فروید بارها گفته است که از یک روانکاو واقعی انتظار می رود ۳ کار انجام بدهد: ۱) هر زمان که لازم باشد تعبیری درست و بجا ارائه دهد. ۲) مقاومت های بیمار را بشناسد و بداند که آنها شامل مقاومتهای سوپرایگو و اید نیز هستند و فقط مربوط به ایگو نیستند و ۳) مهار transference neurosis که مهم ترین عمل است و آنالیز باید بر روی همین نوروز و این سمپتوم جدید انجام بگیرد. او همین جا می گوید که کار افرادی که جهت روانکاوی آموزش کافی ندیده اند همانند کسی است که دیوی را از بند رها کرده و چون نمی تواند آن را مهار کند از مقابلش می گریزد. آن دیو همین”نوروز انتقال” است. در این حالتِ عدم مهار ضربه ای اساسی بر پیکر آنالیزان و آنالیست هر دو وارد می شود.
از کلاسهای عرصه فرویدی – مکتب لکان
ادامه مقاله «ماورای اصل لذت»
فروید در همین مقاله به این نکته اشاره می کند که حالا دیگر روند روانکاوی آن مراحل را پشت سر گذاشته و به یک مرحله جدید رسیده است. چون در هیچیک از آن مراحل هدف مورد نظر روانکاوی (خودآگاه کردن ناخودآگاه) تامین نمی شود و به هرحال هسته اصلی ناخودآگاه همچنان به همان صورت باقی می ماند و نمی توان به آن دست یافت. در آن دوران روانکاو انتظار داشت مواد واپس زده شده از طریق روند تداعی آزاد و صحبت های بیمار به خاطر آورده و “خودآگاه” شوند، اما عملاً این اتفاق نمی افتد و فقط بخش اندکی از آن مواد به خودآگاه می رسند و آنالیزان بجای آنکه بخاطر بیاورد، تجربیات گذشته را تکرار می کند. نخستین بار فروید در سال ۱۹۱۴ مقوله “اجبار به تکرار” را مطرح می کند و ازtransference neurosis سخن به میان می آورد (به همان معنایی که در مقاله اخیر بدان می پردازد). تا پیش از این زمان، هرگاه فروید از transference neurosis صحبت می کند، منظورش همان چیزی است که ما امروزه به آن “نوروز” میگوییم.
اما در حوالی سال ۱۹۱۴ فروید این اصلاح را برای اشاره به روند نوروز خاصی به کار می برد که در جریان روانکاوی ایجاد می شود؛ یعنی در جریان انتقال (transference) نوروز جدیدی به وجود می آید که جایگزین نوروز قبلی می شود و بدین ترتیب نوروزی که شخص با آن مراجعه کرده است تغییر شکل می یابد و این تغییر تحت تأثیر روند انتقال روی می دهد.
پس فروید می پذیرد که در جریان روانکاوی تجربیات گذشته تحت تأثیر transference neurosisتکرار می شوند و اظهار می کند که آنچه تکرار می شود بخش هایی از زندگی جنسی دوران کودکی است (کمپلکس ادیپ و مشتقات آن). اما فروید تأکید می کند که روانکاو بایستی بپذیرد که این اتفاق در هر صورت روی می دهد و کاری با آن نمی توان کرد. تکنیک کار باید به گونه ای باشد که این اتفاق روی بدهد، اما کار روانکاو آن است که تا حد ممکن ابعادtransference neurosis را محدود و آن را کنترل کند تا روند “تکرار” تمام صحنه را پر نکند و جایی برای “به خاطر آوردن” باقی بماند و حال که قرار است آنالیزان تکرار بکند، دست کم تا حد زیادی فاصله اش را با این “مواد تکراری” حفظ کند و متوجه باشد که آنها قسمتی از (زندگی) گذشته او هستند و اگر روانکاو در این کار موفق باشد، هم یقین (اعتماد) بیمار و هم موفقیت درمانی را به دست می آورد. البته اینجا لکان یک گام از فروید پیشتر می رود و نه به یقین بیمار و نه به موفقیت درمانی اهمیت نمی دهد.
