00491755234725

درسنامه‌های دکتر کدیور: روند “Passe“

درسنامه‌های دکتر کدیور: روند “Passe“
خلاصه

از دیدگاه لکان، اگر روانکاوی قرار است ادامه حیات بدهد، باید کسانی آن را هدایت کنند (روانکاوان). امّا یک روانکاو چگونه بوجود می‌آید؟ به همین دلیل است که لکان معتقد است فقط خودش تئوری روانکاوی (فروید) را ادامه می‌‌دهد و اصرار دارد مشخص کند که چه کسانی باید آن را به پیش ببرند. اینجا مقوله Training مطرح می شود.

7 7 99

جلسه مورخ ۱ مرداد ۱۳۸۱

از کلاس‌های عرصه فرویدی  مکتب لکان

روند “Passe

 

از دیدگاه لکان، اگر روانکاوی قرار است ادامه حیات بدهد، باید کسانی آن را هدایت کنند (روانکاوان). امّا یک روانکاو چگونه بوجود می‌آید؟ به همین دلیل است که لکان معتقد است فقط خودش تئوری روانکاوی (فروید) را ادامه می‌‌دهد و اصرار دارد مشخص کند که چه کسانی باید آن را به پیش ببرند. اینجا مقوله Training مطرح می شود. این شخص باید خودش روانکاوی شده باشد و به مرحله آخر آن هم رسیده باشد (یعنی به “End of Analysis”). او باید بر تئوری روانکاوی مسلّط باشد (با تأیید همان Ecole که لکان پایه گذاری کرد و نیز دانشکده روانکاوی او). این دو روندی هستند که در کنار هم به پیش می‌روند و برای شخص در پایان روانکاوی این دو روند در هم ادغام می‌شوند، و این ادغام در نتیجه روند Passe انجام می‌شود. در جریان Passe شخص می‌بایست اثبات کند که روانکاوی اش را تا به انتها طی کرده ا ست و تئوری روانکاوی را تا آن حد می‌داند که اکنون می‌تواند آن دو را در هم ادغام کرده و به بصورت apres coup یا گذشته نگر روانکاوی خودش را تئوریزه کند. اینجا با یک “Teaching Function” سروکار داریم نه یک “Clinical Function”؛ زیرا شخص قادر شده است با ادغام این دو روند در هم چیز جدیدی به تئوری روانکاوی اضافه کند، و این معیار قبول شدن در روند Passe است. هیچ معیارِ از پیش تعیین شده ای برای قبول شدن در روند Passe وجود ندارد. زیرا فرض بر آن است که روند روانکاوی هر فرد منحصر بفرد (unique) است و معیارپذیر نیست. تنها معیار این است که آیا شخص چیز جدیدی به تئوری فروید و لکان اضافه کرده است یا نه.

 نکته ای که در نگاه اول مشخص نمی‌شود این است که Passant یعنی شخصی که دارد روند Passe را می‌گذراند، چیزی به کمیته Passe آموزش می‌دهد؛ یعنی برای آنها (برای کسانی که از لحاظ تئوریک از پیشکسوتان هستند و تئوری را به پیش می‌برند) چیز جدیدی به همراه می‌آورد. یعنی Passant قادر است چیزی را به این تئوریسین ها آموزش دهد. بنابراین، معیار اصلی این است که کمیته فوق سورپریز شود [بهتر است گفته شود عنصر سورپریز (element de surprise]، یعنی در برابر آنها چیزی تولید (گفته) شد که قبلاً وجود نداشته است یا حداقل هرگز به این خوبی بیان نشده بوده است. در سال ۱۹۶۷ یعنی در ۳۵ سال پیش لکان مقوله Passe را وارد Ecole کرد (یعنی آموزش روانکاوی [Training] و به رسمیت شناخته شدن را که کلاً با یک روند معمول و مرسوم [بصورت گذراندن واحد در دانشگاه و غیره] خیلی فرق دارد). وی سپس در سال ۱۹۷۳ یک بار دیگر به مسئله Passe پرداخت و نکاتی به آن اضافه کرد و نیز در سال ۱۹۷۶. خود لکان ۳ بار روند Passe را منقلب کرده است، و از سال ۱۹۸۱ تا کنون (یعنی پس از مرگ لکان) نیز این روند مرتب کاملتر شده است.

