اصولاً قرائت لکان خیلی پیچیده است و اینکه من از شما خواستم ببینم چقدر از مطالب در خاطرتان هست، می خواهم ببینم که تا کجا پیش رفته ایم و دنباله مطالب را حفظ کنیم. وگرنه اگر همین امروز شروع کنم برای شما حرف بزنم، اصلاً با خودتان فکر می کنید این مطالب چیست
[توضیح: لازم به ذکر است که برای این جلسه دو متن پیاده شده داشتیم، که یکی از این دو متن قبلاً در سایت چاپ شده بود. برای تنظیم متن فعلی از هر دو نسخه پیاده شده استفاده شده است. ]
اصولاً قرائت لکان خیلی پیچیده است و اینکه من از شما خواستم ببینم چقدر از مطالب در خاطرتان هست، می خواهم ببینم که تا کجا پیش رفته ایم و دنباله مطالب را حفظ کنیم. وگرنه اگر همین امروز شروع کنم برای شما حرف بزنم، اصلاً با خودتان فکر می کنید این مطالب چیست؟ و راجع به این چیزها صحبت می شود [در حالیکه] بالاخره متوجه نخواهید شد که ما داریم به کجا می رویم. ما الان به اصطلاح، کنفرانس لکان جلسه اولش را شروع کردیم و نصفش را جلسه پیش گفتیم، نصفش را این جلسه [می گوییم]، چون مجبوریم وسط آن توضیح بدهیم تا مطلب بالاخره روشن بشود.
اما البته بگویم که اگر لکان به مسأله پسیکوز می پردازد یکی به همان دلیلی است از قول «ژک آلن میلر» که پسیکوزها، وقتی که در رابطه با پسیکوزها، مطالب روشن بشود، نوروزها را هم بهتر می فهمیم. و دوم اینکه لکان تمام تئوری اش، تمام آموزش اش یک مبارزه تئوریک بوده. لکان در تمام سمینارهایی که انجام می داده، در این سمینارهایی که به اصطلاح داشته، می خواسته که تئوری فرویدی روانکاوی را زنده کند، آنچه که به اصطلاح در آن عصر و زمانه تقریباً بدست فراموشی سپرده شده [و] تئوری روانکاوی رفته بوده به سمت Ego-psychology و Object Relation و این حرفها که اصلاً در قاموس فروید نبوده، به این صورت درآمده بوده… [لکان وقتی] برمی گرداند تئوری روانکاوی را، به آن چیزی که فروید آموزش داده، یکی از چیزهایی که می تواند به او کمک کند همین مفهوم سازی Conceptualization پسیکوزهاست. به خاطر همین هم هست که لکان صحبت از رابطه فهمیدن میکند که شما از یاسپرس صحبتی به میان آوردید و لکان برای این که بتواند هر چیزی را جای خودش قرار بدهد – آنچه را که در تئوری فروید بسیار غامض و پیچیده و در هم و بر هم است و باعث میشود که تعداد زیادی از افراد چیز زیادی از آن دستگیرشان نشود و آن را بگذارند کنار و شروع کنند یک سری چیزهای دیگر را جایگزین کنند- لکان با این شروع میکند که در اصل باید سه بعد را که بشر در آن زندگی میکند از هم تفکیک کرد و اگر قادر بشویم آنها را از هم تفکیک کنیم، بعد میفهمیم که فروید چه گفته است، بعد میفهمیم که کار خودمان در حین روانکاوی کردن چیست. لکان دارد برای یک تعداد روانکاو این سمینارها را میدهد. روانکاوهایی که در مکاتب رایج روانکاوی آن روز پرورش یافتهاند. لکان میخواهد یاد بدهد که بالاخره چی به چی است و کجا به کجا. این است که صحبت از سه بعد میکند و آنها را مشخص میکند و به خاطر میآورد و بعد کار را ادامه میدهد. یک نکته ظریفی هم که لکان داشت، که شما شاید نگرفتید، این مقایسه پسیکولوژی با Ethology است. این که میگوید پسیکولوژی در این عصر و زمانه تبدیل شده است به اتولوژی. اتولوژی مطالعه رفتار حیوانات در محیط طبیعی آن هاست و پسیکولوژی مطالعه رفتار آدم ها در محیط طبیعیشان، هیچ بالاتر از اتولوژی نیست و این یعنی مطالعه در بعد تصویری؛ اگر سمبولیک را از آدمها بگیریم با حیوانات دیگر فرقی ندارند و روانشناسی دارد همین کار را با آدمها میکند. از همین جا [فصل اول سمینار سوم لکان را] ادامه میدهیم:
[۲]
«تازگی آنچه که فروید به ارمغان آورده، زمانی که او به پارانویا پرداخته بیشتر از هر زمان و هر جای دیگر از آثارش توی چشم میخورد، شاید برای اینکه لوکالیزهتر است و نسبت به گفتار معاصر در مورد پسیکوز متمایزتر». [در مورد مقاله فروید درباره شربر صحبت میکند] «و اینجا میبینیم که فروید به یکباره با چنان جسارتی حرکت میکند که ماهیت یک سرآغاز مطلق را دارد».