فروید بارها گفته است که از یک روانکاو واقعی انتظار می رود ۳ کار انجام بدهد: ۱) هر زمان که لازم باشد تعبیری درست و بجا ارائه دهد. ۲) مقاومت های بیمار را بشناسد و بداند که آنها شامل مقاومتهای سوپرایگو و اید نیز هستند و فقط مربوط به ایگو نیستند و ۳) مهار transference neurosis که مهم ترین عمل است و آنالیز باید بر روی همین نوروز و این سمپتوم جدید انجام بگیرد. او همین جا می گوید که کار افرادی که جهت روانکاوی آموزش کافی ندیده اند همانند کسی است که دیوی را از بند رها کرده و چون نمی تواند آن را مهار کند از مقابلش می گریزد. آن دیو همین”نوروز انتقال” است. در این حالتِ عدم مهار ضربه ای اساسی بر پیکر آنالیزان و آنالیست هر دو وارد می شود.
اینجا فروید به یک نکته اساسی دیگر اشاره میکند و آن اینکه مقاومت های فوق (که باید بر آنها فائق آمد) نه از جانب واپس زده (repressed) بلکه از جانب عامل واپس زننده بروز می کنند. زیرا واپس زده نه تنها مقاومت ندارد بلکه تمام تلاشش بر آن است که بازگردد، اما سوژه انرژی مصرف می کند که آنها را در همان حالت واپس زده نگاه دارد. بنابراین مقاومت از همان جایگاهی منشأ می گیرد که واپس زدگی را پابرجا نگاه می دارد و عاملی که این کار را انجام می دهد ایگو است. در اینجا فروید خاطرنشان می سازد که یک ابهام را در این زمینه باید برطرف کنیم و تضاد را از محدوده خودآگاه- ناخودآگاه به محدوده ایگو- واپس زده منتقل کنیم؛ اگرچه قسمت عمده ایگو نیز ناخودآگاه و قسمتی از آن پیش آگاه و فقط بخش کوچکی از آن خودآگاه است. پس دریافتیم که مقاومت از جانب ایگو است که با مقوله اجبار به تکرار مواد واپس زده ارتباط می یابد؛ این مواد به دلیل مقاومت ایگو قادر نیستند به خوبی به خاطر آورده شوند و مجبور به تکرار شدن هستند. بدین ترتیب متوجه میشویم آنانی که روش روانکاوی شان براساس تقویت ایگو است درست همان کاری را انجام می دهند که نباید انجام بدهند (و برخلاف نظر فروید عمل می کنند). کار روانکاو باید به گونه ای باشد که اجبار به تکرار کاهش یابد و شخص بتواند “به خاطر بیاورد” و هرچه ایگو قوی تر شده باشد مقاومت بیشتری از خود بروز می دهد و فشار بیشتری وارد می کند و بنابراین شخص مجبور به تکرار می شود. نکته دیگری که فروید به آن توجه می کند این است که اجبار به تکرار زمانی روی می دهد که روانکاوی تا حدی پیش رفته باشد به گونه ای که توانسته باشد میزان مقاومت های ایگو را کم کرده باشد و بدین ترتیب واپس زده ها توانسته باشند خود را تکرار کنند.
فروید چنین ادامه می دهد که کل این روند تحت تأثیر اصل لذت انجام می شود. این اصل بر ایگو حاکم است؛ ایگو تمایل ندارد مواد واپس زده برگردند زیرا آنها برای ایگو دردناک هستند و ایگو برای پیشگیری از این درد و رنج جلوی بازگشت واپس زده را می گیرد. البته این حالت unpleasure (درد) که به واسطه تکرار به وجود می آید، نمی تواند بطور خالص درد در نظر گرفته شود. می دانیم که درد و رنجی که نوروتیک حس می کند در واقع لذتی است که او نمی تواند آن را به صورت لذت احساس کند (لذت برای دستگاه ناخودآگاه است که در خودآگاه به صورت درد احساس می شود).
تا حالا آنچه تکرار می شود، نوعی ارضاء برای تکانه های غریزی به همراه می آورد. این تکرار در واقع ناشی از فعالیت غرایز واپس زده است. غرایزی که نمیتوانستند به صورت دیگری ارضاء شوند و واپس زده شده اند حال در جریان “تکرار” به این ارضاء دست پیدا می کنند؛ این ماهیت فعالیت آنها است.
