رویکرد فرویدی به sexuation شکل یک اسطوره به خود گرفت، [اسطوره] ادیپوس. این فرم حماسی به فروید اجازه داد که به ساختار به عنوان دینامیک sexuation نزدیک شود و در فرمی تصویری شده گره خوردگی سکسوال [و] تروماتیک بدن به ...
موقعیت جنسی و پایان آنالیز
نویسنده: ماری-هلن بروس
ترجمه (به انگلیسی): بوگدان ولف
ترجمه فارسی: ماریه مرادی
مقابله: فرزام پروا
منبع: London Society of the NLS
مایلم از تز زیر در این مداخله دفاع کنم: تعریف تبدیل شدن (پاساژ) به یک آنالیست، و بنابراین پایان روانکاوی، وابسته به پیشرفت تئوری sexuation در روانکاوی است. بنابراین ادعای من بر آن است که هر تعریفی از روانکاو، و در نتیجه کار روانکاوی که از وی برای به وجود آمدن او انتظار می رود، با مفهومی از sexuation نسبت دارد. این تئوری به طور ضمنی شامل گسترش چند نکته است.
اول از همه چرا سکسوالیته و شکل گیری آنالیست را به هم ربط دهیم؟ اجازه بدهید به یاد بیاوریم که حوزه روانکاوی حوزه سکسوال است، که روانکاوی هیچ دخل و ربط دیگری جز با [حوزه] بالینی (clinic) سکسوالیته ندارد. این جاست که ما تاثیرات ژوئی سانس را بر یک سوژه ناخودآگاه که توسط تسخیرش در زبان تعیین شده، درمان (treat) می کنیم.
در نتیجه گره خوردگی ژوئی سانس با ناخودآگاه موضوع اصلی یک آنالیز است.
از سوی دیگر روانکاوی به طور ضمنی شامل یک تعریف سکسوالیته به عنوان sexuation است. مسأله آنقدر تاکید بر بعد رشد کرونولوژیکال این فرآیند نیست، بلکه در نظر دارد به ناهمگونی بین واقع بیولوژیکی جنسیت- تعریف شده در گونه انسان با اشاره به تفاوت بین زن و مرد، و بنابراین توسط یک ثنویت- و تعیین کننده های سمبولبک آن بپردازد، یعنی به راه حل های متفاوت تحمیل شده به سوژه به وسیله ساختار زبان و کوره راه های دال. پس sexuation یک فرآیند همانندسازی های پیچیده است و بنابراین هدف آنالیز، که حرکت سقوط همانندسازی هاست، رسیدن به نقطه جدایی است بین ژوئی سانسی که سوژه را حمایت می کند و همانندسازی هایی که توسط آن سوژه آن را پوشش می دهد.
در انتها، این تزی که من دارم ارائه می دهم بطور ضمنی می گوید گره خوردگی ژوئی سانس سکسوال به ناخودآگاه، حداقل تا حدی، قابلیت فرمال کردن (formalisation) و بدین ترتیب قابلیت انتقال را داراست. هیچ کلینیکی بدون اپیستمولوژی وجود ندارد، این یکی از جنبه های اخلاق روانکاوی است. آرمان فرویدی آرمانی است مبتنی بر فرمال کردن دانش علیه انسداد [آنچه] غیر قابل توصیف [و] غیرقابل بیان است. این می تواند نشان داده شود، اگرچه من اینجا این کار را انجام نمی دهم، که همه آنالیستهایی که به بسط و توضیح دانش آنالیتیک کمک کرده اند، اغلب تلویحاً به فرموله کردن یک تئوری sexuation هدایت شده اند، و اینکه اینطور از آب در می آید که مفهوم آنها از خاتمه درمان وابسته است به تئوری آنها از sexuation. فرمال کردن بعد واقع، در روانکاوی مثل حوزه های دیگر، چهارچوب واقع را تغییر می دهد. من این بیان [articulation] را با احترام به آموزه های لکان، تنها ترسیم خواهم کرد، از آنجایی که بر مبنای آموزه اوست که این نکته صریحاً پدیدار می شود. اما من این کار را در محدوده های این مداخله انجام خواهم داد، نه به روشی سیستماتیک و متبحرانه، طوری که بی تردید مناسب می بود، بلکه از واقعیت (actuality) مبرم کار اخیرم، در مورد سوالی که [فرآیند] pass بر من آشکار کرد، آغاز می کنم.