«بدون شک Traumdeutung [کتاب تعبیر رؤیا] نیز یک آفرینش است. گفته شده که دیگران نیز قبلاً به موضوع رؤیا توجه کردهاند اما کار آنها هیچ دخلی به این حرکت یک پیشگام که در مقابل چشمان ما شکل میگیرد، ندارد. این فقط به این نکته ختم نمیشود که رؤیا چیزی را به شما میگوید. زیرا تنها چیزی را که برای فروید اهمیت دارد پردازشی است که به توسط آن رؤیا آن چیز را میگوید». [متوجه شدید، برای فروید کار رؤیا است که اهمیت دارد نه این که رؤیا چه میگوید. به چه نحوی رؤیا این کار را میکند؟ کار رؤیا چیست؟] «رؤیا آن را به همان نحوی میگوید که وقتی سخن میگوییم. این چیزی است که هرگز قبل از آن درک نشده بود. این نکته دریافت شده بود که رؤیا دارای معنی است که میتوان چیزی را در آن خواند، اما [نه] هرگز این نکته که رؤیا سخن میگوید».
«اما فرض کنیم که کار فروید بر روی رؤیا توسط برخی پراتیک های معصومانه که قبل از او انجام شده بود، آماده شده باشد». [در زبان فرانسه هر وقت مؤدبانه میخواهند بگویند ساده لوحانه میگویند معصومانه] «برعکس هرگز قبل از آن، چیزی که قابل مقایسه با روشی باشد که توسط آن او مبادرت به بررسی شربر میکند، دیده نشده است. او چه میکند؟ او کتاب یک پارانویاک را به دست میگیرد و همزمان که اثر خود را درباره آن به نگارش در میآورد همچون افلاطون خواندن آن کتاب را نیز توصیه میکند ـ در خواندن او قبل از خواندن من کوتاهی نکنید ـ و از آن یک رمزگشایی شامپلیونوار ارائه میدهد. او آن را همانطور رمزگشایی میکند که هیروگلیف را رمزگشایی میکنند». [میدانیم که شامپولیون هیروگلیف را رمزگشایی کرده است. پس کاری را که فروید بر روی کتاب شربر میکند، رمزگشایی است. همانطوری که بر روی یک زبان ناشناخته انجام میگیرد.]
«در میان تمام آثار ادبی از نوع دفاعیه، در میان تمام گزارشات آنهایی که گذشته در وراء، برای ما از تجربه غریبی که متعلق به پسیکوزه است صحبت میکنند، اثر شربر یقیناً یکی از چشمگیرترین آنهاست. ملاقاتی استثنایی بین نبوغ فروید و کتابی بیهمتا».
«گفتم نبوغ، بله یک حرکت نبوغ آمیز واقعی از جانب فروید که هیچ ربطی به دریافت شهودی ندارد – این حرکت نبوغ آمیز زبان شناسی است که میبیند در متنی چندین بار علامتی تکرار میشود، بر این باور است که این علامت باید معنایی داشته باشد و در نهایت قادر میشود کاربرد تمام علائم این زبان را شناسایی کند». [پس فروید این طوری کتاب شربر را خوانده است.] «همردیف کردن حیرت انگیزی که فروید بین پرندگان آسمانی و دختران جوان انجام میدهد از این دسته است – این یک هیپوتز هیجان انگیز است که اجازه بازسازی تمام متن را میدهد. نه تنها لوازم دالی فهمیده میشود، بلکه بیشتر از آن خود زبان بازسازی میشود، همان زبان بنیادی مشهوری که شربر از آن صحبت میکند». [اگر خاطرتان باشد راجع به این زبان بنیادی شربر بارها صحبت میکند. یک آلمانی قدیمی بسیار زیبا.] «آشکارتر از هر جای دیگر تعبیر روانکاوی خود را سمبولیک نشان میدهد، به معنای ساختاری شده کلمه ((Structuré».
«این ترجمان براستی فوقالعاده است. اما مراقب باشیدکه این ترجمان نوروزها و پسیکوزها را روی همان سطح قرار میدهد. اگر به کارگیری روش آنالیتیک چیزی بیشتر از یک قرائت در وجه سمبولیک را عرضه نکند، قادر به تفکیک بین این دو محدوده نخواهد بود. در نتیجه در ورای این حوزه است که مسائل مورد نظر ما در این سال، قرار میگیرند». [خب اگر یک قرائتی فقط در حوزه سمبولیک باشد، در نتیجه تفاوتی میان نوروزها و پسیکوزها قایل نیست. یک چیزی این دو را از هم تفکیک میکند و همین چیز است که ما الان با آن کار داریم.]
«از آنجایی که موضوع یک گفتار است، یک گفتار تحریرشده، متعلق به یک مهجور، بنابراین آشکار است که در بعد سمبولیک قرار داریم. حالا لوازم این گفتار چیست؟ در چه سطحی معنای ترجمه شده توسط فروید جریان دارد؟ عناصر انتصابی این گفتار از کجا به ودیعه گرفته شدهاند؟ به طور کلی Matériel مواد (گفتار) خود بدن است». [آنچه که شربر در گفتارش به کار میبرد، در هذیانش به کار میبرد، مواد اولیهاش از خود بدن گرفته شده است.]
«رابطه با بدن نزد انسان حوزهای را مشخص میکند که در تحلیل نهایی بسیار محدود اما کاهش ناپذیر یا غیر قابل چشم پوشی است، یعنی بعد تصویری. اگر چیزی نزد انسان معادل عملکرد تصویری آنچنان که نزد حیوان کار میکند، باشد، تمام آن چیزی است که به طور انتخابی اما همیشه تا حد امکان نامحسوس، او را به فرم عمومی بدن پیوند میدهد، جایی که فلان نقطه منطقه شهوتزا نامیده میشود. این ارتباط، همیشه در سر حد سمبولیک، تنها تجربه آنالیتیک است که اجازه فهم آن را در سرانجامش میدهد».
