00491755234725

درسنامه‌های دکتر کدیور: توضیح مقاله «روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر» فروید

درسنامه‌های دکتر کدیور: توضیح مقاله «روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر» فروید
خلاصه

آیا می شود دوره روانکاوی را کم کرد ؟… با صحبت هایی که شد فروید به این نتیجه رسیده که خیر با این اهدافی که الآن روانکاوی در مقابل خودش قرار می دهد نه تنها نمی شود صحبت از کوتاه کردن روانکاوی کرد بلکه با عمیق تر شدن اهداف روانکاوی مدت درمان هم طولانی تر می شود.

25 6 99

جلسه مورخ ۱۶ بهمن ۱۳۸۰

از کلاس‌های عرصه فرویدی  مکتب لکان

  توضیح مقاله «روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر» فروید

آیا می شود دوره روانکاوی را کم کرد ؟… با صحبت هایی که شد فروید به این نتیجه رسیده که خیر با این اهدافی که الآن روانکاوی در مقابل خودش قرار می دهد نه تنها نمی شود صحبت از کوتاه کردن روانکاوی کرد بلکه با عمیق تر شدن اهداف روانکاوی مدت درمان هم طولانی تر می شود.

بعد رسیدیم به قسمت دوم، راجع به پایان روانکاوی بود که در آن قسمت فروید دو سه مثال آورده بود. اینها نمونه هایی هستند که در آنها روانکاوی پایان نیافته و اگر آن بیماریها به اصطلاح عود کردند و مجدداً ظهور کردند بخاطر این است که در حقیقت با معیارهای امروزی در مورد آنها روانکاوی پایان نیافته است. پس دفعه قبل فروید مطرح می کند که در طول یک درمان روانکاوی، ما با سه فاکتور اصلی سروکار داریم و اینها تعیین کننده هستند. یکی نیروی غرایز است، نیروی سائق است، یکی تغییرات «من» است و دیگری فاکتور تروما. بعد در قسمت سوم فروید این نکته را مطرح می کند که در هر صورت با این اهدافی که در روانکاوی هست جائی برای صحبت از کوتاه کردنش وجود ندارد و در نتیجه هدف روانکاوی این است: تغییر عمیق شخص. روانکاوی این هدف را مدنظر دارد: یک تغییر عمیق در شخصیت. بعد در این قسمت فاکتور نیروی غرایز را مطرح می کند. او اینجا صحبت از این مقوله می کند که در روانکاوی ما آنچه را که مدنظر داریم این نیست که غرایز را به کلی از بین ببریم، بطوریکه هیچ طوری خودشان را بروز ندهند، بلکه هدف این است که غرایز کنترل و مهار شوند و اینکه غرایز رام شوند و به وضعیتی دربیایند که قابل تلفیق شدن با «من» باشند و در هارمونی با «من» قرار بگیرند و دیگر نتوانند از راههایی که قبلاً خودشان می خواستند و می رفتند ارضا بشوند. دو نکته که در این فصل مهم است این است که فروید این ﻣﺴﺌله را مطرح می کند که ما می خواهیم غرایز را رام کنیم بطوریکه قابل قبول برای من باشند اما همین جا صحبت از این می کند که اما من نمی دانم چطور می شود این کار را کرد و صحبت از این می کند اینجا است که باید جادوگر دخالت بکند. بعد صحبت از این می کند که بدون ﺗﺌوریزه کردن مقوله فانتاسم نمی توان جوابی برای این مسئله پیدا کرد و ما را ارجاع می دهد به تفاوتهایی که بین…. بعداً صحبت از این می کند، عذر خواهی می کند، می گوید مطالبی که مطرح کردم مطالبی است که همه می دانند. اینجا منظورش این است، این نیروی غراﺋز که می گویم نیروی غرایز ساختاری بلکه غرایزی که در حال حاضر وجود دارند و در بعضی موارد نیروی غرایز افزایش پیدا می کند و مثلاً یکی از مثالها حالت خواب را مثال می زند که می گوید در این حالت غرایز بیدار می شود و مثال دیگر دوران بلوغ و… و اینجا عذرخواهی می کند و می گوید اینها را همه می دانند و درست می گوید، اینها را همه می دانند چون تا آنوقت روانکاوی اینها را بارها و بارها تکرار کرده. ولی فروید می گوید اینجا می خواستم روی یک نکته تأکید کنم که آن ﻣﺴﺌله اقتصادی است، اکنون این اقتصاد روانی ست که برای ما از اهمیت بیشتری برخوردار است و تمام این مطالب را که تا حالا مطرح شده همه به جنبه دینامیک و توپوگرافیک آن کار دارند ولی من می خواستم از جنبه اقتصاد روانی به آن تأکید کنم. بعد در همین قسمت فروید مطرح کرده بود که ما فرض می کنیم که روانکاوی در نهایت همان چیزی را در برابر نوروز به همراه می آورد که یک فرد نرمال بدون کمک روانکاوی خودش به آن دست پیدا می کند. حالا دارد این ﻣﺴﺌله را مطرح می کند که آیا واقعاً همینطور است؟ آیا واقعاً روانکاوی فقط همین را همراه می آورد؟ ولی ادعای ﺗﺌوری روانکاوی این است که چیزی را به ارمغان می آورد که هیچ وقت بطور خود به خودی در هیچ انسانی پدیدار نمی شود و این تفاوت فرد روانکاوی شده و آنهایی است که روانکاوی نشده اند و اینطور ادامه می دهد، باز اینجا ببینید این نکته خیلی اهمیت دارد، فروید اینجا مطرح می کند که همه واپس زنی ها در سالهای اولیه  کودکی بوجود می آیند، آنوقتی که «من» خیلی ضعیف و نابالغ است و این واپس زنی ها در سالهای اولیه ایجاد می شود و در سالهای بعدی هیچ واپس زنی جدیدی رخ نمی دهد، اما آن قدیمی ها پایدار می مانند و من (ego) کماکان به آنها رجوع می کند و از خدمتشان بهره مند می شود و از خدمات آنها برای تسلط داشتن، برای غلبه کردن بر غرایز، بر ساﺋق ها، استفاده می کند. اینجا فروید کلمه جدیدی می آورد که دفعه قبل هم صحبتش را کردیم، واپس زنی بعد از واقعه  after repression ، که چندان گویا نیست، چون که اینجا فروید مطرح کرد که تمام واپس زنی ها در کودکی بوجود می آید و بعد از آن دیگر واپس زنی انجام نمی شود و واپس زنی هایی که انجام شده بود کماکان برقرار می ماند.