نکتۀ با اهمیت دیگر تأکید فروید بر این مطلب است که این گونه نیست که در جریان تکرار همواره لذتی به دست آید و سائقی ارضا شود. در برخی موارد موضوع مورد تکرار، حتی در گذشته های دور (در رابطه با کمپلکس ادیپ یا زندگی جنسی و…) و به طور کلی در هیچ زمانی، با خود لذتی به همراه نداشته است؛ بدین ترتیب باز به مقوله “ماورای لذت” می رسیم.
اینجا فروید زندگی جنسی دوران کودکی را پیش می کشد. او می گوید در این دوران نوعی شکوفایی امیال و احساسات جنسی وجود دارد که با رشد جنسی کودک همخوانی ندارد؛ این عدم همخوانی موجب آن می شود که کودک با وجود تمام تلاش هایش یک شکست در زندگی جنسی پیدا کند. این شکست زیربنای تمام شکایات نوروتیک هاست (از قبیل این ادعا که “من هیچ کاری نمی توانم انجام بدهم”). کودک به نحو شرم آوری پی می برد تمام تلاش هایش بی فایده بوده و نتوانسته است به آنچه می خواهد برسد. آنچه می خواسته است توجه و محبت والد جنس مخالف بوده است اما شکست می خورد و فقط سرشکستگی و احساس تحقیر نصیبش می شود.
پس در گذشته غرایزی وجود داشته اند که در پی ارضا بوده اند ولی در این راه شکست خورده اند. اما هیچ درسی از این تجربیات (عدم ارضاء) آموخته نشده است (اینکه این فعالیت به ناخوشایندی منجر می شود). پس با موادی روبرو هستیم که هرگز در گذشته فرد برایش ارضایی همراه نداشته اند و خوشایند نبوده اند اما او باز هم آنها را تکرار می کند. این تجربیات دردآور تکرار شونده چه مواردی را در بر می گیرند؟ قطع درمان پیش از تکمیل آن و نیز فراهم کردن زمینه سرزنش و تحقیر مجدد (این که روانکاو با او به سردی و خشونت رفتار کند) یا این که بسیار دنبال فردی می گردد که بتواند او را ابژه حسادت برای خویش قرار دهد. در ازای آنچه در کودکی به دست نیاورده است در پی دریافت یک جایزه است و منظورش آن است که در چارچوب “انتقال” امر غیر مترقبه ای از سوی روانکاو انجام شود و جایزه ای به او تعلق گیرد و در این حالت به همان نتیجه می رسیم؛ این که اگر بیمار این تجربیات ناخوشایند را به خاطر می آورد یا در رؤیا می دید تکرار آنها برایش درد و رنج کمتری به همراه داشت و او کمتر دچار تحقیر می شد. اما می بینیم که او باز آنها را تکرار می کند و به همان ناخوشایندی دست می یابد.