    با این همه، نام Title (عنوانی) که در نهایت بدست می‌آید عبارت از Analyst de L Ecole است. یعنی شخص به رونکاوِ Ecole تبدیل می‌شود و (از جانب Ecole) با این عنوان به رسمیت شناخته می‌شود (یعنی روانکاوی اش تا به آخر انجام شده است) و آن Teaching Function را کسب کرده است، و بدین ترتیب برای پیشبرد تئوری روانکاوی روند Passe بسیار ضروری است. زیرا همان طور که قبلاً ذکر شد، در مکتب لکان بر این نکته بسیار پافشاری می‌شود که دو نوع دانش Savoir وجود دارد (که در مبحث Knowledge به آن می‌پردازیم). یکی دانش constitué و دیگری constituant (دانش ساخته شده و دانش سازنده). دانش ساخته شده هر آنچه را که در کتابها وجود دارد در بر می‌گیرد ولی کفایت نمی‌کند (مثلاً اگر Standard Edition فروید را هم تماماً از حفظ باشیم، باز هم هنوز کار را تمام نکرده ایم). پس از دست یابی به دانش سازنده است که شخص آنالیست می‌شود. یعنی خود شخص حالا دانش را بسازد و اجازه دهد که در آنالیزان دانش ساخته شود و مانعی برای ساخته شدن دانش نباشد. با این همه، اینجا نیاز به توضیح یک جمله دیگر هست.

“The authorization of an analyst can only come from himself. “

یعنی «آنالیست فقط از خودش اجازه می‌گیرد». یعنی با وجود تمام نکاتی که گفته شد، موقعی که شخص به اشتیاق آنالیست دست پیدا کرد یک آنالیست است، و آن اشتیاق اوست که به او اجازه می‌دهد به عنوان یک آنالیست کار بکند. در نهایت باز هم اگر روند Passe و غیره هست، برای آن است که “End of Analysis” را ارزیابی کنند که عبارت است از دست‌یابی به اشتیاق روانکاو (یعنی اشتیاق «رسیدن (یا رساندن) به تفاوت مطلق»). پس لکان با استناد به همین مطلب می‌گوید اجازه آنالیست را خودش صادر می‌کند. باز این نکته بدان معنا است که تا کسی به این مرحله نرسد آنالیست نمی‌شود حتی اگر خودش را در این راه فدا کند. در این صورت کاری که او می‌کند فقط روان درمانی است. یعنی تا وقتی اشتیاق روانکاو حادث نشود، او آنالیست نیست، و وقتی هم که حادث شد آنالیست هست و دیگر احتیاج به هیچ اتوریزاسیونی از هیچ کس دیگری ندارد. پس باز می‌رسیم به این نکته که این اتوریزاسیونی که از طریق روند Passe بدست می‌آید، همان Teaching Function است (یعنی نشان دادن این نکته که حالا شخص قادر است چیزی به تئوری روانکاوی اضافه کند).

و دیگر این که یک روند شخصی است (می توان گفت Passe ادامه روانکاوی شخصی است). یعنی با گذراندن Pass تعدادی تغییرات دیگر نیز در شخص ایجاد می‌شوند و او مرحله دیگری را طی می‌کند، که این نکته وجه تسمیه واژه ” Passe” است (“گذر” از آنالیزان به آنالیست).