«این چیزی است که آنالیز سمبولیک مورد شربر نشان میدهد. تنها از در ورودی سمبولیک است که میتوان به داخل آن نفوذ کرد».
[۳]
«مسائلی که مطرح میشوند دقیقاً تمام دستههای تأثیر گذار در حوزه عملکرد ما را فرا میگیرند».
«رسم است بگویند در پسیکوز، ناخودآگاه در سطح بیرونی قرار گرفته است، که خودآگاه است. به خاطر همین هم هست که به نظر نمیرسد به زبان آوردن آن تأثیر چندانی داشته باشد». [این چیزی است که در آن زمان [می گفتند]، البته الان که دیگر کسی در تئوری روانکاوی به پسیکوز نمیپردازد، مثل روانپزشکی که اصلاً پسیکوز را رها کرده است و کلمهاش هم دارد منسوخ میشود، در مکاتب روانکاوی هم کسی دیگر به پسیکوز کاری ندارد چون برای هر تئوری که بخواهد به آن بپردازد یک ورطه است. اما هنوز در آن زمان چیزی از مرگ فروید نگذشته بود؛ سال ۱۹۵۸ است و هنوز این مسأله روزآمد است، این چیزی است که آن وقت در مورد پسیکوز میگفتند که ناخودآگاه، خودآگاه است و برای همین هم هست که به زبان آوردنش تأثیر چندانی نمیکند. وقتی که پسیکوتیک روانکاوی میشود و میآید راجع به ناخودآگاهش که به گونهای خودآگاه است صحبت میکند، هیچ تأثیری برایش ندارد.] «در این چشم انداز، در نوع خود آموزنده، میتوان به یکباره ملاحظه کرد که، تنها و منحصراً، همانطور که فروید همیشه تأکید کرده، به خاطر این مشخصه منفی خود که یک Unbewust، یک نا ـ خودآگاه است، نیست که ناخودآگاه کارآیی خود را داراست». [پس لکان دارد توضیح میدهد که این نقطه نظر از این جهت جالب است که به ما نشان میدهد به خاطر این نیست که ناخودآگاه، ناـ خودآگاه است که این کارآیی خودش را دارد، باید یک چیز دیگری داشته باشد.] «در تشریح بیان فروید ما میگوییم ناخودآگاه یک زبان است. این که به زبان آورده شود به آن معنا نیست که به رسمیت شناخته شود. دلیل آن، این که همه چیز به گونهای میگذرد که گویی فروید یک زبان خارجی را ترجمه میکند و حتی آن را با بریدن و دوختن بازسازی میکند. سوژه به طور خلاصه در ارتباط با زبانش همان رابطهای را دارد که فروید. اگر بتوان صحبت از کسی کرد که به زبانی حرف میزند که کاملاً از آن بی اطلاع است، میتوان گفت که سوژه پسیکوتیک از زبانی که حرف میزند، بی اطلاع است». [پس بنابراین موضوع این نیست که ناخودآگاه، خودآگاه است و قضیه تمام شد. موضوع این است که با وجودی که آن مطالب قاعدتاً میبایست در حوزه ناخودآگاه جای داشته باشند، بیمار پسیکوتیک آنها را به زبان میآورد و هذیانهایش حاوی آنهاست. مثالهایی که فروید میآورد خیلی مثالهای بارز و جالبی هستند که شربر مطالبی را که نوروتیک پس میزند راحت به زبان میآورد اما به این معنی نیست که آنها را به رسمیت میشناسد یعنی همانطوری که فروید مجبور است حرفهای شربر را ترجمه کند، خود شربر هم اگر بخواهد مجبور است آن را ترجمه کند. خودش هم از آن زبان بی اطلاع است و این دو جور بی اطلاعی را میخواهد مطرح کند: نوروتیک یک جور بی اطلاعی دارد، پسیکوتیک یک جور دیگر. پسیکوتیک به رسمیت نمیشناسد، نوروتیک به زبان نمیآورد.]
«آیا این متافور قانع کننده است»؟ [این که پسیکوتیک از زبانی که حرف میزند بی اطلاع است] «مطمئناً خیر. مسأله این نیست که بفهمیم چرا ناخودآگاه که مشهود است و به زبان آورده میشود، همچنان بیرون از سوژه باقی مانده و پذیرفته نمیشود – سؤال این است که چرا در بعد واقع ظاهر میشود». [این که چه جوری است که ناخودآگاه در بعد واقع ظاهر میشود. آنجایی که لکان صحبت از رنگ قرمز میکند و آن را در سه بعد مختلف جا میدهد، میگوید که میشود آن را به صورت یک خطای حسی در نظر گرفت، بنابراین در این صورت در بعد واقع است. Perception در بعد واقع است. میشود همانطوری که سینه سرخ از رنگ سرخش استفاده میکند، یعنی برای فهماندن چیزی به رقیبش، به دشمنش، و میگوید رابطه فهمیدن، بنابراین در بعد تصویری میگذرد. یک حیوانی یک تعداد علامتهایی دارد، مثلاً این علامت خشم من است و آن حیوانی که مقابلش است این علامت را میفهمد، این میشود رابطه فهمیدن و در بعد تصویری میگذرد. اما این رنگ قرمز میتواند در بعد سمبولیک هم جا بگیرد. همانطوری که در بازی ورق است، خال قرمز در مقابل خال سیاه، این دیگر یک قرارداد است، دیگر فهمیدنی در کار نیست. پس اینجا میگوید که ناخودآگاه که مشهود است و به زبان آورده میشود، چرا بیرون از سوژه قرار میگیرد و پذیرفته نمیشود و در بعد واقع ظاهر میشود؛ و بعد واقع را گفتم که وقتی صحبت از Perception کردیم، مثال زدیم. بنابراین همه هالوسیناسیون که برای بیمار اتفاق میافتد، ناخودآگاه است که دارد در بعد واقع تظاهر میکند.]