پس موضوع تکرار تجربه جنسی دوران کودکی است که در کمپلکس ادیپ سازمان می یابد. آنالیزان برای دست یابی مجدد به آن تجارب، باید خود را در همان رابطه مثلث وار (که اساس سوبژکتیویته و رابطه جنسی را تشکیل می دهد) قرار دهد و همان شرایط را برای خویش فراهم کند. درون “انتقال” او باید چنین رابطه ای ایجاد کند. ولی برای تکمیل این مثلث به دو نفر دیگر (یکی در جایگاه پدر و دیگری در جایگاه مادر) نیاز دارد و اگر بتواند شخصی را پیدا کند که از نظر کمیت و کیفیت “انتقال” هم سطح آنالیست باشد به راحتی آن رابطه مثلث وار را بازسازی می کند. پس نقاط خالی مثلث مربوطه باید پر شوند. اما می دانیم که یک آنالیست فرویدی هرگز در جایگاه مادر قرار نمی گیرد (آنالیزان قادر نیست او را در این جایگاه بنشاند)؛ بنابراین آنالیست جایگاه پدر را برای آنالیزان اشغال می کند و آنالیزان شخص دیگری را در جایگاه مادر قرار می دهد. بدین ترتیب مثلث تشکیل می شود. حال تنها کاری که باقی می ماند آن است که آنالیزان این رابطه (یعنی محور M ← F [پدر و مادر]) را تقویت کند. در بسیاری از موارد، آنالیزان این تلاش را انجام می دهد ولی به سرعت از آن دست می کشد زیرا هرگز نمی تواند ابژه ای پیدا کند که بتواند چنین رابطه ای با او برقرار کند. اما در موارد نادری این اتفاق به وقوع می پیوندد و در این گونه موارد وضعیت ادیپی واقعاً تکرار می شود. بدین ترتیب از جانب سوژه یک “انتقال” به سوی روانکاو و یک “انتقال” به سوی شخصی که در جایگاه مادر قرار دارد، اعمال می شود. لکان فعالیتی را که سوژه هیستریک در این زمینه (برای تقویت این رابطه) انجام میدهد intrigue[1] نام می گذارد. برای این کار، او سعی بر تقویت رابطه از جایگاه مادر به سوی روانکاو دارد (محور F ← M). اما یک روانکاو فرویدی هرگز در این دام نمی افتد و در وضعیت اخیر واقعاً تکرار تجربیات گذشته برای آنالیزان روی می دهد. اما این رابطه چندان دوام نخواهد یافت زیرا شخصی که در جایگاه مادر قرار گرفته به میل خویش آنجا را اشغال نکرده است و اتفاقاتی که در جریان این رابطه روی می دهند برای او منبع فشار فزاینده ای هستند و بدین ترتیب او این رابطه را خواهد شکست. هر تلاش در جهت قطع این رابطه از سوی این فرد ضربه ای جدید بر پیکر آنالیزان و منبع درد و رنج مضاعفی برای او است (فروید آنها را با تجربیاتی در گذشته آنالیزان پیوند می دهد که هرگز موجب لذت نبوده اند).
اگر رابطه میان جایگاه مادر و جایگاه پدر شکسته شود اتفاق مهمی روی نمی دهد چون آنالیزان از طریق “دسیسه چینی هیستریک” دوباره آن را با شخص ثالث دیگری برقرار میکند. رابطه آنالیست- آنالیزان نیز قابل شکستن نیست زیرا اساس رابطه سه نفره را تشکیل می دهد که اگر شکسته شود دوباره همان رابطه دو نفره (بین شخص ثالث و آنالیزان) باقی می ماند که برای سوژه اخیر دیگر لذتی در بر ندارد و اگر رابطه شخص ثالث با سوژه شکسته شود، باز درد و رنج برای سوژه و نیز آن فرد (به دلیل counter-transferance) ایجاد می شود. کلیه این تلاش ها از دید روانکاو برای آنالیزان هیچ گونه لذتی در بر ندارد اما هیستریک با دسیسه چینی خاص خود به آنها ادامه می دهد و برای این کار وقت و انرژی و پول مصرف می کند، درحالی که به نظر می رسد به جای این تکرار خیلی آسان تر بود که سوژه راجع به آن مسائل صحبت بکند. بعدها خواهیم دید که آنچه موجب این رویدادها می شود درمکتب لکان “ژوئی سانس” نام دارد که یک درد (رنج) واقعی است.
– رابطه مثلثی (سه نفره) موجب می شود شخصی که در جایگاه مادر قرار دارد وارد دو رابطه شود (یکی با آنالیست و دیگری با آنالیزان) و فشار مضاعفی که بر این فرد وارد می شود باعث می شود او مرتکب یک actiong out [2] شود و هردو رابطه را بشکند (هم محور F ←→ M و هم محور S ←→ M).