ـ دانش چیست؟

    در دیدگاه لکان اصولاً  دو نوع دانش و به همین دلیل دو نوع روند دست یابی به دانش وجود دارد. یکی تحت عنوان Connaissance (شناخت) و دیگری تحت عنوان “Savoir” (معرفت، دانستن). این دو مقوله به کلی و از اساس از هم جدا هستند. کونسانس مربوط به بُعد تصویری (Ego) است، درحالی که Savoir مربوط به بعد سمبولیک (دانش ناخودآگاه) است. در روند روانکاوی صحبت از Savoir است. به همین دلیل چنین روند پیچیده ای برای دست یابی به دانش ناخودآگاه وجود دارد. در صورتی که «شناخت» (که عمدتاً عبارت از شناخت Ego از خویش و دنیا و رابطه آن دو است)، همان دانش دانشگاهی (به معنای اعم کلمه) است. پس دو نوع دانش متفاوت وجود دارد. Savoir (دانستن) یا دانش ناخودآگاه، دانشی است که سوژه از وجود آن بی اطلاع است (یعنی Ego از وجودش خبر ندارد). نه تنها از آن بی اطلاع است، بلکه اصلاً نمی‌داند که چنین دانشی امکان وجود دارد. این دانش (دانستن) عبارت از ارتباط سوژه با بعد سمبولیک و خود این ارتباط است، و این همان «زنجیره دال ها» است. به همین دلیل وقتی کسی به زبانی غیر از زبان مادری روانکاوی می‌شود، روانکاو باید بداند او را به حوزه معنا محدود نکند، و باید اجازه داده شود که رابطه سوژه با بعد سمبولیک برقرار شود. خود من وقتی مجبور بودم به زبان فرانسه روانکاوی شوم، هنگامی که شعر یا ضرب‌ المثلی به زبان فارسی به خاطرم می‌آمد آن را به زبان فرانسه ترجمه می‌کردم، چون آن موقع تصور می‌کردم که روانکاوی در محدوده معنا است و روانکاو من هم گوش می‌کرد و می‌گفت «حالا همان را به زبان فارسی بگو». (چرا؟ زیرا رابطه من با بعد سمبولیکم در زبان فارسی است) و من همیشه از این امر متعجب بودم. با خود می‌گفتم من که معنایش را به زبان فرانسه گفته‌ام و او هم که متوجه شده است. دیگر به فارسی چرا باید بگویم؟ دلیلش آن بود که می‌بایست «زنجیره دال ها» برقرار شود و من را به دانش ناخودآگاه هدایت کند. به این نکته نیز توجه کنید که آنالیزان وقتی روند اصلی روانکاوی شروع شد (که همیشه در جلسه اول شروع نمی‌شود و گاه مدتها طول می‌کشد)، فقط برای روانکاوش حرف می‌زند. به همین دلیل بارها برای خود من عکس این حالت اتفاق افتاده که در جریان آنالیزم مطلبی را به فارسی گفته ام و بعد فهمیده ام که باید به فرانسه می‌گفتم و فرانسه اش مدّ نظر ناخودآگاه من بوده است و حتی «بازی با کلمات» در زبان فرانسه انجام شده بوده است. مثلاً یک بار اصطلاح «از این امامزاده هیچ معجزه ای نمی‌رسد»را ترجمه کردم و واژه «امامزاده» را سن “Saint” ترجمه کردم. بعد گفتم «بچه سن» (bébé saint)، که خود یک نوع بازی با کلمات است. چون «سن» sein به معنی پستان نیز هست و (bébé) هم یعنی «بچه». پس واژه «امامزاده» که به خاطر من آمده بود، در واقع ترجمه فرانسه اش اهمیت داشته است (یعنی رابطه بچّه با پستان مادر). هم‌ چنین گاه چند زبان با هم مخلوط می‌شوند. در کتابهای بنیادی فروید (که خود به چند زبان مسلّط بود)، وقتی او خواب می‌دیده است آن را به چند زبان تعبیر می‌کرده است؛ یا وقتی فراموشی Lapsus)) از او سرمی‌زده است، چند زبان دخالت می‌کرده اند تا آن «فراموشی یک نام خاص» حادث شود. پس زنجیره دال در یک زبان بخصوص نیست و هر چه تعداد زبانهای شخص بیشتر باشد، این زنجیره پیچیده تر است. این سطح بالای مسئله “Signifying Chain” است (که می توان آن را تعبیر کرد). اما یک سطح پایین تر هم هست که لکان اسم آن را “Lalangue” گذاشته است (یعنی دالهایی که در بُعد واقع هستند). یعنی در نهایت وقتی زنجیره دال ها تا آخر طی شد، به دال های بعد واقع می‌رسیم و قبلاً گفتیم که در مکتب لکان روانکاوی باید به بعد واقع ختم شود. Knowledge در یک شکل خودش یک نوع ژوئی سانس هم هست، و این چیزی است که در ابتدا کارمان را با آن شروع کردیم [با استناد به کتاب فروید: «طنز و رابطه آن با ناخودآگاه»]، و این که چگونه «کلمه» ژوئی سانس می‌آورد و می‌دانیم که ژوئی سانس بسیار بالایی نیز دارد ( چون «کلمه» از Savoir ناخودآگاه ناشی شده است). می‌گویند چیزی نمی‌تواند هم سرگرم کننده باشد هم آموزنده، در حالی که اتفاقاً چیزی اگر سرگرم‌کننده بود، آموزنده هست. به همین خاطر هم هست که کونسانس ‌هایی که مجبوریم برای بدست آوردن مدرک جمع‌ آوری کنیم، نه تنها لذت ندارند بلکه باری اضافی هستند که با بی‌رغبتی به دوش می‌کشیم. چون اینها دانشی هستند که از ناخودآگاه جدایند، ولی اگر دانش با ناخودآگاه مرتبط باشد، ژوئی‌سانس هم همراهش هست. به همین دلیل ادّعا کردم که اگر کتاب آگاتا کریستی و Conan Doyle را بخوانید خیلی بیشتر از روان آدمی می‌دانید تا درس‌های دانشگاهی را. نه تنها یک نوع دانش بخصوص و واقعی از روح و روان آدمی بدست می‌دهند، بلکه با دانش ناخودآگاه در ارتباط‌اند و دانش Ego نیستند.

    نکته دیگر این‌که مقوله دانش (Savoir)، مختص شخص خاصی نیست، و در ‌واقع بُعد سمبولیک در اختیار و ملک طلق هیچ کس نیست و یک مقوله انترسوبژکتیو (بین سوژه ای) است. ولی با این همه، این نکته مانع از آن نمی‌شود که دیمانسیونی وجود داشته باشد که همان “Subject Supposed to Know” است. یعنی با وجودی که Savoir در تملک هیچ کس نیست، همیشه فرض بر این است که یک «سوژه‌ای که فرض می‌شود بداند» وجود دارد، و کل روانکاوی بر اساس همین فرض انجام می‌شود.

