00491755234725

زوال واقعیت در روان نژندی و روان پریشی

زوال واقعیت در روان نژندی و روان پریشی
خلاصه

زوال واقعیت در روان نژندی و روان پریشی هنگامی که ما با یک روان نژندی روبرو می شویم که در آن علت هیجان انگیز («صحنه تروماتیک») شناخته شده است و می توانید ببینید که چگونه فرد درگیر از چنین تجربه ای روی گردان می شود و آن را به سمت فراموشی سوق می دهد. به عنوان مثال به یک پرونده که سالها پیش مورد تحلیل قرار دادم اشاره خواهم کرد

7 7 03

Der Realitätsverlust bei Neurose und Psychose
زوال واقعیت در روان نژندی و روان پریشی
زیگموند فروید ۱۹۲۴
ترجمه : علی درخشنده

اولین انتشار به زبان آلمانی : در مجله بین المللی روانکاوی(Internationale Zeitschrift für Psychoanalyse) سال 1924 فصل 10 صفحه 9-374/ مجموعه آثار زیگموند فروید (Gesammelte Werke) فصل 10 صفحه 8-363

اخیرا[1] به یکی از ویژگی هایی که روان نژندی را از روان پریشی متمایز می کند اشاره کردم و آنهم این است که در روان نژندی «من»ایگو(das Ich) در وابستگی خود به واقعیت بخشی از «آن» نهاد ( des Es)(حیات غریزی)را سرکوب(unterdrückt) می کند در حالی که در روان پریشی، همان ایگو تحت فرمان نهاد ازبخشی از واقعیت کناره گیری می کند . بنابراین برای روان نژندی عامل تعیین کننده غلبه تأثیر واقعیت است، در حالی که برای روان پریشی عامل تعیین کننده غلبه نهاد است. در روان پریشی، فقدان واقعیت ضرورتا وجود دارد، در حالی که به نظر می رسد در روان نژندی ، از این فقدان اجتناب شود.
اما این به هیچ وجه با مشاهداتی که می توانیم انجام دهیم همخوان نیست که هر روان نژندی به طریقی رابطه بیمار با واقعیت را مختل می کندو به عنوان وسیله ای برای روی گردانی از واقعیت به او خدمت می کنند و در اشکال شدیدتر در واقع به معنای گریختن از زندگی واقعی است. این تناقض جدی به نظر می رسد اما به راحتی قابل حل است و در واقع توضیح آن به درک ما از روان نژندیها کمک خواهد کرد.
برای اینکه تناقض تنها تا زمانی وجود دارد که ما به وضعیت آغازین روان نژندی ، چشم دوخته باشیم، که در آن ایگو در خدمت واقعیت، واپس راندن (Verdrängung) یک تکانه ی غریزی را آغاز می کند. با این حال، این هنوز خود روان نژندی نیست.روان نژندی بیشتر شامل فرآیندهایی است که جبران خسارت بخشی از نهادرا که آسیب دیده است محیا می کند- یعنی در واکنش در برابر واپس رانی و شکست واپس رانی . بنابراین سست شدن رابطه با واقعیت پیامد مرحله دوم در شکل گیری روان نژندی است، اگر بررسی دقیق نشان دهد که از دست دادن واقعیت دقیقاً بر بخشی از واقعیت تأثیر می گذارد که در نتیجه تقاظاهای آن واپس رانی غریزی رخ داده است، ما راشگفت زده نخواهد کرد.
هیچ چیز جدیدی در توصیف ما از روان نژندی به عنوان نتیجه شکست واپس رانی وجود ندارد.ما تمام اینها را گفته ایم و تنها بدلیل موقعیت جدید که در آن هستیم به موضوع نگاه می کنیم و لازم است آن را تکرار کنیم.
هنگامی که ما با یک روان نژندی روبرو می شویم که در آن علت هیجان انگیز («صحنه تروماتیک») شناخته شده است و می توانید ببینید که چگونه فرد درگیر از چنین تجربه ای روی گردان می شود و آن را به سمت فراموشی سوق می دهد. به عنوان مثال به یک پرونده که سالها پیش مورد تحلیل قرار دادم [2]اشاره خواهم کرد ، بیمار، یک زن جوان، که عاشق برادر شوهرش بود، در حالیکه در کنار بستر مرگ خواهرش ایستاده بود با این فکر که "اکنون او آزاد است و می تواند با من ازدواج کند." به وحشت افتاد. این صحنه به سرعت فراموش می شود و روند واپس روی(Regressionsvorgang)، که منجر به درد های هیستریک او شد، به جریان می افتاد . آن چیزی که در این مورد آموزنده است ،که یاد بگیریم از چه مسیری روان نژندی تلاش در حل تعارض دارد . ارزش تغییری را که در واقعیت رخ داده بود با واپس زدن آن تقاضای غریزی که در واقعیت پدیدار شده بود - یعنی عشق او به برادر شوهرش –از بین برد. در حالیکه واکنش روانپریش می توانست انکار(verleugnen) واقعیت مرگ خواهرش باشد .
ممکن است انتظار داشته باشیم زمانیکه روان پریشی به وجود می آید، چیزی شبیه به فرآیند روان نژندی اتفاق بیفتد، البته بین عوامل مختلف ذهن. بنابراین ممکن است انتظار داشته باشیم که در روان پریشی نیز دو مرحله قابل تشخیص باشد که اولی ایگو را از واقعیت دور میکند، و دومی تلاش می کند آسیب ایجاد شده را ترمیم کند و رابطه سوژه با واقعیت را به خرج نهاد دوباره برقرار کند. در واقع ، مقایسه ای دیگر از این نوع را می توان در روان پریشی مشاهده کرد. در اینجا نیز دو مرحله وجود دارد، که دومی دارای ویژگی جبران است. اما فراتر از آن، قیاس جای خود را به شباهت بسیار گسترده‌تری بین این دو فرآیند می‌دهد. درگام دوم روان پریشی بدنبال جبران از دست دادن واقعیت است البته نه به قیمت محدود کردن نهاد - همانطور که در روان نژندی به قیمت رابطه با واقعیت- بلکه به شیوه ای دیگر ،خودکامه تر ، با ایجاد یک واقعیت جدید که دیگر همان نیرو و انگیزه ی واقعیت رها شده را ندارد. بنابراين مرحله دوم، هم در روان نژندی و هم درروان پریشی، از طريق گرایش مشابهي پشتيباني مي شود. هر دو مورد، در خدمت اشتیاق نهاد به قدرت است که اجازه نمی دهد واقعیت به خود دیکته شود . روان نژندی و روان پریشی هر دو تجلی عصیانگری نهاد علیه جهان خارج هستند ، در مواردی که تطبیق با ضرورتهای واقعیت خواستنی نیست یا فرد ظرفیت آن را ندارد. روان نژندی و روان پریشی در واکنش اولیه و مقدماتی بسیار بیشتر از تلاش بعدی برای جبران تفاوت دارند.