و حالا می گوید در سالهای بعدی تعارضهای جدیدی که به وجود می آیند با واپس زنی بعد از واقعه آنها حل می شوند و این «واپس زنی بعد از واقعه» در مکتب لکان خیلی در موردشان صحبت شده که بعداً به آن خواهیم پرداخت. در هر صورت منظور فروید اینجا این است که این واپس زنی ها توسط من (منی) انجام شده که ضعیف و نابالغ بوده و اینها واپس زنی های کودکی هستند و در مورد اینها می توانیم بگوییم که به طور کامل در ارتباط با ساختار کلی هستند و اینکه نمی توانند در مقابل یک افزایش نیروی غریزی تاب و تحمل بیاورند و فروید حرفش این است که ما می گوییم روانکاوی کاری را می کند که هیچ وقت به طور خود به خودی در انسانها به وجود نمی آید. این است که فروید می گوید در روانکاوی ما ego  هایی را که بالغ شده، قوی شده، هدایت می کنیم که این واپس زنی هایی را که قبلاً انجام داده حالا در آنها تجدید نظر کند، بعضی از آنها را کنار می گذارد، بعضی دیگر را به رسمیت می شناسد و آنهایی را که به رسمیت می شناسد با مواد محکم تری می سازد و حالا این سدهایی که به وجود می آید استحکام متفاوتی دارند نسبت به سدهای اولیه و می توانند در مقابل امواج خروشان ساﺋق مقاومت بیشتری داشته باشند. جمله اصلی این است: اصلاح بعد از واقعه واپس زنی اولیه، که این اصلاح باعث می شود آن قدرت بیش از اندازه فاکتور کمّی خاتمه پیدا کند و این آن چیزی است که در نهایت عملکرد آنالیتیک براساس آن است. این چیزی است که می خواستم توجه شما را به آن جلب کنم. صحبت کردن فروید مثل گردباد می ماند، مطالب را کاملاً می پیچاند، همه جوانب آن را بررسی می کند، ولی شما اگر فقط یک قسمت کوچک را بگیرید ممکن است کلا ًمطلب را وارونه بفهمید. چون شما خاطرتان هست هفته پیش از من سؤال کردید که روانکاوی بر اساس این است که اینطور و آنطور کنیم. گفتم روانکاوی بر این اساس نیست. اینجا صحبت از این است که ego  را بیاوریم روی واپس زنی هایی که انجام داده تجدیدنظر کند و اینکه یک اصلاح بعد از واقعه واپس زنی اولیه است که باعث می شود که قدرت گسترده فاکتور کمّی خاتمه پیدا کند.