رویکرد فرویدی به sexuation شکل یک اسطوره به خود گرفت، [اسطوره] ادیپوس. این فرم حماسی به فروید اجازه داد که به ساختار به عنوان دینامیک sexuationنزدیک شود و در فرمی تصویری شده گره خوردگی سکسوال [و] تروماتیک بدن به ناخودآگاه را به عنوان مجموعه منظم دال ها، فهم کند. می دانیم که لکان اینsexuation فرویدی را توسط متافور پدری بازتعبیر کرد. و بنابراین مفهوم پایان درمان متناسب با این فرمال کردن ادیپوس از طریق نوشتن (writing) متافور پدری گسترش و صف بندی پیدا کرد، یعنی به اصطلاح از طریق اتصال بین فونکسیون (function) نام-پدر و اشتیاق-مادر. در سمیناری در ژانویه ۱۹۹۱، که در آن ژک الن میلر معضل گفتن کرونولوژی آموزه لکان در باب شکل گیری آنالیست و اشاعه (transmission) روانکاوی را مورد شرح و بسط قرار می داد، دگرگونی شکل گیری (conception) مفهوم فالوس را در تئوریزه کردن پایان روانکاوی مورد مطالعه قرار داد. ما همچنین می دانیم که فالوس دال کلیدی در تعریف موقعیت جنسی زنانه و مردانه است. در ۱۹۵۸ و در آغاز دهه ۶۰، یعنی بایستی گفت خصوصاً در [مقالات] The Signification of the Phallusو Remarque sur le Rapport de Daniel Lagache فونکسیون فالوس ترکیبی حداقلی را سازماندهی می کند، که بر مبنای دالی منحصر به فرد، فالوس، اجازه تولید دو فرمول اشتیاق مردانه و زنانه را می دهد:Φ(a)v و A (φ)v. در نتیجه این، همچنین بر اساس فونکسیون فالیک است که در مورد آنالیز فکر می شود. فالوس نشانی (the mark) از خود اشتیاق است، آنقدر که پایان آنالیز توسط دورنمای پوشش برداری و آشکار کردن این نشان، ترسیم می شود. در آن زمان معنای داده شده به اصطلاح «نشان» توسط لکان، از چیزی که برای مثال در Note italienne خواهد آمد، متفاوت بود. در زمان [مقاله] The Signification of the Phallus آن به یک نشان دالی ارجاع داده می شود، نشانی پاک نشدنی که اثر زبان بر سوژه است. پایان روانکاوی جنبه پاک نشدنی و عبورناپذیر نشان فالیکی اشتیاق را به حساب می آورد. این تجلی (epiphany) شدیداً با نام–پدر مرتبط است؛ چیزی غیرقابل نامیدن از اشتیاق مادرانه توسط فالوس به عنوان فقدان سمبولیزه می شود، نتیجه ای از فونکسیون قانون سمبولیک. فالوس دال احساس زندگی است آنطور که آن از کشتن توسط دال (signifying mortification) نشأت میگیرد. دو فرمولی که الان نقل کردم آمده اند تا جایگزین راه حل فرویدی اضطراب اختگی و غبطه پنیس شوند. بنابراین آنالیز در ارباب-دال فالیک، پوشش برداری شده به عنوان سرچشمه اشتیاقی که در سایه فونکسیون پدرانه عمل می کند، پایان می یابد. از این منظر، انتهای متن The Direction of the Treatment پرتره آنالیست را در واقعه ی فروید، به عنوان «مرد اشتیاق»، دنبال می کند، کسی که «دال رها و فارغsignifier uncouple»اش را پرده برداری می کند، که معنای بی همتای زندگی را می گوید (speaks[dits]v)، یعنی آن اشتیاق توسط همان واقعیت کشتن توسط دالsignifying mortification به طرف مرگ کشانده می شود.
