علم مدرن تصور می کند حقیقت تنها در اختیار اوست، و در عین حال مقوله حقیقت را بعنوان علت العلل علم طرد می کند. اینجا یک تناقضی وجود دارد، در این شکی نیست. همانطور که در مقوله knowledge خواندیم، دانش بر دو نوع است: دانش سوژه و دانش ایگو. اینجا صحبت از این نکته است که علم مدرن مسئله شهود را نادیده گرفته و در نتیجه تنها راه دسترسی به دانش از نظر آن استدلال است، که من برای آن از لغت fact استفاده کرده ام، هر چند که فیزیک دیگر اینگونه فکر نمی کند و معتقد است که علم فیزیک تنها در شهود متولد میشود و جنبشIntuitionism در ریاضی نیز مبین آن است.
(science)
۸۱/۸/۲۱
آن چیزی که من موافق آن نیستم این است که نویسنده می گوید:«فروید علم را در مقابل مذهب و نیروهای ارتجاعی آن قرار می دهد.». در واقع این طور نیست. در کتاب «ناخشنودی در تمدن»، فروید مذهب را بعنوان یکی از سه راه تصعید (sublimation) مطرح کرده است: هنر، مذهب و علم. فروید معتقد است که جوامعی که در آنها مذهب رشد نموده مدارج بالاتری از تمدن را پیموده اند، اما او میان مذهب و مذهبیون تفاوت قائل است؛ او تفکر مذهبیون را نقد می کند و نظر ناخوشایندی نسبت به آنها دارد، و گرنه فروید به مذهب با دیده احترام می نگرد و آن را یکی از طرق تصعید یا والایش در نظر می گیرد. فروید در سه کتاب از مذهب نام می برد: «توتم و تابو»، «ناخشنودی در تمدن» و«موسی و یکتاپرستی» که کتاب بی نهایت زیبایی است. نظر فروید در مورد مذهب را باید در این سه کتاب جستجو کرد.
اینجا نویسنده مطرح می کند که علم را بصورت مفرد بکار می برند (که مسئله بسیار بسیار مهمی است، چون اگر علم علم باشد یکی بیشتر نیست و همه شاخه های آن بایستی به یک جا ختم شوند. چه از فیزیک شروع کنید، چه از بیولوژی یا از شیمی، قاعدتا باید به یک جا برسید و کل آن یک گفتار منسجم باشد، و تقسیم علوم تنها جنبه پراتیک دارد) و نیز توضیح می دهد چرا لکان علم مدرن را بعنوان پارانویا توصیف می کند که به آن خواهیم پرداخت. لکان به دلیل طرد[i] سوژه انسانی درعلم مدرن به آن با نظر منتقدانه می نگرد، و این جایگاهی است که از نظر لکان قابل انتقاد است (و دیدگاههای Rationalism و Empiricism). فروید و لکان متفق القولند که علم دیدگاه Rationalism است، نه Empiricism. این مرز دیگری است که فروید و لکان میان خود و علم مدرن ترسیم می کنند (البته آنچه که تا قرن بیستم بعنوان علم قلمداد می شد، چون هم اکنون فیزیکدانان هم موافق همین نظر هستند). لکان معتقد است که علم باید دارای دو خصیصه باشد: یکی اینکه قابلیت فرموله شدن را داشته باشد، و دیگر اینکه قابل انتقال باشد.
نویسنده اینجا رابطه علم را با حقیقت بررسی می کند: علم مدرن تصور می کند حقیقت تنها در اختیار اوست، و در عین حال مقوله حقیقت را بعنوان علت العلل علم طرد می کند. اینجا یک تناقضی وجود دارد، در این شکی نیست. همانطور که در مقوله knowledge خواندیم، دانش بر دو نوع است: دانش سوژه و دانش ایگو. اینجا صحبت از این نکته است که علم مدرن مسئله شهود را نادیده گرفته و در نتیجه تنها راه دسترسی به دانش از نظر آن استدلال است، که من برای آن از لغت fact استفاده کرده ام، هر چند که فیزیک دیگر اینگونه فکر نمی کند و معتقد است که علم فیزیک تنها در شهود متولد میشود و جنبشIntuitionism در ریاضی نیز مبین آن است.
تاریخچه روانکاوی هم بدین گونه است. تمام آنچه که ما میخوانیم که فروید آنها را در همان مقاله اول خود مکرراً توضیح داده است، چیزی است که می توان اسم آن را شهود یا دانش ناخودآگاه گذاشت – یا هر چیزی که اسم آن را می گذارید – که اساس یک هیپوتز را تشکیل می دهد، و سپس scientist را داریم که سعی او بر این است که آن را رد یا تأیید کند. در واقع خود مقولۀ هیپوتز بیانگر این است که شهودی وجود دارد، و این شهود را می توان به عنوان دانش ناخودآگاه نام برد که در طول تجربه زندگی شخص کسب شده است و بنظر می رسد تمامی کار بعدی فروید اثبات آن مقاله اولیه اوست. … در مقاله ای که خواندیم، آفازی را با اسکیزوفرنی مقایسه کرده است. اینجا قاعدتا بایستی هیپوتزی وجود داشته باشد که من هنوز نفهمیده ام چیست.