«امیدوارم در میان شما کسانی باشند که تفسیری را که ژان هیپولیت در اینجا در مورد Verneinung ارائه داد به خاطر بیاورند،…» [تا حالا این مشکل را داشتید که من در اینجا کلمات فرانسه به کار میبرم و حالا کلمات آلمانی که لکان به کار میبرد هم به آن اضافه شده. باید خودتان را عادت دهید. اصولاً همین جوری است، همانطوری که من دارم تئوری لکان را در زبان فارسی میسازم، لکان هم داشته تئوری فروید را در زبان فرانسه میساخته، بنابراین برخی کلمات را همان جوری به زبان آلمانی ارائه میدهد تا بعد برایشان کلمه مناسب در زبان فرانسه پیدا کند. در اینجا صحبت از Verneinung میکند. الان دیگر در فرانسه برایش کلمه یافتهاند، به آن میگویند dénégation در انگلیسی میگویند Negation و ما میگوییم انکار. این کنفرانس ژان هیپولیت در مورد Verneinung بوده است یعنی انکار.]
«آنچه که از تحلیل او از این متن درخشان به دست میآید این است که در آنچه که ناخودآگاه است همه چیز نه تنها واپس زده شده است، یعنی توسط سوژه ناشناخته است، حتی پس از بیان شدن، بلکه میبایست پذیرفت که در پس روند بیان شدن، یعنی Verbalization، یک Bejahung بنیادی قرار دارد، یک اجازه ورود به معنای سمبولیک، که خودش ممکن است دچار اشکال باشد». [پس میگوید که Verneinung که همان انکار کردن باشد به معنای این است که باید یک Bejahung اولیه وجود داشته باشد، یک تصدیق ابتدایی، یعنی این که فرد اول یک چیزی را تصدیق کرده، پذیرفته، اجازه داده که وارد بعد سمبولیکش بشود، بعد آن را رد میکند، انکارش میکند و این مسأله در ناخودآگاه جایی که همه چیز واپس زده شده است، جریان دارد. ولی این واپس زده شدهها یک تصدیق بنیادی داشتهاند. یعنی اول شخص، سوژه، اجازه داده که اینها وارد بعد سمبولیکش بشوند و حالا دارد آنها را انکار میکند. پس دو تا مطلب است در ناخودآگاه. اینکه فقط واپس زده شده باشد کفایت نمیکند، باید آن Bejahung اولیه هم اتفاق افتاده باشد، یعنی اجازه ورود به بعد سمبولیک.]
«این نکته با متنهای دیگر هم همخوانی دارد،» [منظورش متنهای فروید است] «و به ویژه با قطعهای که تا حد ممکن واضح است، جایی که فروید صحبت از یک پدیده اخراج میکند و برای آن کلمه Verwerfung را به کار میبرد که جدا از کلمه Verneinung است که در مرحلهای بسیار دیررستر اتفاق میافتد». [پس حالا دو تا کلمه داریم یکی Verneinung که همان انکار کردن بود و این کلمه Verwerfung. این کلمه را فقط یک بار، تا جایی که من میدانم، فروید به کار برده و لکان گشته همین کلمه را یافته است و همین یک کلمه تفاوت ماجراست. فروید این کلمه را در مورد گرگمرد به کار میبرد و اگر خاطرتان باشد در مقالهاش راجع به شربر آن را به کار نبرده است و بعدها آن را در مورد گرگمرد به کار برده است. آنچه که جالب است این است که این دو مقاله با یکدیگر ۸ – ۷ سال فاصله زمانی دارند. یعنی این که مقاله در مورد شربر در سال ۱۹۱۱ منتشر شده است و مقاله گرگمرد در سال ۱۹۱۸. البته مقاله اخیر در سال ۱۵ – ۱۹۱۴ نوشته شده است اما فروید عادت داشته که همیشه سه، چهار سال بعد مقالههایش را منتشر میکرده است و بنابراین احتمالاً این کار را در مورد شربر هم کرده است، بنابراین کلاً میشود این فاصله ۸ – ۷ سال را در نظر گرفت؛ و نکتهای که باز از این هم جالبتر است این است که تشخیص فروید برای گرگمرد پسیکوز نبوده و آن را به عنوان یک نوروز Obsessionnelle معرفی میکند. در یک جا فروید کلمه Verwerfung را به کار میبرد و لکان همان را بر میدارد. این کلمه همانطور که گفتیم به معنای اخراج است. من معادلش را در فارسی گذاشتم طرد کردن، شاید هم بعد آن را تغییر دهم. در فرانسه به آن میگویند Forclusion و در انگلیسی هم به آن میگویند Foreclosure. پس بنابراین میگوید که Verwerfung با Verneinung فرق دارد و Verneinung بسیار دیررستر اتفاق میافتد نسبت به Verwerfung. حالا توضیح میدهد:] «ممکن است که سوژهای از رسیدن چیزی به دنیای سمبولیکش که معهذا او آن را تجربه کرده است امتناع ورزد که در این مورد چیزی نیست جز تهدید Castration. تمام سیر بعدی سوژه این مطلب را نشان میدهد که او نمیخواهد چیزی ازش بداند، فروید لفظ به لفظ میگوید به معنای واپس زده». [اینجا دارد تفاوت این دو کلمه را میگوید، ممکن است یک فردی چیزی را تجربه کند ولی این تجربه را به دنیای سمبولیکش راه ندهد یعنی آن Bejahung اولیه را انجام ندهد، آن تصدیق اولیه را. از همان اول آن را از دنیای سمبولیکش اخراج کند.]