به همین زودی در انتهای نوشتارها [Ecrits] تعریف دیگری از فالوس پدیدار می شود که، با اصرار بر همبستگی آن با اختگی بزرگ دیگری، آن را در دورنمای فوبیا و بالاتر از همه، فتیش، به عنوان عنصری که اجازه می دهد سوژه خود را در موقعیت «نمی خواهم در مورد آن چیزی بدانم»، حفظ کند، جای می دهد. فوبیا و فتیش برای سوژه نوروتیک دو پاسخ ممکن به اختگی مادرانه است و، به طرز مشابهی، به تفاوت بین دو جنس. و در پایان Science and Truth لکان دو موضوع ممکن را برای پایان درمان ترسیم می کند، [موضوع] فوبیک و فتیشیست، بر مبنای فالوسی که اینگونه تعریف شده. فالوس دیگر سمبولیک ترسیم نمی شود، مانعی/ خط خوردگی ای بر سوژه که به ارتباط آن با زبان شهادت دهد، بلکه به عنوان «شاخصی» [index] است از نقطه فقدانی که به پنهان شدن کمک می کند. ژک–الن میلر تاکید کرد که نشان [مارک] فالیک اشتیاق سپس نقطه مرکزی واپس زنی را آشکار کرد، و اینکه استحاله فالوس به فونکسیون فتیش اش امکان یک حرکت به سمت فالوس زدایی سوژه در انتهای آنالیز را فراهم می کند. اما، متقابلاً، این فالوس زدایی دورنمایی دیگر را برای sexuation باز می کند. تا آن زمان، sexuation برای فرموله شدن برمبنای دال فالوس آماده بود، و بنابراین به طور مطلق بر همگانی بودن فونکسیون پدری تکیه داشت، متافور نام-پدری که نوشتن یک رابطه بین پدر و مادر را اجازه می داد. تعریف فالوس به عنوان فتیش، و بنابراین به عنوان حجابی بر اختگی بزرگ دیگری، راهی را ماورای ادیپوس و به سمت چیزی که، از رابطه سکسوال، نمی تواند نوشته شود، باز می کند.
جنبش فالوس زدایی اشتیاق در نقد دو اسطوره فرویدی، یکی ادیپوس در سمینار L’envers de la psychanalyse و دیگری اروس در سمینار Le savoir du psychanalyste اتفاق می افتد. رشته دنبال شده توسط لکان همان اشتیاق فروید باقی می ماند، و با استفاده از موانع و سدّهای فروید است که لکان موقعیت متفاوتی از آنالیست را روشن می کند.
در جایی دیگر با دنبال کردن پاراگراف های خاصی از سمینار L’envers de la psychanalyse این واقعیت [fact] را پرورده ام که لکان از مفهوم متافور پدری برای این استفاده کرده که نشان بدهد که آن تعبیر او از اسطوره های پدر فرویدی است، اما اینکه، در کنار این بازتعبیر، آنالیز ساختاریشان همچنین امکان فرموله کردن نقطه دوختن quilting point اشتیاق فروید، از آنالیست را فراهم کرد؛ این اشتیاقی است برای معادل کردن اشتیاق با قانون، یا مجدداً فونکسیون پدر مرده با شرایطژوئی سانس: برای فروید، خارج از فالوس مفری وجود ندارد. این آنالیز به لکان اجازه می دهد که پایان روانکاوی، به علاوه sexuation را، به سوی افقی که محدود به پدر و جهانشمولی فونکسیون فالیک نباشد، جابجا کند. من آن را اینجا دوباره مطرح نخواهم کرد. با این وجود اجازه بدهید روی دو موضوع تاکید شود. اول اینکه، اختگی دیگر نه بر مبنای بعد سمبولیک بلکه [بر مبنای بعد] واقع تعریف می شود: اختگی یک فانتزی نیست، «عملکردی واقع است که به واسطه تاثیر دال معرفی می شود، و آن می تواند هر دالی باشد، در ارتباط با sex». ما می توانیم ببینیم که وضعیت sexuation توسط این واقعیت [fact] اصلاح می شود که لکان بر بعد واقع برای مجسم کردن سکسوالیته به جای حفظ آن در بعد سمبولیک، یعنی، مجسم کردن اختگی تنها در چشم انداز بزرگ دیگری دال، اصرار می ورزد.
دوم اینکه «یک آرمان اشتیاق (cause of desire a) فقط به عنوان محصول این عملکرد وجود دارد» و «فانتزی بر همه واقعیت [reality] اشتیاق سیطره دارد، یعنی، قانون.» این عملکرد «اختگی واقع» است، همانطور که آن را الان تعریف کردیم، که ابژه را تولید می کند، ابژه ای که فانتزی – ساختی ناهمگون (an heterogenous construction ) – در ارتباط با سوژه دال قرار خواهد داد. بنابراین ابژه a کوچک، در سطح تولیدش، از همان قماشی که دال «فالوس» می آید تا حجابش باشد، نیست.