بنابراین تمام کارهای قوی علمی قاعدتا در ابتدای کار هیپوتز خود را بیان می کنند.
یا مثال دیگر تمامی افرادی که اینجا هستند را در نظر بگیرید. شما هر کدام راهی را در زندگی طی کرده اید که دانش ناخودآگاهی را برای شما ایجاد کرده است. آنچه شما را از بقیه تفکیک می کند آن راهی است که پشت سر گذاشته اید، نه استدلالها و مجاب کردن ما، که من بیشتر اوقات از استدلال کردن طفره می روم، چون اگر Intuition نباشد… بنابراین اینکه می توان با استدلال همه را مجاب کرد با فرض حدف سوژه ممکن می گردد، چون در آنصورت دانش ناخودآگاه سوژه نادیده گرفته شده است. بعنوان مثال اگر من به این نتیجه رسیدم که فروید یا لکان را باید مطالعه کنم به این دلیل است که جواب یک سری سؤالات را تنها در اینها توانسته ام بیایم.
روشها، بعد از نادیده گرفتن دانش ناخودآگاه، مرتبا سعی کرده اند عینی تر بشوند.
پس از آن لکان می گوید که روانکاوی تنها روی سوژه علم کار می کند و این نه بدان علت است که … اینکه روانکاوی فقط روی سوژه علم کار می کند همان چیزی است که من به آن نام ذهنیت قرن بیستمی داده ام. یعنی فرد در آنجایی قرار گرفته باشد که بتوان آن را سوژه علم نامید. بایستی علم او را foreclosed کرده باشد؛ یعنی خودش، خود را بعنوان سوژه نفی کرده باشد، نه فقط اینکه علم روی آن عمل کرده باشد. بنابراین من باز تکرار می کنم که فرد بعنوان سوژه مطالعه گر علوم، ابژه مورد مطالعه روانکاوی میشود.
از اواخر قرن نوزدهم مرزی میان علوم بوجود آمده است: علوم انسانی و علوم طبیعی، که لکان به آنها به ترتیب علوم اتفاقیه و علوم دقیقه می گوید. مسئله مهمی که باید اینجا مدنظر قرار گیرد آن است که فروید چنین تفکیکی را بکار نمیبرد. علوم اتفاقیه آنجا است که افراد در بعد سمبولیک زندگی می کنند. ولی باز هم لکان این افتراق را زیر سؤال می برد زیرا آنچه را علوم اتفاقیه می نامیم می توان کاملا با احتمالات محاسبه کرد و آنچه نام آن را دقیقه گذاشتیم، چندان هم دقیق نیست؛ تنها خط و مرزی است که بدیهیات و قوانین را از گروههای سمبل که همان دال ها باشند، جدا می سازد. نکته دیگری که فیزیکدان ها به آن توجه کرده اند این که از آنجایی که قرار است علم قابلیت انتقال داشته باشد و برای انتقال بایستی دال ها را بکار برد، بنابراین چیز دقیق (exact ) باقی نمی ماند. بنابراین می بینیم که فروید حق داشته که از ابتدا آنها را از هم جدا نسازد.
نکته دیگر این که در زمان فروید، علومی که ریشه محکمی داشته اند، علوم طبیعی بوده اند و فروید نیز برای بیان نظریاتش از این علوم کمک می گیرد. در مقالاتی که از فروید خواندیم ، دیدیم که چگونه مرتبا از علم ترمودینامیک کمک گرفته است. اما اگر دقت کنیم می بینیم فقط دالها را از این علوم قرض گرفته است، و این کاری است که تقریبا همه علومی که در حال پیشرفت هستند می کنند، یعنی بجای استفاده از کلمات عجیب و بیگانه، کلماتی را از ادبیات و سایر علوم استفاده کرده و آن را با دلالتهای جدید بکار می گیرند. فروید به بسیاری از کلماتی که کاملا جا افتاده اند معنای جدیدی بخشیده است، و اکنون تنها همان معنایی که فروید به آن کلمات داده بجای مانده است (بعنوان مثال ناخودآگاه). و بسیاری از کلماتی که او از پزشکی وام گرفته است در حال حاضر در پزشکی استفاده نمی شوند، مثل نوروز.