*************
این مقاله “ماورای اصل لذت” را باید بارها خواند زیرا هر بار در آن نکته جدیدی کشف می شود. نکته مهم این است که فروید در این مقاله در پی آن است که نشان دهد تحریکات درونی از اهمیت ویژه ای برخوردارند و نقشی اساسی در ایجاد یا برهم زدن تعادل روانی سوژه بازی می کنند. پیش از این، فروید چندبار به صورت جمله معترضه این نکته را بیان کرده است که تحریکات با منشأ درونی نقش اساسی بازی می کنند. او برای خواننده توضیح می دهد که نوروز تروماتیک چیست و چگونه ایجاد می شود و در این زمینه چنین اظهار می کند که سپر حفاظتی دستگاه روانی در برابر تحریکات خارجی به گونه ای شکسته می شود و کارآمدی خود را از دست می دهد و بدین ترتیب میزان زیادی انرژی تحریکی وارد دستگاه روانی می شود که پردازش و کاهش فشار آن دیگر از عهده این دستگاه خارج است. بدین ترتیب تعادل روانی برهم خورده وضعیتی به نام “نوروز تروماتیک” ایجاد می شود. در این پدیده با وجود آن که این تحریکات منشأ خارجی دارند ولی چیزی را در درون دستگاه روانی برهم می ریزند. در هر حال، موضوع اساسی این است: آنچه تعادل روانی را برهم می زند و نوروز ایجاد می کند یک پدیده درونی است. اینجا فروید دوباره خاطرنشان می سازد که نوروز تروماتیک براثر شکستگی سپر حفاظتی ایجاد می شود و این سپر در برابر تحریکاتی که از داخل نشأت می گیرند نمی تواند کاری بکند و فقط در برابر تحریکات خارجی کارآمد است. او در ادامه می گوید این گونه از نوروز که به علت هجوم تحریکات داخلی و برهم خوردن تعادل دستگاه روانی ایجاد می شود شبیه نوروز تروماتیک است. یعنی از نظر فروید هردوی این حالات یکی هستند. او در یک جا اظهار می کند وقتی تحریکات خارجی از یک حد بیشتر شدند چیزی را در درون به هم می ریزند و در اینجا میگوید وقتی تحریکات داخلی از حدی فراتر بروند وضعیتی شبیه نوروز تروماتیک ایجاد می کنند. پس ابتدا در یک تقسیم بندی دو گونه نوروز را از هم جدا می کند اما بعد اتیولوژی واحدی را برای هر دو در نظر می گیرد. او سپس اضافه می کند که منبع این تحریکات درونی “غرایز” هستند و تأکید می کند که منشأ (خاستگاه) غرایز “بدن[۳]” است و این یک نکته بسیار اساسی و با اهمیت است. او حالا به این موضوع می پردازد که غرایز آن دسته از انرژی هایی هستند که آزادانه متحرک هستند و متصل نیستند. یعنی غرایز که از بدن بر می خیزند انرژیهایی هستند که آزادانه حرکت می کنند. او بعد به این نکته اشاره میکند که میان فرآیندهای درون “ناخودآگاه” و فرآیندهایی که در سطح “پیش آگاه” و “خودآگاه” جریان دارند تفاوتی وجود دارد. پس چند مقوله را باید از هم تفکیک کرد: غرایز، بدن (که خاستگاه غرایز است) و ناخودآگاه. ناخودآگاه دستگاهی است که در آن انرژیهای[۴] فوق می توانند آزادانه جابجا شوند یا تمرکز پیدا کنند. هنگامی که در بحث های پیشین درباره رویا و طنز صحبت کردیم گفتیم که مکانیسم های موجود در ناخودآگاه بطور عمده توسط فروید تحت عنوان جابجایی (displacement) و تراکم (Condensation) نام گذاری شده اند. اینجا فروید می گوید اکنون این انرژیهای موجود در ناخودآگاه می توانند آزادانه فرآیندهایی از قبیل جابجایی را انجام بدهند.
پیش از این، هنگام معرفی یک بیمار، به این نکته اشاره شد که گفته های آنالیزان (چه نوروتیک و چه پسیکوتیک) مهمل و بی معنی و بی ربط به نظر می رسند. اما بیان این مهملات در فرد پسیکوتیک تغییری ایجاد نمی کند در حالی که در فرد نوروتیک بهبودی به دنبال دارد. علت این تفاوت مکانیسم های موجود در ناخودآگاه است زیرا انرژی اتصالی در ناخودآگاه می تواند روی موضوعات (دالهای) گوناگون جابجا شود (مثلا از یک مورد پراهمیت به یک مورد کم اهمیت منتقل شود و برعکس). به همین دلیل آن مهملات در جریان آنالیز که به نظر بی معنی و بی ارزش می رسند حال آنالیزان را بهتر می کنند زیرا انرژی اتصالی از یک موضوع پراهمیت در ناخودآگاه به موضوعات ظاهرا بی اهمیتی که خارج می شوند انتقال می یابد.