«آنچه که تحت ضربه واپس زدگی قرار میگیرد باز میگردد، زیرا که واپس زده و بازگشت واپس زده مطلقاً پشت و روی یک سکه هستند». [اگر خاطرتان باشد باز هم فروید در همین مقالهاش در مورد شربر صحبت از Repression میکند و میگوید Repression سه مرحله دارد اول Fixation است بعد Repression Proper، خود Repression، و بعد Return of the repressed بازگشت واپس زده و اینها همه با هم، این سه تا مرحله با همدیگر است که واپس زده را تشکیل میدهد. و لکان میگوید که واپس زده مدام بر میگردد یعنی این که این سه تا مرحله در آن واحد اتفاق میافتند. به خاطر همین هم هست که واپس زدن این قدر انرژی میبرد، به خاطر این که شخص مدام دارد واپس میزند و این واپس زده بر میگردد و باز او از نو واپس میزند و از این راه انرژی روانی مصرف میکند. لکان ادامه میدهد:] «واپس زده همیشه حاضر است و به گونهای کاملاً واضح در سمپتومها و سایر پدیدهها خود را بیان میدارد. در مقابل، آنچه که در زیر ضربه Verwerfung قرار دارد سرنوشتی کاملاً متفاوت دارد. [پس Verwerfung واپس زدگی نیست، همانطور که گفتم اخراج است، طرد است.]
«…هر چه که از بعد سمبولیک طرد میشود، به مفهوم Verwerfung، در بعد واقع ظاهر میشود». [اگر یادتان باشد دفعه قبل به طور ظاهراً اتفاقی، هنگامی که ناخودآگاه من داشته کار خودش را میکرده، صحبت از حیرت کردیم و این که کلمه حیرت، کلمهای است که در یک زمان برای خود من از بعد سمبولیکام خارج شده بود، چون بر هیچ چیز دلالت نمیکرد. پس بنابراین چیزی است در بعد واقع و در داخل زنجیره دالها قرار ندارد و الان هم به تصور من برای مخاطبینم همین طور است، یک چیزی است در بعد واقع و گفتیم که یک دال واقعی، دالی است که بر هیچ چیز دلالت نمیکند، یعنی دالی است که در بعد واقع جای دارد. هر چیزی که از بعد سمبولیک طرد بشود، به معنای Verwerfung، در بعد واقع ظاهر میشود.]
«نوشته فروید در این مورد بدون ابهام است، همانطور که میدانید صحبت از گرگمرد است که بدون گرایشات و ویژگیهای پسیکوتیک نیست، آنچنان که ظهور پارانویای کوتاه مدتی که در فاصله انجام معالجه توسط فروید و زمانی که دوباره تحت نظر قرار میگیرد آن را اثبات میکند». [فروید تنها یک بار در طول زندگیش از همان چک و لگدهایی که ما صحبت آن را کردیم، یک نوع بسیار وحشتناکش را به کار میبرد. یعنی یک روز قشنگ آفتابی به بیمارش میگوید که یک سال بیشتر وقت ندارد و سر یک سال آنالیزش تمام میشود. اول گرگمرد به روی خود نمیآورد و کماکان وقت تلف میکند. اما وقتی که مدتی میگذرد، میبیند نه، مسأله جدی است و شروع میکند به کار کردن. سر یک سال هم فروید کار را همانجور که گفته ختم میکند، و بعد کار متوقف میشود و در این میان گرگمرد یک پارانویا بروز میدهد. بعداً مادام مک برونز او را تحت نظر میگیرد. این کاری است که به ندرت در تاریخ روانکاوی انجام گرفته، فروید این کار را کرده، و وقوع این پارانویا باعث شده است که فروید از خودش سؤال کند که آیا این کار درستی بوده؟ چون آن وقت برای فروید هنوز خط مشخصی بین نوروز و پسیکوز وجود نداشت. فروید با خودش فکر کرد که من با این کارم باعث شدم که یک نوروز Obsessionnelle تبدیل به پسیکوز بشود. در صورتی که حالا ما میدانیم که اصلاً این طور نیست. این ساختارها کاملاً با هم متفاوتند. یک نفر از اول پسیکوتیک است ولی پسیکوزش شعلهور نشده و یکی هم از اول نوروتیک است. در هر صورت یک چنین ضربهای که از لحاظ عاطفی بسیار سنگین است به این شخص میخورد و باعث میشود که پارانویا شعلهور شود و بعد هم توسط فرد دیگری در آنالیز پذیرفته میشود. آن وقتها خوشبختانه فروید کسانی را داشته که بتواند به آنها اعتماد کند. ولی این مسأله خیلی جالب است که فروید دیگر به هیچ وجه از حرف خود برنگشت و هرگز دو مرتبه او را در آنالیز نپذیرفت.] «این مطلب که او هر نوع ورود کاستراسیون را، که با این همه در رفتارش آشکار است، به بعد عملکرد سمبولیک طرد کرده است، که هر نوع تصدیق کاستراسیون توسط یک من» [jeـ ضمیر اول شخص و نه moi یعنی ego] «برای او غیر ممکن شده است، در ارتباط تنگاتنگ با این نکته است که او در کودکی دچار توهمی کوتاه مدت شده که جزییاتش را با دقتی تمام بیان میدارد». [پس میبینیم که این شخص در کودکیاش هم یک هالوسیناسیون داشته است، یعنی ساختار، ساختار پسیکوتیک است، دارد میگوید که این توهم او نشانی بر آن است که گرگمرد، Castration را از بعد سمبولیک خودش حذف کرده است.]