Sexuation دیگر فقط به عنوان نتیجه ساختار متافور پدری به تنهایی لحاظ نخواهد شد، آن مستلزم این است که یک واقع که با ترکیبی دالی (signifying combinatory) بیگانه است، بداخل آن تنیده شود. Sexuation در Remarque sur le rapport de Daniel Lagache توسط لکان تعریف می شود: زمانی که آن، این ساده سازی اساسی از فالوس را به عنوان یک دال معرفی کرد، این تعریف همچنان تحت بیرق فرویدی فاز فالوسی بود و به طور ضمنی به یک تشابه و تقارن بین دو جنس بر مبنای محور فالوس دلالت می کرد. و تاکیدی که بر واقع سکسوالیته گذاشته می شود نیازمند یک ساخت (construction) مکمل است.
درست همانطور که در سال ۷۰-۱۹۶۹ لکان اسطوره های پدر در فروید را به چالش کشید و بدین ترتیب یک جهت گیری Sexuation را مبتنی بر ابژه ماورای پدر و فالوس زدایی از پایان درمان معرفی کرد، متعاقباً در سال ۷۱-۱۹۷۰ در سمینار Le savoir du psychoanalyste، در خلال نقد اسطوره اروس است که لکان مفهوم جدیدی از یگانه ”One “ را معرفی می کند که به او اجازه خواهد داد که به واقع سکس در بعد سمبولیک فکر کند.
در سوی بیولوژی، یعنی به اصطلاح [بعد] واقع، دو جنس وجود دارد: « این واقعیت [fact] که ممکن است با قطع و یقین بدانیم که sex آنجا یافت می شود، در دو سلول کوچک که شبیه هم نیستند، […] تحت لوای این عنوان روانکاو معتقد است که یک رابطه جنسی وجود دارد.» بنابراین از سوی واقع دو تا هست ولی رابطه ای نیست.
از سوی دال، این از دال فالیک و استثنای پدرانه است که موقعیت سکسوال فرموله می شود. اما هیچ رابطه ای به غیر از رابطه ای که متافور پدری حک می کند، نمی تواند فرموله شود: پدر نمی تواند به مرد تنیده شود و زن همیشه توسط مادر ملوث است.
و با اینحال اسطوره فرویدی اروس طوری طراحی شده که دقیقاً بتوان فکر کرد که دو می تواند یک را بسازد، به عبارت دیگر اروس آنجاست برای اینکه بیان کند که امکان یک رابطه وجود دارد. «پیدا کردن اینکه، در کار فروید، ایده ی اروس براین مبنا قرار گرفته که – به چند پهلویی توجه کنید – از دو یگانه را بسازد، ایده ی غریبی است که از این ایده ی رسوا می آید، هر چند که فروید با تمام وجود آن را رد می کند، [یعنی] ایده ی عشق جهانی. نیروی مؤسس زندگی تماماً در این اروس خواهد بود، اصل وحدت.»
علاقه لکان، در نقدش از اسطوره یکی کننده ی اروس، این است که بتوان فکر کرد یگانه (One) بدون طرح ایده اتحاد، [ایده ی] رابطه بین دو جنس وجود دارد. به خاطر همه اینهاست که او One را بر مبنای یکی بودن [unicity] فالوس برای دو جنس تعریف نمی کند، چونکه دیده ایم که موقعیت برتری فالوس در Sexuation غیر قابل دفاع می شود از همان لحظه ای که کل در سکسوالیته فالیک نباشد، یعنی وقتی دال نا-کل ورای پدر مرده معرفی می شود. قمار در تولید آن چیزی است که می تواند از یگانه گفته شود تا با این اسطوره ی خام به مبارزه برخیزد، چونکه، من نقل قول می کنم، «چیزی خطرناکتر از سردرگمی های ایجاد شده در مورد اینکه یگانه چیست، نیست.» چرا خطرناک؟ چون ایده یگانه به دست آمده از اختلاط دو، دقیقاً به واسطه قدرت سخن (power of speech) مطرح شده، و چون هنوز کل کلینیک عشق نشان می دهد که به هیچ وجه، و برای هر دو جنس، سوال یگانه شدن در عشق مطرح نیست.