بر این اساس، تفاوت اولیه به این ترتیب در نتیجه نهایی بیان می شود: در روان نژندی از بخشی از واقعیت با نوعی گریختن اجتناب می شود، در حالی که در روان پریشی بازسازی می شود. یا ممکن است بگوییم: در روان پریشی، گریز نخستین، با مرحله فعال بازسازی انجام می گیرد. در روان نژندی، تمکین اولیه با تلاشی به تعویق افتاده در گریختن انجام می گیرد. یا باز هم به بیان دیگر : روان نژندی واقعیت را انکار نمی کند، بلکه فقط آن را نادیده می گیرد. روان پریشی آن را رد می کند و سعی در جایگزین کردن آن دارد. رفتار عادی یا "سالم" را آن چیزی می نامیم که ترکیبی از ویژگی های خاصی از هر دو واکنش را داشته باشد ، واقعیت را به اندازه روان نژندی نادیده بگیرد ،اما پس از آن مانند روان پریشی تلاش خود را بکار گیرد تا در آن تغییر ایجاد کند. البته این رفتار تهور آمیز و بهنجار منجر به انجام عملکرد در دنیای بیرون می شود و همچون روان پریشی با ایجاد تغییرات درونی اقناع نمی شود .دیگر ، درون دگر ساز(autoplastisch)نیست بلکه برون دگر ساز(alloplastisch)است.