«صحنه به این صورت است. او در حالی که با چاقویش بازی میکند یکی از انگشتانش را میبرد و تکه بریده شده تنها از پوست به بقیه انگشت وصل است. سوژه این واقعه را به گونهای تعریف میکند که گویی هماکنون در حال رخ دادن است. به نظر میرسد که هر نوع تعیین موقعیت زمانی از بین رفته است. او بعداً روی نیمکتی کنار پرستارش نشسته، پرستاری که محرم راز اولین تجربههای اوست، و جرأت نکرده راجع به این مطلب با او صحبت کند. چقدر معنیدار است این به تعلیق در آمدن هرگونه امکان سخن گفتن ـ و مشخصاً با شخصی که او همه چیز را برایش میگفته، به ویژه چیزهایی از این دست را. اینجا یک ورطه است، یک تعلیق زمانی، یک گسستگی در تجربه که به دنبال آن در مییابد که هیچ چیزیش نشده است، همه چیز تمام شده، حرفش را هم نزنیم». [پس تمام این ماجرا یک هالوسیناسیون بود، وقتی که میبیند یک بند انگشتش قطع شده و فقط به توسط پوست به بقیه انگشتش وصل است، همهاش یک توهم بوده است و میبیند که هیچ اتفاقی نیفتاده است و حتی راجع به آن با پرستارش هم صحبت نمیکند، این مطلب را به کلی درز میگیرد.] «رابطهای را که فروید مابین این پدیده و آن چیز بخصوص که او آن را هیچ ندانستن از مطلب، حتی به صورت واپس زده که در نوشتهاش بیان شده [برقرار می کند] میتوان به این صورت ترجمه کرد ـ آنچه که از بعد سمبولیک طرد شده، در بعد واقع سر میزند». [اینجاست که تفاوت آن را متوجه میشوید که چرا فروید برای گرگمرد کلمه Verwerfung را به کار میبرد ولی نه برای شربر. به خاطر این که گرگمرد آنالیزانش بوده است. به خاطر این که فروید این فرصت را داشته که ببیند این مکانیسمی که دارد در این مرد اتفاق میافتد یا قبلاً اتفاق افتاده، فرق دارد با همه آن چیزهایی که او تا حالا دیده و همه آن مریضهای نوروتیکی که داشته، این یک جور واپس زدن دیگر است که فرق دارد. در صورتی که در مورد شربر فروید کتابی را میخوانده، نمیتوانسته این مطلب را متوجه شود و این را که به آن میگویند نبوغ فروید در همین است. آنچه را که مشاهده میکند، درست مشاهده میکند. Observation او درست و حسابی است با همه آدمهای دیگر فرق میکند، تا حالا هر چند تا بیمار که زیر دستش بودند، دیده که اصل و اساس واپس زدن است، اما این شخص یک دفعه یک نوع دیگری از واپس زدن است. هیچ ندانستن از مطلب حتی به صورت واپس زده و اینجاست که فروید میگردد و کلمهای دیگر برایش به کار میبرد.]
«رابطه تنگاتنگی وجود دارد، از یک طرف، بین انکار کردن و ظهور دوباره در نظم فکری آنچه که توسط سوژه تلفیق نشده است و، از طرف دیگر، بین Verwerfung و ظهور هالوسیناسیون، یعنی پدیدار شدن در بعد واقع آنچه که توسط سوژه طرد شده است. طیفی از ارتباطات در اینجا وجود دارد».[۱] [پس، اول ما یک جور واپس زدن نوروتیک داریم، انکار کردن است، از یک طرف انکار میشود و از طرف دیگر دوباره به نظم فکری بر میگردد و همه ماجرا دارد در بعد سمبولیک میگذرد. بعد یک چیز دیگر داریم که اسمش Verwerfung است. این یک طرد کردن است، طرد کردن از بعد سمبولیک است، آنچه که از بعد سمبولیک طرد شده به صورت توهم، هالوسیناسیون در بعد واقع ظاهر میشود. خب با این مطالب امروز ما رسیدیم، وارد اصل مطلب شدیم که دو مکانیسم کاملاً متفاوت نوروز و پسیکوز را از هم جدا میکنند.]