بعد مطلب دیگری که اینجا می خواستم به آن توجه کنید این است: فروید می گوید آنالیز در انسان حالتی را پدید می آورد که اصلاً در یک فرد غیر آنالیزه بوجود نمی آید. اما اینجا صحبت از این می کند که در نهایت تفاوت رفتار فرد آنالیزه (آنالیز شده) با آن کسی که آنالیز نشده آنقدرها نیست، تفاوت ریشه ای (رادیکال) نیست  و این چیزی است که می خواستم به آن توجه کنید. صحبت از تفاوت رفتار است نه تفاوت وجود. چونکه رفتار چیزی است در ارتباط با دیگران در بعد تصویری. آدم آنالیز شده دلیلی ندارد که رفتارش طوری باشد که با آنها که آنالیز نشده اند متفاوت باشد. رفتار همیشه مثل آن چیزی است که در دنیای حیوانات می گذرد و هیچ دلیلی وجود ندارد که تغییرکند. اما آنچه که تغییر کرده، در واپس زنی اولیه، یک تغییر وجودی است، یک تغییر ساختاری است. نکته دیگر اینکه، علاوه بر آنکه فروید صحبت از این کرد که (آنطرف گردباد) ما غرایز را رام می کنیم ولی نمی دانم چطور، جادوگر باید دخالت کند، می گوید آنالیز می تواند قطعاً با تشدید قوای بازدارنده روی آن تأثیر بگذارد و کشمکش کند اما نه همیشه. اینکه عملش منجر به این می شود که نیروی مقاومت های بازدارنده را، یعنی بازداریها را افزایش بدهد، به طوری که اینها بعد از آنالیز در سطح توقعات بالاتری نسبت به آنچه که قبل از آنالیز وجود داشته برسند. اما می گوید من ریسک نمیکنم که بگویم در حال حاضر چنین کاری ممکن است یا نه؟ یک جا صحبت از رام کردن غرایز می کند و می گوید ولی نمی دانم چطور، بعد اینجا آمده صحبت از قوی کردن نیروی مقاومت ها می کند ولی می گوید من ریسک نمی کنم بگویم چطور. اما از طرف دیگر تأکید می کند که کار آنالیز این است که ego را وادار بکند در واپس زنی هایی که کرده تجدید نظر کند و اینکه بتواند واپس زنی اولیه را به صورت بعد از واقعه اصلاح کند.

اینجا در همین قسمت سوم مطلب دیگری هست. باز این مطلب هست که می گوید روانکاوی با ادعای این نکته که می تواند نوروز را درمان کند، از طریق تسلط بر غرایز، همیشه در ﺗﺋوری حق دارد ولی در پراتیک همیشه نه. یعنی او یک بار دیگر ﻣوضوع رام کردن غرایز را زیر سؤال می برد. می گوید در ﺗﺋوری اینجوری است. در ﺗﺋوری می گوییم که غرایز را رام می کنیم ولی در عمل همیشه این کار امکان پذیر نیست. بعد چند خط پایین تر می گوید که تسلط بر سائق ها بهبود پیدا می کند ولی ناکافی باقی می ماند چرا که تغییر شکل (تغییر مکانیزمهای دفاعی) ناکامل است. می بینید می رود روی ساﺋق ها، می رود روی « من» و مکانیزمهای دفاعی را مطرح می کند.