    ـ «موکونسانس» Meconnaissance یک نئولوژیسم لکان است به معنای «شناخت من»، و «مِکونسانس» Méconnaissance یعنی «سوء شناخت» (یک بازی با کلمات است)، که هر دو یکی هستند. شناخت من در نتیجه سوء شناخت بوجود می‌آید (یعنی شناخت من از خودم).

    ـ تجزیه واژه کونسانس Co-naissance (یعنی «تولد مشترک»)، (به این معنا است که “Ego” همان زمانی متولد می‌شودکه «دیگری» متولد می‌شود). Ego و دیگری یک نفرند (اینجا منظور البته «دیگری کوچک» است و با «بزرگ دیگری» که مربوط به بعد سمبولیک است، تفاوت دارد. چون بزرگ دیگری یک جایگاه است. ولی کونسانس چیزی است که بین « من» و «دیگری کوچک» اتفاق می‌افتد، و این دو با هم متولد می‌شوند).

    ـ خودشناسی در بعد تصویری مانعی برای خودشناسی در بعد سمبولیک است، و کار درمان روانکاوی (هر چند در این روند «درمان» نداریم) عبارت از آن است که کاری کند که رابطه تصویری بشکند تا بتوان به دانش ناخودآگاه دست پیدا کرد.

    ـ نکته دیگر این که هر کونسانسی (شناختی) یک شناخت پارانویاک است، و این یک جمله بسیار زیبای لکان است. زیرا اولاً شناخت مبتنی بر هذیان دانش مطلق است و دوماً مبتنی بر مفهوم Mastery (چیرگی، تسلّط) است. ما می‌گوییم در روانکاوی چیزی به نام “Absolute knowledge” وجود ندارد (یا دانشی که بتواند تسلّط ایجاد کند).

    ـ اصولاً شناخت پارانویاک است، چون مربوط به Ego است و هر نوع شناخت Ego در واقع یک نوع هذیان است. چون مبتنی بر دو نوع مِکونسانس (عدم شناخت) است. یکی عدم شناخت خودِ Ego (موکونسانس) و دیگری عدم شناخت دنیای خارج. به این دلیل این شناخت درصدد آن است روی بعد سمبولیک را بپوشاند و جلوی آن‌ را بگیرد. لکان می‌گوید هر‌‌چه دانش بشر پیشرفت می‌کند، او de̒bileتر (کودن‌تر) می‌شود (چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، در سطح کلّی و بشری). چون هر‌چه شناخت‌اش بیشتر می‌شود، معرفتش کمتر می‌شود. وقتی عمر صرف فراگرفتن امور کلّی دانش شود شناخت افزایش می‌یابد، که این امر باعث می‌شود دانش ناخودآگاه مخفی تر شود، و بشر در نهایت از خود و از ناخودآگاه خویش جدا می‌افتد و آن دیمانسیون سوژه (سوژه بودن) به کلّی محو می‌شود و چیزی از آن باقی نمی‌ماند و فقط رابطه من با دنیای خارج و دیگری و دیگران  باقی می‌ماند، و چون کلاً قرار بر تقویت هر چه بیشتر این رابطه و تقویت Ego است، توهم (ایلوزیونِ) تسلط ایجاد می‌شود و بنابراین چنین دانشی پارانویاک است. در نهایت این شناخت در خدمت گفتار اربابی است و آن را تقویت می‌کند و به همان نسبت سوژه محوتر و از صحنه دورتر می‌شود.

    ـ پرسش: آیا فرآیند روانکاوی چیزی به دانش ناخودآگاه (که شخص از وجود آن بی اطلاع است)، اضافه می‌کند؟

    پاسخ:

مسلم است که جریان Signifying Chain در روز صدم [روانکاوی] مثل روز اول نیست و این زنجیره (دانش) مرتب تغییر می‌کند. با تغییر این دانش، خود سوژه تغییر می‌کند. اگر قرار بود که فقط دانشی که هست بیرون کشیده شود، این همان کاری است که در روان درمانی (و تعبیرهایش) انجام می‌شود. این تعابیر براساس آن دانشِ ساخته شده موجود است. اما انجام این کار به دانش سازنده منتهی نمی‌شود. تعبیرهای فوق یاوه و چرند نیستند، ولی شما با استفاده از دانش ساخته شده خودتان این کار را کرده اید و دانش موجود در ناخودآگاه فرد را نیز فیکس کرده اید. قرار بر این است که دانش [فرد] تبدیل به یک دانش سازنده شود، و یک چیز جدیدی بوجود بیاید و حالا نه تنها این دانش همان دانش روز اول نیست، بلکه یک Capacity است برای این که دانش جدید تولید شود، و درست به همین خاطر است که لکان می‌گوید سایر مکاتب روانکاوی اصلاً روانکاوی نیستند. آنها حرفهایی که می‌زنند یاوه سرایی نیست، ولی تعبیری که در فرم خودشان می‌کنند باعث می‌شود فرد در آن نقطه‌ای که هست، تثبیت شود. در مکتب لکان کار درمان از بعد تصویری شروع می‌شود (و تا جایی که ممکن است این دوره کوتاه است) و بعد وارد بُعد سمبولیک می‌شود، که طیّ آن «زنجیره دال ها» همینطور می‌چرخد تا به آن Lalangue (کلماتی که در بُعد واقع هستند) برسد و در آنها است که روانکاوی پایان می‌یابد. در سایر مکاتب روانکاوی که لکان عمرش را صرف مبارزه تئوریک با آنها کرده است، وقتی تعبیری انجام شد، آن تعبیر براساس یک دانش بوده است، منتهی آنالیزان دیگر همانجا گیر می‌کند. من فقط روانکاوان IPA را قبول دارم، چون یک «حداقل» را رعایت می‌کنند که همان “Specific Situation” است که قبلاً به آن اشاره شد، یعنی رابطه دونفری که تمام روانکاوی براساس آن است و هرگز به خود اجازه نمی‌دهند که اقدام به کارهائی از قبیل درمان گروهی یا خانواده درمانی و … کنند. منتهی پراتیک آنها در نهایت همان روانکاوی پایان ناپذیر است که فروید به آن اشاره کرده است. از بس که تعبیرهای معنائی می‌کنند و متوجه نیستند که این رنجیره دال است که باید به جریان بیفتد و موضوع معنا در کار نیست و محدود به وقایع یابی هم نمی شود، این که مثلاً بر شخص معلوم شود که در سه سالگی بر او چه گذشته است. این است که در این نوع پراتیک زنجیره دال مرتب قطع می‌شود و از مسیر خود خارج می‌گردد و روانکاوی پایان ناپذیر می‌شود.

    روانکاوی اصولاً براساس برهم زدن مداوم و هر روزه تعادل آنالیزان انجام می‌شود و این نکته را آنالیزان با گوشت و پوست ‌اش حس می‌کند (یعنی هر جلسه که می‌آید، یک چیزی در وجودش از هم پاشیده می‌ شود). کار براساس شکست این سطوح تعادلی است تا شخص به بعد واقع برسد[۱].

پرسش: چرا هرچه کونسانس بیشتر شود، فرد de̒bileتر می‌شود؟

    پاسخ : برای این که شخص بیشتر از ناخودآگاه‌اش جدا می‌افتد. بین شناخت (اطلاعات) و معرفت تفاوت وجود دارد. مثلاً دنیای اینترنت پر از اطلاعات است، ولی معرفت عبارت از رابطه انسان با وجود و رابطه شخص با وجود خودش و دیگران است، و هرچه آن اطلاعات افزایش می‌یابند، شخص از این رابطه دورتر می‌افتد و بیشتر آن را فراموش می‌کند. اگر از نظر conomicé در نظر بگیریم، یک لیبیدو که باید جای دیگری صرف می‌شد، اینجا صرف شده است، که هیچ ربطی به مقوله وجود ندارد. پس هرچه انسانها دانش‌شان بیشتر می‌شود، de̒bileتر (کودن تر) می‌شوند. حدود ۳۵-۳۰ سال پیش یکی از اساتید دانشگاه می‌گفت: «هر روز تعداد دانشگاه‌ها و تعداد دانشجویان بیشتر می‌شود، هر روز این همه دانشجو می‌پذیریم، ولی موفق نمی‌شویم حتی یک ابن سینا یا فارابی بیرون بدهیم». علتش اینست که اصلاً نوع دانش فرق کرده است، و امروزه هم اگر آدمها چند کتاب بنیادی فرهنگ خودمان را بخوانند و در وجودشان جای بدهند، بسیار بیشتر از مدرک دکتری و .. برایشان حکمت به ارمغان می‌آورد (از جمله گلستان و مثنوی).

    ـ خود آنالیزان در هر جلسه با Connaissance می‌آید و باید در هر جلسه کونسانس شکسته شود تا Savoir رخ نماید. Savoir با زنجیره دال پیش می‌رود و در نهایت انسان را به Lalangue می‌رساند که در بعد واقع است و خارج از هرگونه مقوله معنا قرار دارد. لکان می‌گوید: «یک دال واقعی دالی است که بر هیچ چیز دلالت ندارد». در آنجا دیگر به بعد واقع رسیده ایم.

    ـ هرجور اطلاعاتی که بدست می‌آید، خاصیت پارانویاک‌اش را بر ما اِعمال می‌کند. همین دانش که به برکت یک Specific Situation حاصل شده است، در خارج از آن موقعیت خاص برای فرد کونسانس می‌آورد و تازه در نهایت می‌توان گفت فرد یک درجه کودن‌تر می‌شود (یعنی اگر دانش به اصطلاح روانکاوی در خارج از روند روانکاوی به دست آید).