بنابراین یگانه ی اروس لکان با یگانه ی مجموعه در تضاد قرار می گیرد: این مجموعه شامل عناصر مختلفی است، همگی متمایز، اما بدون هیچ پشتیبانی از سوی تخیل یا نظمی که در آن به شمار آورده شوند. در حقیقت، هر عنصر ارزش یکسان دارد [se vaut] و تکرار می شود: لکان از یکی بودن [mêmeté] تفاوت مطلق می گوید. بر اساس این تفاوت بین یگانه ی مجموعه و یگانه ی عناصری که تکرار می شوند، لکان حرکت می کند تا در مورد موقعیت ژوئی سانس یک سوژه فکر کند. این امکان وجود دارد که محل این نشان (مارک) ژوئی سانس را از طریق تاثیراتش تعیین کرد، و از یگانه ای که تکرار می شود به یگانه ی تک و تنهایی One-all-alone که متمایز، غیر قابل شمارش و غیر قابل محاسبه است حرکت کرد. در این معنا همان طور که لکان در همان سمینار می گوید، یک آنالیست در موقعیت یک والد تروماتیک (traumatic parent) است، چرا که او باید به نقطه اتصالی برگردد که در آن در یک سخن خاص دالی بی همتا یک بدن را نشان گذاری می کند، در نتیجه نشان ژوئی سانسی را شکل می دهد که تکرار می شود. بنابراین دیگر حداقل-یک پدر یا یگانه ی دال فالیک نیست که جهتش را به آنالیز می دهد، چونکه دال فالیک همچنین نیاز دارد که این ردپای لنگرگاه S1 بر روی بدن به واسطه تکرارهایش تفکیک شود و، در این فرآیند، از ابژه a کوچک جدا شود.
از این نقد دو اسطوره فرویدی، لکان به نحو زیر پیشروی می کند.
قدم فراتر [pas au-delà] از پدر از طریق کاهش اش به استثنایی که عمومیت اختگی سمبولیک را حفظ می کند و تلاش برای تعریف یگانه در سایکوآنالیز، بر مبنای یک مدل ریاضی که به آن امکان می دهد که از رابطه هم جوشی (fusional) طفره برود، با فرمولاسیون مجموعه چهار فرمول sexuation به نتیجه شان می رسد تا مجموعه ای تشکیل بدهد که بدون آن، همانطور که لکان در سمینار Le savoir du psychoanalyste می گوید «غیر ممکن است که خود را به طور صحیح به سمت چیزی که در یک پراتیک آنالیتیکال رویش قمار می شود، جهت داد تا آنجایی که آن به چیزی می پردازد که از یکسو عموماً به عنوان مرد بودن تعریف می شود و از سوی دیگر، این مکاتبه کننده، [که] به طرز مشابهی زن نامیده می شود، که او [مرد] را تنها می گذارد.»
بنابراین اتصال بین sexuation و تعریف پایان روانکاوی پایه گذاری می شود. به نظر مهم است که بر عناصر زیر تاکید شود.
یک جهت گیری لکانی درباره پایان روانکاوی وجود دارد چون لکان در رابطه با sexuation قدمی قاطع برداشت. این قدمی است مضاعف: از یک سو فالوس زدایی اشتیاق است که با به حساب آوردن واقع علت ابژه اشتیاق همراه می شود، از طرف دیگر، یک عدم تقارن سازی [de-symmetricisation] موقعیت های سکسوال، که یکی وجه جهانشمول مردانه است، که یعنی شامل همه سوژه ها می شود، دیگری وجه زنانه است، که به طور کلی تابع جهانشمولی نیست، و بنابراین تا این حد، در بعد عدم انسجام است. بنابراین هر آنالیزی برمبنای مجموعه چهار فرمول sexuation هدایت می شود، که اظهار نظر در مورد چیزی را پشتیبانی می کند که قطب نمای آنالیز است، این قاعده کلی: «هیچ رابطه جنسی وجود ندارد که بتواند نوشته شود»، اظهار نظری که در تضاد با آنچه بعد سخن را پی می ریزد قرار می گیرد.