حالا اگر سؤالی هست…
پاسخ به سؤال: در هر صورت برای هذیانی که سیستماتیک است دارو به هیچ طریقی قرار هم نیست که مؤثر باشد. انتظار تأثیر داشتن از آن هم بی مورد است. این که یک چنین فردی را ۳ – ۲ ماه در بیمارستان بستری کنید و داروهای مختلف به او بدهید، دارید تمام تلاشی را که آن بیمار در عرض ۱۲ سال یا ۴۰ سال، هر چقدر هست، کرده تا خودش را به اینجا برساند از بین میبرید. در مورد تشخیص، همین که آدمی به این نهادهایی که شما اسم بردید نامه نوشته کافی است، تشخیص داده میشود. حالا یکی از راههای دیگری که این بیماران دارند، راه علاج برایشان هست، همین نوشتن نامهها است، یعنی علاوه بر آن گفتار هذیانی، نوشتن آنهاست، و حتی اگر یادتان باشد «پییر ریوییر»[۲] توی زندان تقاضا میکند که شرح حال خودش را بنویسد. این روش دیگری است که اینها ژوئیسانس مازاد را توسط بعد سمبولیک مهار میکنند و این هم کاری است. این نهادها هر روز نامههای دری وری از جاهای مختلف دریافت میکنند، حالا این را هم دریافت کنند. نباید سعی کنید جلویشان را بگیرید. این نکته را گفتند که ارتباطی با زلزلهای که در آن بوده است. من هر چه فکر کردم اگر زلزله بویین زهرا را هم در نظر بگیریم دو سالش بیشتر بوده است که این اتفاق افتاده، اما بهرحال این زلزله در تاریخچه این بیمار جایگاه مهمی داشته و این است که اهمیت دارد. این نکتهای است که آنچه در واقعیت اتفاق میافتد نیست که در زندگی بیماران اهمیت دارد بلکه آنچه که در تاریخچه سمبولیک آنها هست اثر دارد. یعنی این که در این زلزله یک برادری مرده، این زلزله در این خانواده جاودانه شده است، از لحاظ بعد سمبولیک، و آن کار خودش را انجام میدهد. حالا این زلزله در سال ۳۶ بوده، ۳۸ بوده، ۴۰ بوده و چه خساراتی به بار آورده و … اینها هیچ ارزشی ندارد. اهمیتش این است که در خانواده او این زلزله با مرگ یکی از افراد خانواده جاودانه شده است. حالا اگر که مرگ آن برادر به خاطر کمک به این بیمار بوده و به خاطر نجات جان او بوده باشد که مسأله ابعاد خیلی بزرگتری به خود میگیرد، یعنی یک احساس گناه هم به کل مسأله اضافه میشود. ولی توجه کنید که اینجا باز هم واقعیت نیست که اهمیت دارد. آن برادر هم چه در صدد نجات این فرد بوده و مرده باشد و یا نبوده باشد در اصل مطلب که یک تاریخچه سمبولیک در خانواده دارد تغییری ایجاد نمیکند. یعنی اینکه آن افرادی که زنده ماندهاند این احساس گناه را همیشه با خود خواهند داشت که چرا ما زندهایم و چرا فلانی رفت. به خصوص آنهایی که آن موقع بچهتر بودهاند و میتوانستهاند زنده ماندن خودشان را این جوری تعبیر کنند که به قیمت مرگ دیگری تمام شده است. نکته دیگر این که در شرح حالهایی که گرفته میشود، در روانپزشکی، متأسفانه به دنبال واقعیات هستند ولی آنچه که اهمیت دارد این است که در سطح سمبولیک چه اتفاقاتی رخ داده است و این جور مواقع فقط با گوش دادن به همین هذیانها میشود به مطالبی دست یافت. و هذیان را هم همه میدانند که در یک جلسه، دو جلسه، چند جلسه نمیتوان به کنه آن پی برد، هذیان چیزی است که در عرض سالها به وجود آمده است و برای این که به کنه آن دسترسی داشته باشید باید وقت زیادی برای آن بگذارید. نکته دیگری که باز اشاره کردیم اینکه اینها گفتیم هدر شده های علم هستند، از حوزه علم بیرون افتاده اند. باز این نکته خیلی خیلی جالبی که توجه کردید [این بود که] به اصطلاح دانش روز، معلوماتی که دور و برشان است در این هذیانها وجود دارد، منتها نه به این علت که اینها میخواستند این دانش را به دست بیاورند و نتوانستند، به دلیل این که یک آدمی که دارد هذیانی را میسازد تمام لوازم و ابزاری را که دور و برش است مورد استفاده قرار میدهد، با هر مصالحی که دور و برش است هذیان را میسازد. وقتی که یک نکتهای را در مجله دانستنیها میخواند و میبیند که این مصالح خوبی هست و به درد کارش میخورد از آن در هذیانش استفاده میکند. همانطور که «شربر» از علم بیولوژی و فیزیولوژی زمان خودش بهترین استفاده را میکند، در حالی که خودش اصلاً کارش این نیست. این مسأله است: وقتی که هذیان دارد ساخته میشود مصالحی نیاز دارد و هر جا که فرد ببیند جایی خالی است باید پرش کند و عموماً از همان موادی که دور و برش هست استفاده می کند. به همین دلیل است که صحبت از هذیان سیستماتیزه میکنیم، به خاطر این که جای خالی ندارد، معلق نیست، شل نیست، حلقه سست ندارد، همه چیزهایش را طرف نشسته خوب بتن آرمه کرده، هرچه که لازم داشته آورده و در آنجا به کار برده، و برای همین این هذیان حالا میتواند او را سرپا نگه دارد. از هر چه که دم دستش بوده این آدم خوب استفاده کرده که این هذیان را محکم کند، سرپا نگه داردش و خودش به آن تکیه کند. و این هم باز یک نکته خیلی خوب هست که شما به آن توجه کردید. این تقسیم بندی که در مورد صداهایی که این فرد میشنیده، میشود کرد، خیلی شبیه آن تقسیم بندی است که «شربر» کرده است. حالا میرسیم به این نکته که اصلاً اینها تقسیماتی است که در کلام وجود دارد. ما یک کلام خالی داریم، یک کلام پوچ و یک کلام پر داریم، یک کلام سرشار. «شربر» صحبت از پرندگان آسمانی میکند که یک چیزهایی را هی تکرار میکنند. این یک جور کلام خالی است، مثل جیک جیک گنجشگها. در عین حال کلامی داریم که بسیار پر است و بازهم «شربر» آنها را حس می کند. کلامی که مثلاً صحبتهایی که قطع میشود و Signification اش به حالت تعلیق در میآید. شما اصل کتاب را نخواندهاید ولی اگر میخواندید میدیدید که چندین نوع صحبت و کلام متفاوت است، در اینجا نمیتوانیم قضاوت کنیم که کدام به کدام است ولی همین تقسیم بندیها وجود دارد که بعضیهایش تهدیدآمیز است، بعضیهایش مساعد است و غیره.