    ـ شخص باید دارای یک ناخودآگاه باشد و آن هم باید به اندازه کافی غنی باشد که ارزش کار داشته باشد. روانکاوی کاربردی همین است. یعنی یک روانکاوی که به دلایل مختلف تا به آخر طی نمی‌شود و آنالیزان به دستاوردهای تراپوتیک یک آنالیز اکتفا می‌کند.

    لکان با این نظر مخالف بوده است که روانکاوی را در مقولات دیگر بکار ببریم و از آن به اصطلاح (Applied Psychoanalysis) بسازیم. روانکاوی به معنای واقعی کلمه هیچ کاربردی ندارد جز خود روانکاوی، هیچ هدفی هیچ غایتی ندارد جز خود روانکاوی، جز هدف غائی روانکاوی که همان دستیابی به تفاوت مطلق است. حالا اگر بخواهیم از این غایت صرف نظر کنیم و برای آن “کاربرد” پیدا کنیم تنها “کاربرد” روانکاوی همان طور که لکان می گوید فقط «کاربرد تراپوتیک» است، و مثلاً ‌کاربرد آن در مقوله نقد ادبی  Applied Psychoanalysis نام ندارد، بلکه این استفاده از تئوریهای روانکاوی برای توضیح یک مطلب است.

    اینجا دو مقوله مطرح می‌شوند:

   ۱) لکان نقد روانکاوانه به هر شکل را به سخره می‌گیرد.

    ۲) برعکس لکان همیشه معتقد است که روانکاو (مثل هر آدم دیگری که دارد زندگی می‌کند) یک موضع دارد،  و اتفاقاتی که در دنیا می‌افتد به او هم مربوطند و موضع روانکاو هم باید از جایگاه روانکاو باشد. پس «نقد روانکاوانه» با «موضع روانکاوی» متفاوت است. روانکاوی درمورد هرآنچه که در دنیا رخ می‌دهد یک موضع دارد (یعنی برای هرآنچه که به افراد بشر مربوط است). اما لکان مخالف آن است که مفاهیم روانکاوی را درجاهای دیگر مورد استفاده قرار دهیم ( کاری که این روزها انجام می‌گیرد).

    ـ Applied Psychoanalysis در پی تعالیم لکان معنای متفاوتی پیدا کرده است. همه روانکاوی ها به نقطه پایان روانکاوی نمی‌رسند. یک مقوله‌ای بنام Pure Psychoanalysis داریم که منجر به تولید یک روانکاو می‌شود. ولی آن مواردی که به پایان نمی‌رسند، بهر حال با تعدادی نتایج درمانی همراهند و بیمار احساس خرسندی از آنها دارد و بنابراین کار را به سرانجام نمی‌رساند و تعطیل می‌کند. این روند برای آن شخص کاربرد [درمانی] داشته است. پس روانکاوی وقتی کاربردی است، کاربردش برای ارباب است، یعنی این که ما توانسته ایم یک انسان را به گفتار اربابی برگردانیم.

    ـ هدف (اشتیاق) روانکاو این است که آنالیزان را به انتهای آنالیز برساند، ولی گاه در رسیدن به این هدف شکست می‌خورد. آنجایی که همه فکر می‌کنند روانکاو موفق بوده است، او خود می‌داند که شکست خورده است. اگر «اشتیاق» و “Act” وجود داشته باشد، روانکاوی باید به نقطه “End of Analysis” برسد و یک روانکاو حادث شود، ولی تعداد بسیار اندکی به این نقطه می‌رسند و در تعداد بسیار بیشتری از موارد شخص به یک ارضاء دست می‌یابد و سمپتوم هایش بهبود می‌یابند و کار روانکاوی را تعطیل می‌کند، ولی خودش راضی است، درحالی که از نظر ما کار ناتمام است. می‌توان گفت این روانکاوی کاربردی است.

ـ روانکاوان در دنیا غالباً در یک مؤسسه هم کار می‌کنند. در آنجا طبیعتاً یک سری قید و بندها برای انجام روانکاوی وجود دارد. روانکاو نباید بگوید «حالا که این موانع وجود دارند من اینجا آن کار را نمی‌کنم» و موضع یک پزشک یا یک روانشناس غیر روانکاو را بگیرد. یک روانکاو خود را در چارچوب «درمانی محض» قرار نمی‌دهد، او نمی‌تواند بگوید «در بیمارستان من فقط کار روان پزشکی می‌کنم». درواقع این طریقه ای از درمان است که ممکن است در نهایت به همان چارچوب دو نفره برسد (همان Situation Specifique ) و شاید نهایتاً به انتهای روانکاوی برسد، یعنی می‌تواند روانکاویِ Pure بشود. این مقطع از کار نیز روانکاوی کاربردی نامیده می‌شود.