فروید در زمینه موضوع فوق یک بار دیگر “رؤیا” را مثال می زند. اصولا او هر بار که قصد دارد درباره تئوری ناخودآگاه صحبت کند موضوع تراوشات ناخودآگاه و به ویژه رویا را مطرح می کند. فروید فرآیندهایی را که در ناخودآگاه رخ می دهند فرآیند اولیه (primary process) می نامد و آنهایی را که در ناخودآگاه قرار ندارند و مربوط به زندگی طبیعی زمان بیداری[۵] هستند فرآیند ثانویه(secondary process) می نامد.
نکته دیگر این است که غرایز با ناخودآگاه یکی نیستند، بلکه محل اوج تأثیرشان[۶] در ناخودآگاه است. تمام افرادی که تئوری فروید را بصورت سطحی مطالعه کرده اند به این پندار باطل افتاده اند که غرایز و ناخودآگاه یک چیز هستند. اما واقعیت این است که غرایز از بدن سرچشمه می گیرند و ناخودآگاه محل اوج تأثیر آنها است.
هم چنین دقت کنید که primary process معادل “انرژی آزادانه متحرک”و Secondary process معادل “انرژی اتصال یافته” در دیدگاه بروئر است.
حال این غرایز که به ناخودآگاه رسیده اند، باید از آن حالت آزاد (primary process) خارج و به secondary process تبدیل شوند (یعنی تحت تأثیر روند binding [اتصال] قرار گیرند). فقط در این حالت است که “اصل لذت” – یا نوع تکامل یافته آن: “اصل واقعیت” ـ اکنون می تواند روی آن تأثیر بگذارد. یعنی این که اصل لذت نمی تواند بر غرایزی که تحت تأثیر روند اتصال قرار نگرفته اند مؤثر باشد و عمل کند. فروید اینجا بیان میکند که اصل لذت از نظر تاریخی یک رویداد تأخیری است (یعنی ابتدا می باید روندهای دیگری رخ دهند تا این اصل بتواند تسلط و حاکمیت خویش را اِعمال کند)، و این روندهایی که پیش زمینه و پیش فرض اصل لذت هستند با آن در تضاد نیستند و اصولا مستقل از آن عمل می کنند.
در واقع فروید چنین اظهار کرده است که اگر این روند اتصال انجام نشود صدماتی شبیه نوروز تروماتیک ایجاد می شوند. حال اینجا باید اضافه کرد که در جریان روانکاوی گونه ای اتصال صورت می گیرد و بخشی از اثرات درمانی روانکاوی ناشی از این پدیده است.
– در پاسخ به یک پرسش: آنچه شکسته شد که دیگر شکسته شده است. اما در این حالت مقداری انرژی وارد شده است که جنبه مخرب دارد و تنها در صورتی قابل مهار است که bind شود. بنابراین، مقداری انرژی از درون می آید تا انرژی وارده را bind کند (anticathexis). این گونه نیست که فرض کنیم در دیواری یک سوراخ ایجاد شده است و با مصالحی بتوانیم آن سوراخ را پر کنیم، هجومی انجام شده است و تنها کاری که می توان جهت ترمیم انجام داد این است که مقداری انرژی از جاهای دیگر به آنجا اعزام شود تا با انرژی تهاجمی bind شود و از شدت آن بکاهد.
[۱] به معنای دسیسه چینی
[۲] . عمل خارج از موضوع
[۳] body: بکارگیری این واژه در اینجا بسیار با اهمیت است
[۴] اینجا واژۀ انرژی معادل cathected بکار رفته است.
[۵] normal waking life
[۶] point of impact
منبع:
انجمن فرویدی