نوروتیکهای وسواسی به عدم قطعیت و ابهام توسط فروید در بخش B از قسمت II مقالهاش تحت عنوان «یادداشتهایی بر موردی از نوروز وسواسی» (d ۱۹۰۹) مورد بحث قرار گرفته است. همین طور گزارشی از این نوع بیماری را در سخنرانی XVII [از کتاب اصلی] صفحه ۲۵۸ به بعد ببینید.]
[۵] [توضیح این رویا در سخنرانی XV (صفحه ) داده شده است.]
[۶] [قسمتی از این کتاب در کتاب تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحه ۳ و پانوشت صفحه ۹۸ نقل شده است.]
[۷] [بسیار شبیه چیزی که امروزه «بینگو» نامیده میشود.]
[۸] [برای مقایسه، با این حال اظهاراتی دربارهی این مورد در سخنرانی XIV صفحه ….. وجود دارد.]
[۹] [برای مقایسه کتاب تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحات ۲ و ۳]
[۱۰] [در آلمانی به صورت تحت الفظی «دیدن نور دنیا»]
[۱۱] [سایکو فیزیولوژیست فخنر (۸۷- ۱۸۰۱) تأثیر فراوانی بر تئوریهای فروید داشت (مطالعهی اتوبیوگرافیک او را را ببینید (d۱۹۲۵)، چاپ استاندارد، جلد ۲۰، صفحه ۵۹) اظهارنظر حاضر در تعبیر رویا بحث شده است، جلد ۴، صفحه ۴۸ و جلد ۵، صفحات ۵۳۵ تا ۵۳۶.]
[۱۲] [برای این موارد و موارد متعدد دیگر از آزمایشات موری رجوع کنید به تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحه ۲۵]
[۱۳] [در تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحات ۲۸-۲۷ نیز آمده است.]
[۱۴] [با تفصیل بیشتر در تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحه ۲۳۲ آمده است.]
[۱۵] [تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحه ۲۲۷]
[۱۶] [فرایندی که افکار پنهان در پس رویا را به شکل آشکار آن تبدیل میکند. این، موضوع سخنرانی XI در ادامه است.]
[۱۷] [خیابان اصلی خرید در وین.]
[۱۸] [تعبیر رویاها، جلد ۴، صفحه ۱۸۵.]
[۱۹] [اصلاح این جمله کمی جلوتر میآید (صفحه ۶۱).]
[۲۰] [بحث اصلی فروید در مورد فانتزیها و ارتباطشان با خلاقیت هنری در دو مقالهی متقدماش یافت میشود: «نویسندگان خلاق و رویای روز» (e۱۹۰۸) و «فانتزیهای هیستریک و ارتباط آنها با دوجنسی بودن» (a۱۹۰۸). او در ادامه به این موضوع باز میگردد، در بخش انتهایی سخنرانی XXIII.]
* هیأت تحریریه انجمن فرویدی در آن تاریخ شامل این افراد بود: افشین زمانی منفرد، خدیجه فدائی، فرزام پروا، مرجان پشت مشهدی، احمد کریمی دهکردی، معصومه هاشمی طاهری و نرگس عزیزی
منبع:
انجمن فرویدی