    ـ عبارت «شکست روانکاو» نیاز به تأمل دارد. لکان تأکید دارد که نباید اصرار ورزید که روانکاوی پیشتر و پیشتر برود. این تفاوت بین «اشتیاق» و «اراده» است. اشتیاق آن است که آنالیزان به نقطه آخر برسد، ولی اراده این نیست. هر وقت آنالیزان احساس کرد که «دیگر بس است»، واقعاً بس است. البته قاعدتاً اشتیاق روانکاو در این زمینه تعیین کننده است. زیرا اشتیاق آدمی اشتیاق دیگری است. اگر روانکاو واقعاً‌ این اشتیاق را داشته باشد، قاعدتاً آنالیزان باید توی «چاله اش» بیفتد و کار را ادامه دهد، ولی اگر ادامه نداد، انتخاب‌اش این بوده است.

    ـ نوروتیک آن چیزی را که کمتر از همه می‌خواهد، اشتیاق‌اش است و این یک پارادوکس است. او با وجودی که برخی مواقع واقعاً توی تله اشتیاق می‌افتد، ولی چون نوروتیک است، آخرین چیزی که می‌خواهد اشتیاق‌اش است، و این یک دلیل دیگر برای ترک کردن صحنه است. در پاره ای از موارد آنالیز قطعه قطعه انجام می‌شود. یعنی آنالیزان یک مدت می‌آید، وسط کار جلسات را قطع می‌کند و پس از مدتی قطعه دوم را شروع می‌کند و …. این بدان معنا نیست که اگر آنالیزان کار را تعطیل کرد، فرض کنیم کار تمام شده است. همیشه این احتمال وجود دارد که او برگردد و کار ادامه پیدا کند و در برخی موارد [در سیر روند روانکاوی] اتفاقاتی می‌افتند که هیچکدام از قبل قابل پیش بینی نیستند.

    ـ ما تعدادی تئوریهای عام داریم، ولی لکان می‌گوید «روانکاوی هر آدمی خاص است». در هر صورت هر روند روانکاوی Unique و خاص است، نمی‌توان چیزهایی را که از جای دیگری بدست آمده اند بصورت قانون دربیاوریم و بگوییم این مورد جدید هم اینگونه است (نباید پیش بینی کنیم). بهتر است سعی نشود پیش بینی انجام شود. چون «منحصر به فرد بودنِ» کار باید دست نخورده باقی بماند. اشتیاق آنالیست در “Act” او خلاصه می‌شود. یعنی او با هر یک Act که انجام می‌دهد، آنالیزان را یک قدم به پایان روانکاوی نزدیک می‌کند و بیشتر از این دخالت کردن اراده گرایی ( Voluntarism) است.

    ـ پرسش: لکان نقد روانکاوانه را به سخره می‌گیرد. منظور در حوزه های دیگر است؟

    ـ پاسخ: مثلاً نشریات به اصطلاح روشنفکرانه را در این زمینه در نظر بگیرید، پر است از این نقدهای مورد بحث.

    ـ پرسش: کار «ژیژک» را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

    ـ پاسخ: خیر، آن نقد روانکاوانه نیست، بلکه امری برعکس آن است. کتابی تحت عنوان “An Introduction to Jacques Lacan through Popular Culture”وجود دارد. در این مورد نویسنده می‌خواهد ژک لکان را توصیف کند و برای آن از Popular Culture استفاده می‌کند، درحالی که معمولاً‌ عکس این کار انجام می‌شود، یعنی یک Popular Culture را می‌خواهند توضیح بدهند و برای آن از ژک لکان استفاده می‌کنند. کار ژیژک این است که برای آدمهای غیر روانکاو یا کسانی که مستقیماً به آن دسترسی ندارند، لکان را توضیح بدهد (با استفاده از نوشته های آگاتا کریستی و شرلوک هولمز و …). ولی مقالات روزنامه ها برعکس هستند؛ مثلاً امور مختلف روزانه را پیدا می‌کنند و تئوریهای روان شناختی را در آنها به کار می‌برند ( مثلاً در آنها اشارات بسیار نامربوطی به فروید و روانکاوی می‌کنند).

    ـ هر چه فردی به موضوعی آشناتر باشد، ارزش کارش بیشتر است. «فرزانه» طبق تعریف کسی است که به اندازه دهانش حرف می‌زند. پس یک فرزانه واقعی بندرت حرف می‌زند. تمام افراد دیگر که چیزهایی را اظهار می‌کنند، فقط بی‌اطلاعی خویش را نشان می‌دهند. گاه خود فیلمساز توضیحاتی راجع به اثر خویش می‌دهد. مثلاً کارگردان می‌گوید که منظور من از فلان صحنه این بود یا آن بود. این توصیفات برای کسی که کمی با موضوع آشنایی دارد، چندش آور است. هرگونه تفسیر یا تعبیر سازنده اثر، مربوط به دلالت خود او از مسئله است و این به معنای پایین آوردن و کوچک کردن هنر است. چون هنر در نقطه اعلایش بر هیچ چیز دلالت ندارد و باید بتواند دال های متفاوتی را برانگیزاند. ولی هنگام تعبیر، آن شخص به خودش اجازه می‌دهد دلالت خودش را تعمیم بدهد.