در پاسخ به سؤال: خیلی جاها این طور است که یک دالهایی به کار می رود که برای افراد مختلف دلالتهای متفاوتی دارد، و تنها راهش این است که کم کم سعی کنید آن دلالتی را که من میگویم همان را بگیرید و کم کم سعی کنید آن دلالتی را که خودتان دارید بگذارید کنار. مثلاً وقتی که من کلمه «ژوئیسانس» را به کار میبرم، یک کلمهای که هیچوقت نشنیدهاید، وقتی که من برای بار اول آن را به کار میبرم برای شما هیچ معنایی ندارد، ولی بالاخره شما تلاشتان را میکنید و بعد از چند بار که این کلمه را تکرار کردم یک دلالت برایش پیدا میکنید. ممکن است آن دلالت همان که من میگویم نباشد ولیکن بالاخره سر در گم نمیشوید و معلق نمیمانید و به این کلمه نمیچسبید که نتوانید صحبت من را دنبال کنید. در مورد آن کلماتی هم که برایتان دلالتی دارند لطفاً همین کار را بکنید، چون که از لحاظ تاریخی یک زمان این دو علم به هم نزدیک بودند و بعد هر کدام راه خودش را رفته. به عنوان مثال در یک جلسهای با روانپزشکان صحبت از «هیپوکندری» میکردم، دیدم من دارم دلالتی را که در قرن ۱۹ بوده آن را به کار میبرم و آنها دارند دلالت آخر قرن بیستم را به کار میبرند، و با من بحث می کردند که نه مثلاً اینطور نیست ولی نمیتوانستند این موضوع را درک کنند که این کلمه در آن قرن دلالت دیگری داشته است. در مورد واژههایی هم که در روانکاوی به کار میبریم، میتوانید مشابهش را در روانپزشکی قرن ۱۹ پیدا کنید که آن وقت چه معنایی میداده است. می دانید، الان همان کرپلین که خودتان مثال زدید و گفتید که بنده خدایی آمده در یک کتابی نوشته که کرپلین همه اینها را برعکس کرده، به خاطر اینکه دلالتی که آن فرد امروز دارد، حالت برعکس آن چیزی است که کرپلین آن زمان [داشته]، نه اینکه کرپلین آن زمان برداشته باشد برعکس کرده باشد، دلالت خود این فرد برعکس آن چیزی است که در قرن نوزدهم بوده است. هر جا که این اختلاف است دلالتهای خودتان را بگذارید کنار و بعد کم کم آن چیزهایی که ما می گوییم می آید، یک چیزهایی را بالاخره برای شما نشان می دهد، در غیر این صورت میباید تمام عمرمان را صرف تعریف کنیم. بعد هم چون که اصولاً دفعه قبل برایتان گفتم که لکان همانطور که گفته، فروید خودش را سرگرم نوزولوژی (Nosologie) نکرده و اصولاً در روانکاوی هم همین طور است. شما لیست سازمان بهداشت جهانی را نگاه کنید ببینید برای بیماری های روانی چند Classification دارد، چقدر بیماریهای مختلف در آن وجود دارد. در صورتی که ما در روانکاوی هیچ یک از آنها را لازم نداریم، گفتم برای ما لازم است تشخیص بدهیم که سوژه نوروتیک است یا پسیکوتیک. در نوروز دو جور ساختار عمده داریم، هیستریک و Obsessionnelle. در پسیکوز هم دو جور ساختار عمده داریم، در اصل، همان جور که فروید گفته پارانویا و اسکیزوفرنی. حالا یک سری دنیای پسیکوز گسترده تر [است]، یعنی آن چیزهایی که در ساختار پسیکوتیک جا می گیرند گستردهترند. حالا دیگر مثلاً Delusional disorder معنایی ندارد، لازم هم نداریم، برای این که اگر که دیلوژن در کار است، آن دیلوژنی که صحبتش را میکنیم، یعنی پارانویا و اگر هم نیست که خب دیگر… در مورد اسکیزوفرنیا هم بهتر است صبر کنید.
[۱] [ برای تنظیم این بخش از درسنامه، از ترجمه انگلیسی سمینار سوم لکان استفاده شده است:
THE SEMINAR OF JACQUES LACAN/ Book III/ The Psychoses/ 1955-1956/ Edited by: Jacques-Alain Miller/ ]Translated with notes by: Russell Grigg/ W.W.NORTON & COMPANY 1993
[۲] [بررسی یک پرونده قتل / زیر نظر میشل فوکو / ترجمه مرتضی کلانتریان / نشر آگه / تهران ۱۳۹۴]
منبع:
انجمن فرویدی