بنابراین، در پایان یک روانکاوی، یک دیالکتیک جدید عشق و اشتیاق تولید می شود. از یک سو، این نوظهوری توسط یک تغییر و اصلاح اشتیاق معرفی می شود که دیگر فقط به عنوان واپسزنی اختگی تعریف نمی شود، بلکه بر اساس ابژه ای [تعریف می شود] که ژوئی سانس سوژه را متبلور می کند، و از سوی دیگر، توسط یک وارونگی [inversion] حرکت عشق [معرفی می شود]: عشق از مواجهه تروماتیک با واقع به سمت ضرورت فالیک حرکت می کند، یعنی از حدوث و احتمالی به عنوان یک «دست برداشتن از نوشته نشدن» ‘ceasing not to be written’ به «دست برنداشتن از نوشته شدن» does not cease to be written’ تعریف می شود. در آنالیز، این حرکت از ضرورت فالیکی که از نوشته شدن دست نمی کشد ‘which does not cease to be written’ به سمت حدوث بازیافته ی رویارویی با واقع می رود: چیزی که برای سوژه تروماتیک بوده است.
اما اینکه بگوییم آنالیز به واسطه مجموعه فرمول های sexuation جهت دهی می شود، و اینکه در نتیجه مستلزم آن است که بر موقعیت زنانه نگاهی انداخته شود [entrevue]، به ما این اجازه را نمی دهد که بگوییم آنالیست در موقعیت زنانه است. در این صورت، آن چیست که تفاوت موقعیت زنانه را از [موقعیت] آنالیست مشخص می کند؟ من ایده زیر را پیشنهاد می کنم: نقطه مشترک بین موقعیت زنانه و [موقعیت] آنالیست در حدوث نهفته، حدوثی که، اجازه بدهید یادآوری کنم، توسط رویارویی با واقع ای که سرانجام می تواند نوشته شود، مشخص و در این فرمول تعریف می شود: v-∀x Φx که فرمول نا-کل not-all است. آنچه که موقعیت آنالیست را از [موقعیت] زنانه تمییز می دهد این واقعیت [fact] هم نیست که فرمول نا-کل not-all تنها به عنوان مکمل برای دو فرمول مردانه جهانشمول می تواند حفظ شود، چرا که آن همچنین در مورد هر موقعیت زنانه ای هم صادق است. چیزی که موقعیت آنالیست را از موقعیت زنانه مشخص می کند در فرمول غیر ممکن، که توسط لکان نوشته شده، قرار دارد:v∃x -Φx یعنی در نقطه اتصال با واقع، این نقطه ای که در بعد غیر قابل تصمیم (حکم ناپذیر) است. بنابراین بر اساس حدوث اشتیاق، از یک سو، و عشق آن طور که توسط بی رابطگی (non-relation) تعیین می شود، از سوی دیگر است که فکر می کنم می توانیم موقعیت آنالیست را کاملاً درک کنیم. خاص بودن آن در این معنی است که از یک موقعیت اشتیاق ورزی که توسط امپراطوری فالوس سازمان می یابد و از یک موقعیت زنانه که توسط ابژه سازمان یافته باقی می ماند، متمایز شده است.
ترجمه به انگلیسی: بوگدان ولف
J. Lacan, Note italienne in Ornicar? No 25, 1973, Paris, Lyse, 1982, pp.7-10.
J. Lacan, Lettre du 26 janvier 1981 in Actes du Forum, Paris, 1981, Pub. De l’ECF, p.1.
J. Lacan, Remarque sur le rapport de Daniel Lagache: Psychanalyse et structure de la personnalité in Ecrits, Paris, Seuil, 1966, p.683.
J. Lacan, The Direction of the Treatment and Principles of its Power in Ecrits: A Selection, trans. A. Sheridan, Routledge, London, 1977, p.276.
J. Lacan, La science et la vérité in Ecrits, op.cit. p.877.
J. Lacan, Le Séminaire XVII, L’envers de la psychanalyse, 1969-70, Paris, Seuil, 1991, p. 149.
J. Lacan, Le Séminaire, Le savoir du psychanalyste, 1971-72, 4 May 1972, unpublished.
J. Lacan, Seminar XX, Encore, 1970-71, trans. B. Fink, Norton, 1998, p.78.
اصل این مقاله در هشتمین نشست بین المللی فروید در پاریس ۱۰-۱۳ جولای ۱۹۹۴ فرستاده شده و سپس در La Cause freudienne No 29, ۱۹۹۵. چاپ شده است.
منبع:انجمن فرویدی