خوب قسمت چهارم باز یک سری مفاهیمی دارد. فروید برمی گردد روی مطالبی که در قسمت دوم مطرح کرده بود. اینکه حالا می شود آنالیزان را در مقابل تعارض هایی که در آینده ممکن است به وقوع بپیوندد واکسینه کرد. حالا به این قسمت کار ندارم چون می خواهم قسمت پنجم را که صحبت از ego  هست ادامه بدهم (در ارتباط با همان قسمت سوم که صحبت از ego  بود). بعداً به این قسمت چهارم برمی گردیم. آنجا صحبت از نیروی غرایز می کند. گفتیم که سه فاکتور برای حصول اثرات درمانی وجود دارد، که سه فاکتور بر روی آن مؤثر هستند. یکی فاکتور تروما بود، یکی قدرت غرایز و حالا تغییراتی که در «من» به وجود می آید و در آن قسمت صجبت از غرایز کرد و صحبت از «من» کرد. خوب فروید وارد مطلب می شود و می گوید که آنچه را که ما داریم راجع به آن صحبت می کنیم بسیار ناکافی است و صحبت از این می کند که «من نرمال» به طور عام یک خیال ایده آل است. اینجا مطرح کرده بود که وضعیت آنالیتیک به این صورت است که ما ego آنالیزان را همدست خود می کنیم تا بتواند قسمت هایی ازId  را که کنترل نشده هستند تحت کنترل دربیاورد، بیاورد در سنتز «من» قرار بدهد و می گوید که اینکار را با یک پسیکوتیک نمی شود انجام داد چون «من نرمالی» را که انتظار داریم یک پسیکوتیک ندارد. اتفاقاً حالا ﻣﺴﺌله اینجاست که در این قسمت بندی هایی که برایتان گفتم پسیکوتیک یک «من» دارد ولی سوژه ندارد و این مقاله (همانطور که قبلاً هم گفتم) در حکم وصیت نامه فروید است و اینجا همه ما این احساس را پیدا کردیم که نشان می دهد چقدر راه است و باید کار انجام شود. او جمع بندی کلی می کند و اینکه برخی می گویند فروید ﺗﺋوری خودش را نقض می کند و دشمن ﺗﺋوری خودش شده، هیچکدام اینها نیست فقط فروید دارد یک جمع بندی می کند در مورد همه کارهایی که انجام شده و در ۲۴ جلد گرد آمده که همه می توانند بخوانند، و کارهایی که باقی مانده. فروید نزدیک مرگ است و خودش هم این را می داند، و آن راههایی که مانده و کارهایی که مانده که باید انجام بشود به نظر می رسد که همین ﺗﺋوری «من» هست، همین مقوله من، که مکاتب بعدی روانکاوی را از هم تفکیک می کند. همانهایی که کار را بعد از فروید ادامه دادند از هم تفکیک می کند. اینجا فروید نشان می دهد که من با مکانیزمهای دفاعی اش با مقاومت هایی که در مقابل درمان از خودش نشان می دهد، با مقاومت هایی که در مورد برملاشدن مقاومت ها از خود نشان می دهد یک فاکتوری است که نمی شود ندیده اش گرفت و باید رویش حساب کرد و باید به طور جدی به مقوله «من» پرداخت. به نظر می رسد که همین یک مقوله (ego) است که شقاقی عظیمی را که بین دوتا خط مشی اساسی در روانکاوی وجود دارد مشخص می کند. از همین جاست که یک مکتب تبدیل به psychology Ego می شود و یک مکتب تبدیل به روانکاوی لکانی. در واقع می شود گفت که از این مقطع از رشد ﺗﺋوری روانکاوی آنچنان ﻣﺴﺌله «من» جالب و حاد می شود که حالا باید برای آن کاری کرد. به نظر می رسد که آن کاری که انجام می شود با این شقاقی که ایجاد شده، در مکتب لکان این است که به هر نحوی هست باید این «من» را یک جوری از جریان درمان از روند روانکاوی پرتش کرد، طردش کرد تا جایی که می شود باید وزنه را کم کرد و حالا آن ﻣﺴﺌله “فشار روانکاو” که شما مطرح کردید پیش می آید، که این یک روانکاوی است که در نحوه برخوردش قاطعانه و سختگیرانه رفتار می کند و همه اش به خاطر این است که وزنه «من» در روند درمان کم بشود، درست برعکس Ego Psychology که معتقد است حالا که «من» آنجا هست و دارد در روانکاوی اخلال ایجاد می کند پس باید به آن باج داد تا بگذارد کاری این وسط انجام بشود. این است که در واقع می شود گفت اصلاً دو نوع روانکاوی وجود دارد: یکی از آنها روانکاوی ای است که در واقع می شود بگوئیم کم کم نه تنها دیگر به Id و Superego کار ندارد که دیگر کم کم ناخودآگاه هم در آن فراموش می شود، یعنی ناخودآگاه هم فقط تا آنجائی مطرح می شود که در نظر گرفته می شود که ego خودش ناخودآگاه است، قسمت اعظم اش. فروید خودش اینجا مطرح می کند. درصورتی که در روانکاوی لکانی کار بر این اساس است که ego با شدت و حدّت تمام به اصطلاح زیر فشار گذاشته می شود که از صحنه حذف شود.

منبع:
انجمن فرویدی

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)