در روان پریشی، دگرگونی واقعیت بر روی رسوبات روانی روابط قبلی با آن انجام می شود - یعنی بر اثر حافظه، ایده ها و قضاوت هایی که قبلاً از واقعیت نشأت گرفته اند و به وسیله آنها واقعیت در ذهن بازنمایی شده است. اما این رابطه هرگز یک رابطه بسته نبود. مدام توسط ادراکات تازه غنی و تغییر می کرد. بنابراین روان پریشی همچنین با وظیفه ای مواجه می شود که برای خود ادراکاتی را به دست آورد که مطابق با واقعیت جدید باشد. و این به طور رادیکال از طریق توهم تأثیر می گذارد. این واقعیت که در بسیاری از اشکال و موارد روان پریشی، پارامنزیاها، هذیان ها و توهماتی که رخ می دهد، بسیار آزاردهنده است و با نسلی از اضطراب مرتبط است-بدون شک نشانه ای است که کل این روند بازسازی در برابر نیروهایی که به شدت با آن مخالفت می کنند انجام می شود. ما ممکن است این فرآیند را بر اساس مدل یک روان نژندی بسازیم که با آن بیشتر آشنا هستیم. در آنجا می بینیم که هر زمان که غریزه واپس زده شده به سمت جلو حرکت کند، واکنشی از اضطراب ایجاد می شود و نتیجه تعارض فقط یک مصالحه است و رضایت کامل را فراهم نمی کند. احتمالاً در روان پریشی، تکه رد شده واقعیت دائماً خود را به ذهن تحمیل می کند، درست همانطور که غریزه واپس زده در روان نزندی انجام می دهد، و به همین دلیل است که در هر دو مورد پیامدها نیز یکسان است. روشن ساختن مکانیسم‌های مختلفی که در روان‌پریشی‌ برای دور کردن سوژه از واقعیت و بازسازی واقعیت طراحی شده‌اند، یک کار برای مطالعه تخصصی روانپزشکی است که هنوز در دست نیست.

بنابراین، تشابه بیشتری بین روان‌پریشی و روان نژندی وجود دارد، به این معنا که در هر دوی آنها، وظیفه‌ای که در مرحله دوم انجام می‌شود تا حدی ناموفق هستند. زیرا غریزه واپس زده شده قادر به یافتن یک جایگزین کامل (در روان نژندی) نیست. و بازنمایی واقعیت را نمی‌توان به شکل‌های رضایت‌بخش (حداقل در هر گونه بیماری روانی) درآورد. اما تاکید در این دو مورد متفاوت است. در روان پریشی به طور کامل بر روی پله اول قرار می گیرد که به خودی خود بیمارگونه است و نمی تواند منجر به بیماری نشود. از سوی دیگر، در یک روان نژندی، روی پله دوم، یعنی شکست واپس رانی می افتد، در حالی که گام اول ممکن است موفق شود، و در موارد بی شماری بدون فراتر رفتن از مرزهای سلامت موفق می شود - حتی اگر این کار را در یک زمان انجام دهد. بهای معین و بدون برجای گذاشتن آثاری از مخارج روانی که به آن نیاز داشته است. این تمایزات، و شاید بسیاری دیگر نیز، نتیجه تفاوت توپوگرافیک در موقعیت اولیه تضاد بیماری زا است - یعنی اینکه آیا در آن ایگو به وفاداری خود به دنیای واقعی تسلیم شده یا به وابستگی خود به نهاد.

روان نژندی معمولاً خود را به اجتناب از واقعیت مورد نظر و محافظت از خود در برابر تماس با آن بسنده می کند. با این حال، تمایز شدید بین روان‌نژندی و روان‌پریشی با این شرایط تضعیف می‌شود که در روان‌نژندی نیز تلاش‌هایی برای جایگزینی واقعیت ناخوشایند با واقعیتی که بیشتر با خواسته‌های سوژه مطابقت دارد، وجود ندارد. این امر با وجود دنیای خیال امکان پذیر می شود، قلمرویی که در زمان معرفی اصل واقعیت از دنیای واقعی خارجی جدا شد. از آن زمان، این حوزه، مانند نوعی «رزرو»، از نیازهای ضروری زندگی دور مانده است. برای نفس دست نیافتنی نیست، بلکه تنها به طور سست به آن متصل است. از این دنیای فانتزی است که روان نژندی مواد را برای ساخت‌های آرزویی جدید خود می‌کشد، و معمولاً آن مواد را در مسیر بازگشت به گذشته واقعی رضایت‌بخش‌تر می‌یابد.
به سختی می توان تردید کرد که دنیای فانتزی همان نقش را در روان پریشی ایفا می کند و در آنجا نیز انباری است که مصالح یا الگوی ساخت واقعیت جدید از آن استخراج می شود. اما در حالی که دنیای بیرونی جدید و تخیلی روان پریشی سعی می کند خود را در جای واقعیت بیرونی قرار دهد، برعکس، دنیای روان نژندی مستعد است که مانند بازی کودکان، خود را به بخشی از واقعیت بچسباند. بخشی متفاوت از آن چیزی که باید در برابر آن دفاع کند - و به آن بخش اهمیت ویژه و معنای پنهانی بدهد که ما (نه همیشه کاملاً مناسب) آن را نمادین می نامیم. بنابراین می بینیم که هم در روان نژندی و هم در روان پریشی مسئله نه تنها از دست دادن واقعیت بلکه همچنین جایگزینی واقعیت مورد توجه قرار می گیرد.

[1] Neurose und Psychose 1924 روان نژندی و روان پریشی (1924)
[2] In den Studien über Hysterie (1895)

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)