    ـ اثر هنری آن است که بتواند در ناخودآگاه آدم ها تأثیر بگذارد، و اگر قرار باشد سازنده اثر بگوید منظور من در آن جای اثر این یا آن بوده است (مثلاً اگر یک نقّاش باشد)، باید به او گفت «پس چرا آن نقاشی را کشیدی؟ یک صفحه کاغذ بردار و روی آن تعبیرهایت را بنویس». توضیح و تفسیر یک اثر هنری توسط هنرمند یا شخص دیگر، به منزله منجمد‌کردن و سنگواره کردن آن اثر است و دیگر از حالت استتیک خارج می‌شود. ولی می‌توان در یک اثر هنری مطالعه کرد (مثل کاری که ژیژک می‌کند)؛ مثلاً یک اثر هیچکاک را در نظر بگیری و بگویی مثلاً  مکانیسم‌های روانی آدمها چگونه هستند.

    ـ چگونه است که تماشاگر با شخصیت منفی فیلم همراه می‌شود و مثلاً‌ تمایل دارد او به دام نیفتد؟ (مثلاً در فیلم «مارنی» هیچکاک)، که در آنجا مارنی در حال انجام یک کار خلاف است و تماشاگر دوست ندارد او گیر بیفتد. در این مقاله ژیژک توضیح می‌دهد که چگونه از نظر روانی این امر اتفاق می‌افتد. (یعنی با استفاده از یک مثال تئوریهای روانکاوی توضیح داده می‌شود). ولی شخص نباید عقیده خویش را راجع به این اثر ویژه هیچکاک تعمیم بدهد یا بدتر از آن از کار هیچکاک برای بررسی پسیکولوژیک خود او یعنی هیچکاک استفاده کند.

    ـ من به عنوان یک روانکاو یک Act و عنوان یک شهروند یک Praxis دارم. Act یعنی این که اشتیاق ناخودآگاه به عمل خودآگاه تبدیل شود. مثلاً برپایی این جلسات Act و اشتیاق ناخودآگاه من است. Praxis یعنی این که بعد واقع را توسط بعد سمبولیک تغییر بدهیم، و این چیزی است که همگی شما در رابطه با آن وظیفه ای دارید.

    فروید در مقاله دایره ‌المعارف  سه تعریف از روانکاوی بدست داده است:

    ۱ـ یک روش تحقیق (Investigation) مکانیسم‌ های روانی

    ۲ـ یک روش درمانی (اختلالات نوروتیک)

    ۳ـ یک تئوری درباره مکانیسم‌های روانی

    ـ هنگام صحبت از روانکاوی باید مشخص کنیم از کدام وجه آن صحبت می‌کنیم.

    لکان فقط وقتی صحبت از پسیکانالیز می‌کند [این واژه را به کار می‌برد] که از کار خودش صحبت می‌کند. لکان معتقد نیست که یک پسیکانالیز لکانی [و یک پسیکانالیز غیرلکانی] وجود دارد؛ بلکه می‌گوید [فقط]کاری که من می‌کنم نامش پسیکانالیز است و فقط تئوری من دنباله تئوری فروید است، و  سه مکتب بزرگ دیگر غیر لکانی (,Ego-Psychology, Object-Relation کلاینین‌ها) یک انحراف از تئوری فروید هستند. این سه طرز تلقی از روانکاوی همگی در IPA جاری هستند.

    ـ روانکاوی یک علم مستقل ( و نه شاخه ای از پزشکی، روان شناسی، فلسفه و …) است. این یکی از دلایلی است که باعث شد لکان در سال ۱۹۶۸ در فرانسه یک دانشکده روانکاوی تأسیس کرد که تا آن زمان در جهان بی‌سابقه بود، و این نکته نشان می‌دهد که [جهت آموختن روانکاوی] لازم نیست فرد از قبل مثلاً تحصیلات پزشکی داشته باشد. مدرکی که در این دانشکده اعطا می‌شود نامش لیسانس یا فوق لیسانس روانکاوی نیست، تا همه بدانند « روانکاو شدن از طریق «دانشگاه رفتن» میسّر نیست. یعنی در آن دانشکده فقط تئوری فراگرفته می‌شود و برای روانکاو شدن باید شخص خودش تحت روانکاوی قرار بگیرد.

[۱] – قرار نیست شخص به هیچ گونه سطح تعادلی جدیدی برسد.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)