تا حالا پرسش این بود که تعریفی از علم ارائه شود، اینکه چند نوع علم از نظر روانکاوی وجود دارد و اینکه علم فقط یکی است. حالا با این سؤال روبرو هستیم که آیا روانکاری خود یک علم است؟ فروید شک ندارد که روانکاوی یک علم است ولی تفاوت آنجا است که دسترسی به همه علوم دیگر از طریق دستگاه روانی امکان پذیر است، اما روانکاوی در مورد همین دستگاه روانی است. بنابراین روانکاوی در این دسته علوم جای نمی گیرد.
حالا روانکاوی را باید در کجا جای داد و آنرا طبقه بندی کرد؟ لکان در این مورد تلاش می کند. فروید در اواخر عمر این موضوع را مطرح کرده و دیگر مجالی برای توضیح بیشتر نداشته است. حال برای لکان این پرسش مطرح می شود که این نظام خاص که در علوم دیگر نمی گنجد، کجا جای می گیرد؟ یکی از خصوصیات این نظام این است که کار آن مطالعۀ سوژه ناخودآگاه و به ظهور رساندن این سوژه است. روانکاوی یک «کار» است، یک Practice است، بر خلاف علوم دیگر که یک موضوع مورد مطالعه دارند.
زمانی که صحبت از کار می کنیم، از مقوله مطالعه خارج می شویم و به مقوله عمل می رسیم و در ابعاد Ethics قرار می گیریم، نه در ابعاد علم (آنچه در تفکر انسانی تحت عنوان اخلاق مورد مطالعه فلاسفه بوده است). در اخلاق عمل را مطالعه می کنند و برای عمل خط مشی گذاشته می شود؛ بنابر این روانکاوی از شاخه های دیگر علوم که در آنها تنها «شناخت» اهمیت دارد و اینکه چه استفاده ای از آن می شود بی اهمیت است، جدا می شود. به همین دلیل هر از گاهی بحران های بزرگی برای دانشمندان بزرگ، مانند انیشتین، پیش می آیند؛ زیرا آنها دلمشغولی عمل را نداشته اند، در حالیکه روانکاوی مقوله اصلی اش عمل است.
برای لکان یک تفاوت اصلی میان savoir و connaissance وجود دارد. او savoir را دانش ناخودآگاه می داند و connaissance را دانش ایگو. دانش ایگو یک Delusion است؛ عمل پارانویاک نسبت دادن فعل و انفعالات ذهن به خارج است، و کار علم هم همین است. دنیای خارج تحت تاثیر دستگاه روانی است وهر شناختی بر این اساس صورت می گیرد، یعنی دانش پارانویاک است. روانکاوی این کار را انجام نمیدهد. به همین ترتیب لکان چهار گفتار خودش را از هم تفکیک می کند. گفتار علمی همان گفتار دانشگاهی است.
روانکاوی یک Act است و در مقوله Ethics قرار می گیرد، و مسلم است که در این تعریف از علم جدا است. روانکاری شاید با Act خود قادر شود روزی جایگاه علم را تغییر دهد. این است که روانکاوی در خارج از چارچوب علم قرار گرفته است.
این هم حقیقت دارد که لکان گاهی روانکاوی را به هنر تشبیه کرده است. هنر مقوله بسیار پیچیده ای است. زمانی که به تعریف هنر برسیم، متوجه آن میشویم. فقط این نکته را متذکر شوم که هنر بطور مستقیم با «آن» (The Thing) سرو کار دارد، و به همین دلیل و نیز بدلیل والایش که از مشخصات دیگر هنر است روانکاوی مشابه هنر است.
فروید معتقد است که والایش در زمینه علم، مذهب و هنر صورت می گیرد. زمانی که لکان از گفتار دانشگاهی نام می برد بدین معنا است که والایش در این گفتار، که من اسم آن را دانش کارمندی گذاشته ام، رخ نمیدهد. من گفتم که وارد مباحث لکان در دهه ۷۰ نمیشوم، چرا که درک آن خیلی مشکل است. روانکاوی ( با این تعریفی که از هذیان دادم ) اگر قرار باشد یک علم باشد، یک هذیان بیشتر نیست، با اینهمه، عملکرد لکان نسبت به این نظام فکری با این پیش فرض است که کار علمی انجام می دهد. اگر فرمولیزاسیون را انجام می دهد به این معنا است که اعتقاد دارد یک کار علمی است. (در عین حال فروید دالهایی را از علوم دیگر وام می گرفت) اما لکان از مفهوم lalangue به بعد دیگر وام گرفتن را کنار گذاشت و شروع به ساختن و ابداع دال کرد، که نویسنده معتقد است زمانی که این دو مسئله کنار هم قرار می گیرند (یعنی فرمول بندی علمی Matheme و فوران معنی شناسی lalangue) حالت افسون کننده ای دارند.
۱ -foreclosure
منبع:
انجمن فرویدی